بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سنگ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سنگ

بریده‌هایی از کتاب سنگ

انتشارات:نشر اسم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۱۰۵ رأی
۳٫۶
(۱۰۵)
دورتادورش آبی سیاه موج می‌زد. تخته‌پاره‌ای به چشمش خورد. قدم برداشت به سمتش. ماسه‌ها از زیر پایش گریختند. در آب معلق شد. تخته‌پاره پشت سرش بود. دوید به سمتش. آب موج خورد. ماسه‌ها زیر پایش را خالی کردند و او بی هیچ چیزی زیر پایش، برای ایستادن یا دست انداختن، مثل حلقه‌ای به خود می‌پیچید. ماسه‌ها مثل ستاره‌هایی کدر و محو در سیاهی آب شناور شدند. تشنه بود. دهان باز کرد تا آب بنوشد، اما ماسه‌ها تا انتهای حلقش را سنگ‌فرش کردند. آبی را که خورده بود بالا آورد، سیاه‌تر از آبی که دورش پیچیده بود.
📖
بعد از عاشورا یادش نمی‌آمد نماز خوانده است یا نه. رو به قبله ایستاد و دست‌ها را بالا برد برای تکبیر. فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر. سر عون از تنش جدا شد. دوباره دست‌ها را بالا برد. سر قاسم از تنش جدا شد. دست‌ها را بالا برد. سر عباس از تنش جدا شد. یادش آمد. دست‌ها را دیگر بالا نبرده بود، از وقتی که سر حسین از تنش جدا شده بود.
📖
خونی بود که آسمان می‌بارید و زمین احتراز می‌کرد.
📖
صدای عباس در شریعه پیچید. - انا ابن‌بطال العرب! - فرحی محزون در صورت حسین پیدا شد. رو به سوی صدای عباس کرد و صدا زد: «انا ابن‌هاشمی‌النسب!» راه باز می‌کرد به سوی صدای عباس. دوباره صدایش را شنید. - انا ابن‌علی المرتضی! شمشیر در دستان حسین پیوسته و بی‌وقفه می‌تاخت. - انا ابن‌فاطمة الزهرا! صدا در گلوی زرعه خفه شده بود، از بس فریاد زده بود: «راهش را ببندید؛ نگذارید دو برادر به هم برسند که نجات نخواهید یافت.» سربازها از چپ و راست هجوم آوردند. حسین همه را بر زمین می‌ریخت و به سمت عباس می‌رفت. اما دیگر صدایی از عباس نمی‌شنید، هرچه که صدا می‌زد. - انا ابن‌محمد المصطفی! شمشیر می‌زد و پیش می‌رفت. - انا ابن‌خدیجة الکبری! دیگر صدایی از عباس نمی‌شنید.
📖
صدای آب از هر سنگی که می‌گذشت صدای دیگری بود. انگار آدم‌های مختلف صدا می‌زدند. آب به سنگی می‌خورد. طنینش می‌شد عباس. سنگی دیگر، صدایی دیگر، دوباره عباس.
📖
وای از ستون خیمهٔ علمداری که به خاک می‌نشیند!
📖
امان از کسی که فریب‌کار است چه ارزشی دارد؟
📖
دست‌های مسلم را بستند. زرعه دید اشک از چشمان مسلم بر صورتش می‌ریزد. به طعنه گفت: «ترسیده‌ای پسر عقیل؟» مسلم نگاهی انداخت. - برای خود گریه نمی‌کنم. می‌گریم برای مردی که با زنان و کودکانش به سوی این مردم فریب‌کار می‌آید.
📖
- به کاخ برگرد و بگو پانصد نیروی کمکی بفرستند. - پانصد سوار برای اسیر کردن یک نفر؟ ابن‌اشعث عرق و خون را از روی صورتش پاک کرد. - خیال کرده‌ای به جنگ مردی از بقالان کوفه آمده‌ایم نه شیرمرد عقیل؟
zahora.shiri
زندگی بعد از تو چه زشت است!
📖
این خیال همهٔ مردمان فانی است. بقا را در جایی می‌جویند که وجود ندارد.
📖
حسین با یک دنیا بی‌پناهی به دنبال عَلَم برافراشته‌اش می‌گشت. صدای عباس نخل‌به‌نخل و نیزه‌به‌نیزه گذشت: - برادر! حسین شمشیر کشید به همهٔ کسانی که بین او و عباس حایل بودند. اضطراب شمشیر حسین مرگ‌بار بود، اضطرابی که برای رسیدن به تنها برادر رشیدش داشت. سربازها یکی‌یکی به زمین می‌افتادند و محو می‌شدند. چشم حسین فقط به دنبال عباس بود. رسید بالای سر عباس. عباس بر زمین افتاده بود. علم‌دار و عَلَمش بر خاک.
📖
صدای عباس در شریعه پیچید. - انا ابن‌بطال العرب! - فرحی محزون در صورت حسین پیدا شد. رو به سوی صدای عباس کرد و صدا زد: «انا ابن‌هاشمی‌النسب!» راه باز می‌کرد به سوی صدای عباس. دوباره صدایش را شنید. - انا ابن‌علی المرتضی! شمشیر در دستان حسین پیوسته و بی‌وقفه می‌تاخت. - انا ابن‌فاطمة الزهرا!
شهید زهره بنیانیان
- چرا مثل بیمارهای تب‌دار حرف می‌زنی؟ - نمی‌بینی؟ هر طرف را نگاه می‌کنی حسین را می‌بینی. حرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علی‌اکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین! - به هر طرف رو می‌کنی، حسین است.
hiba
سوگند خوردم که جز آزاد کشته نشوم، هرچند که مرگ چهره‌ای نازیبا داشته باشد.»
n re
مردان بنی‌هاشم چه حشمتی دارند؛ حتی هنگام مرگ!
Samadi
آب خاکستری بود، کف‌کرده. تیرهای چوبی در آب ایستاده بودند. تا جایی که چشم می‌دید، آسمان خاکستری بود. روی تیرک چوبی ایستاده بود. آب می‌جنبید و خود را بالا می‌کشید تا به کف پایش خورد. روی تیرکی بلندتر پرید. آب دست می‌انداخت به تیرک‌ها و بالا می‌آمد. تا قوزک پایش در آب بود. آب از تیرک‌ها بالا می‌آمد و وحشت از جان او. روی تیرک دیگری پرید. پاهایش را دیگر نمی‌دید، فقط موج‌های خاکستری که مشت به سینه‌اش می‌زدند. بالای سرش را نگاه کرد. هیچ‌چیز برای چنگ انداختن نبود، جز نوک تیرک‌هایی پراکنده در آب. صدای ضربان قلبش بین موج‌هایی که به صورتش سیلی می‌زدند، گم شده بود. آسمان روی سرش ویران شد. شاید هم زمین و آسمان جایشان را عوض کردند. انگار آسمان به جای خاک می‌خواست در آب دفنش کند.
📖
چه درمانی هست برای نفرینی که قاتلان پیامبران و پیامبرزادگان را دچار می‌کند؟
📖
چشمش خیره مانده بود به تسبیح کهربایی که در دست ابن‌طفیل بود و دانه‌هایش با تأنی روی هم می‌افتادند. صدای دانه‌های کهربا سنگین بود، مثل قطرات آبی که از مشکی تیرخورده به زمین بریزد.
شهید زهره بنیانیان
- پرچم به صاحب پرچم ارزش پیدا می‌کند. یک بیرق در دست عباس با چندتا از این پرچم‌ها برابری می‌کند.
کتابخوار
هر طرف را نگاه می‌کنی حسین را می‌بینی. حرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علی‌اکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین! - به هر طرف رو می‌کنی، حسین است.
کتابخوار
انگار دنیا با حسین قسمت شده بود. دنیای پس از حسین، می‌سوخت برای دنیای با حسین.
Fa
بعضی روزها هیچ‌وقت تمام نمی‌شوند،
hiba
حسین دست کشید، روی دست‌های عباس. حسین دست کشید، روی چشم‌های خون‌بار عباس. حسین دست کشید، روی فرق شکافتهٔ عباس. حسین دست کشید، روی پهلوی شکافتهٔ عباس.
📖
این خیال همهٔ مردمان فانی است. بقا را در جایی می‌جویند که وجود ندارد.
hiba
چشمش خیره مانده بود به تسبیح کهربایی که در دست ابن‌طفیل بود و دانه‌هایش با تأنی روی هم می‌افتادند. صدای دانه‌های کهربا سنگین بود، مثل قطرات آبی که از مشکی تیرخورده به زمین بریزد.
شهید زهره بنیانیان
علی مثل شیر می‌جنگید. نمی‌شد غافل‌گیرش کرد. همه‌جا را می‌دید. زمین را، آسمان را، همه را می‌دید. همه را نمی‌کشت. از کنار بعضی‌ها می‌گذشت اما وقتی شمشیرش فرود می‌آمد، مرگ بود با همهٔ هیبت دهشتناکش.
سمانه
این خیال همهٔ مردمان فانی است. بقا را در جایی می‌جویند که وجود ندارد. دوباره در کو
hale
این خیال همهٔ مردمان فانی است. بقا را در جایی می‌جویند که وجود ندارد.
|قافیه باران|
- نمی‌بینی؟ هر طرف را نگاه می‌کنی حسین را می‌بینی. حرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علی‌اکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین! - به هر طرف رو می‌کنی، حسین است.
•° زهــــرا °•

حجم

۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

حجم

۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان