بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عروس قریش | طاقچه
تصویر جلد کتاب عروس قریش

بریده‌هایی از کتاب عروس قریش

نویسنده:مریم بصیری
انتشارات:نشر اسم
امتیاز:
۴.۵از ۱۷۹ رأی
۴٫۵
(۱۷۹)
مبارک باشد آمنه! به‌حتم به نوری باردار شده‌ای که نشانه‌اش از هم‌اینک در صورتت هویداست. تو روزی مادر هدایت و سعادت خواهی شد. خانه‌ات مکان رفت‌وآمد ملائک خواهد شد و محل فرود وحی.
n re
کیست که مرگ را نچشد؟»
بنت الحیدر
بوطالب پرسید: «تو این‌ها را از کجا می‌دانی؟ پدرم گفته بود پیرمردی آگاهی. نکند از مردم چیزی شنیده‌ای؟» سطیح لبخندی زد و جواب داد: «نسب خود را از من نمی‌توانی پنهان کنی. من خاندان شما را از کتاب‌هایی که از پیشینیان مانده است، می‌شناسم. تو و برادرت صاحب بهترین نسل هستید. همسر برادرت به هدایتگر خلق حمل برداشته و همسر تو به پادشاه مؤمنان و مرسلان حمل خواهد برداشت. هر دو طفل در روزگاری بس نزدیک چون ستاره‌ای سرخ در آسمان مکه خواهند درخشید.»
بنت‌ِ‌شهرِآشوب🌱🍃
«خداوند گرسنه کند آنی را که تو با ستم بر دیگران سیرش کردی و سیر کند آنی را که تو به ستم گرسنه‌اش کردی.»
n re
آمنه حلیمه نمی‌شد؛ اما حلیمه می‌خواست آمنه شود و هر روز بیشتر از روز پیش برای محمد مادری کند. هرچه می‌کرد بوسه‌اش زودتر از همه روی گونهٔ محمد می‌نشست تا روی گونهٔ فرزندان خود. هرچه می‌کرد موهای مجعد محمد زودتر از موهای فرزندان خودش شانه می‌شد. هرچه می‌کرد لقمهٔ غذا پیش از همه بر دهان محمد گذاشته می‌شد. هرچه می‌کرد محمد را پیش از دیگران می‌خواباند و تا صبح بر بالای سر او می‌نشست و نگاهش می‌کرد. هرچه می‌کرد سروروی محمد را زودتر از بقیه می‌شست. هرچه می‌کرد خونش به دیدن محمد زودتر به جوش می‌آمد و کاسهٔ مهرش بر سر او لبریز می‌شد.
☆🌸☆فاطمه☆🌸☆
من می‌میرم محمد... اما نام من با تو ماندگار خواهد شد... چون تو ذکری باقی هستی... تو یادگار عبدالله هستی... و نام او را هم جاودان خواهی کرد...
☆🌸☆فاطمه☆🌸☆
آمنه شیرین بود، شیرین‌تر از همهٔ کاسه‌های انگبین و پیاله‌های شهد و شربت. بِرّه نمی‌دانست چرا قیس بن‌عاصم همهٔ دختران خود را یک‌به‌یک در گور فرو می‌برد و طایفهٔ بنی‌تمیم، که به خوردن سوسمار شهره شده است، دارد به زنده‌به‌گور کردن دختران هم شهره می‌شود. - در زمانه‌ای که دختران مکه چهره در خاک می‌کشند، بودن آمنه سعادت بزرگی برای خانهٔ وهب است. صبح که به زیارت کعبه می‌رفتم شنیدم بار دیگر دختر خردی را از بالای کوه ابوقبیس به دره پرتاب کردند. عاتکه خود را نباخت و گفت: «چند روز پیش هم مردی سر دخترش را جلوی پای اِساف سر برید تا عمر پسرانش به دنیا باشد. تنها وهب من است که دخترش را چون جان دوست دارد.»
مروارید ابراهیمیان
نگاه ابرهه چون نگاه کسی بود که از میان آسمان‌ها بر بندگان زمینی خود می‌نگرد و نگاه عبدالمطلب چون نگاه کسی بود که از میان زمین بر فرومایگان و مُردگان زیر زمین می‌نگرد.
☆🌸☆فاطمه☆🌸☆
ام‌ایمن در رفت‌وآمد بود و هرچه در توانش بود به کار می‌گرفت تا حال آمنه بهبود یابد؛ اما بهبودی آهویی گریزپا شده بود که از آمنه می‌گریخت و کنار او آرام نمی‌گرفت. شفا پروانه‌ای بازیگوش شده بود که روی شانه‌های آمنه نمی‌نشست و دل محمد را شادمان نمی‌کرد.
☆🌸☆فاطمه☆🌸☆
تمام صفات انبیا را یک‌جا به وی عطا کنید: صفای آدم، معرفت شیث، رقت قلب نوح، خلیلی ابراهیم، گفتار اسماعیل، رضای اسحاق، فصاحت صالح، حکمت لوط، سیمای یوسف، خشنودی یعقوب، بردباری موسی، طاعت یونس، صبر ایوب، جهاد یوشع، صوت داود، حب دانیال، وقار الیاس، زهد یحیی، بخشش عیسی و... صدا در صدا می‌پیچید از هر سو. - السلام علیک یا محمد! - السلام علیک یا محمود! - السلام علیک یا احمد! - السلام علیک یا حامد!
Rozhan
من حتم دارم به دعای عبدالمطلب باران خواهد گرفت و مکه بوی خاک باران‌خورده و چوب خیس خواهد داد. دهان چاک‌های تشنهٔ زمین سیراب خواهد شد و ریشهٔ درخت‌ها پنجه در دل خاک خواهند زد.
محمدرضا میرباقری
نگاه تمام دختران شهر به اوست.
📖
سر محمد روی قلب مادر کرنش کرد. نمی‌تپید. قلب مادر زمان بسیاری بود که از تپش افتاده بود انگار، سال‌ها بود از تپش افتاده بود انگار، از همان موقع که شنیده بود قلب عبدالله او دیگر نمی‌تپد، از همان وقت که شنیده بود قلب زیبای عرب دیگر نمی‌تپد و نمی‌تواند پسر زیبایش را ببیند. محمد تنها صدای مادرش را در قلب خودش می‌شنید که می‌گفت: «شیون مکن! برخیز محمدم! برخیز! یتیم مکه پدر مکیان خواهد شد.» محمد اشک‌ها را پاک کرد و برخاست. به مادر نگاه کرد که در بهشت بود انگار، خود بهشت بود انگار.
Barzegar:)
سپس نگاهی عمیق به ابوطالب انداخت و افزود: «اما پسر تو شیری شجاع است که یاور آن پیامبر خواهد شد.» ابوطالب رو به کعبه سجده کرد و سطیح به حارث گفت: «نام او را در تورات برئیا نوشته‌اند و در انجیل ایلیا، اما شما اعراب وی را علی خواهید نامید.»
😏
«شیون مکن! برخیز محمدم! برخیز! یتیم مکه پدر مکیان خواهد شد.»
_.kowsar._
بت قریش خواب بود انگار. در خانهٔ کعبه به خواب رفته بود
n re
«آن سال قحطی هم عبدالمطلب بود که بر بالای ابوقبیس ایستاد و خدای آسمان و فرستندهٔ باران را سوگند داد. فقط پس از آن بود که بارانی پربار بر مکه بارید و نخل‌ها رطب فراوان آورد.»
n re
چهرهٔ صبح تابانت چنان از میان زلف‌های سیاهت می‌درخشد که گویا خورشید از جای خود کنده شده و در خانهٔ عبدالله ساکن شده است.
n re
عبداللات، عبدِ بتِ لات، مادر خدایان و بت قوم شَقیف بود. آمنه کسی را می‌خواست که عبدِ الله باشد، نه عبدِ لات. همان الله که پدرش می‌گفت عبدالمطلب به او ایمان دارد و می‌گوید رشتهٔ زندگی‌شان به دست اوست.
بنت‌ِ‌شهرِآشوب🌱🍃
اشک با مردن امید روان می‌شود و با بیدار شدن امید خفته نیز. هنگامی که نشانی از امید نمانده باشد اشک می‌چکد، همان سان که در هنگام شادی می‌چکد.
مروارید ابراهیمیان
آه که همیشه دنیا به دلخواه ما نمی‌چرخد.
😏
افسوس از عمر کوتاه و پاک تو و اندوه بر بسیاری عمرهای دراز و ناپاک... باران اشک به‌سان لبریز شدن آب است از دلوی لبالب... مصیبت تو دلم را شکسته عبدالله... کاش این مصیبت جانم را می‌ستاند...
😏
زنانی که هریک دایهٔ یکی از کودکان سران مکه بودند هر روز از کنار خیمهٔ حلیمه می‌گذشتند و با حسرت به شیرینی کودکی که حلیمه آورده بود، نگاه می‌کردند. همان کودکی که هیچ‌یک از آن‌ها حاضر نشده بود او را با خود به بادیهٔ بوبات بیاورد. حال همان کودک حلیمه‌ای را که از تمام زنان بادیه بینواتر بود، به زنی توانگر بدل کرده بود که دیگر زنان با بهانه و بی بهانه به نزدش می‌رفتند تا هم محمد را ببینند و هم به شکوه سیاه‌چادر او بنگرند.
☆🌸☆فاطمه☆🌸☆
برخیز محمدم! برخیز! یتیم مکه پدر مکیان خواهد شد
☆🌸☆فاطمه☆🌸☆
صفای آدم، معرفت شیث، رقت قلب نوح، خلیلی ابراهیم، گفتار اسماعیل، رضای اسحاق، فصاحت صالح، حکمت لوط، سیمای یوسف، خشنودی یعقوب، بردباری موسی، طاعت یونس، صبر ایوب، جهاد یوشع، صوت داود، حب دانیال، وقار الیاس، زهد یحیی، بخشش عیسی و... صدا در صدا می‌پیچید از هر سو. - السلام علیک یا محمد! - السلام علیک یا محمود! - السلام علیک یا احمد! - السلام علیک یا حامد!
maryam
از افتخارات قریش همین بس که در این جنگ‌های قبیله‌ای و طایفه‌ای تابه‌حال هیچ زن قریشی به اسارت نرفته است.
هدی
آمنه کسی را می‌خواست که عبدِ الله باشد، نه عبدِ لات. همان الله که پدرش می‌گفت عبدالمطلب به او ایمان دارد و می‌گوید رشتهٔ زندگی‌شان به دست اوست.
بنت الرضا
دیگر بیشتر مردم یثرب محمد بن‌عبدالله را می‌شناختند. خودش را دیده یا نامش را شنیده بودند. می‌دانستند یتیمی است که روی پدر ندیده؛ اما چون پدری مهربان کودکان را به گرد خود می‌کشد. می‌دیدند که هرچند چون بزرگان با همه گفت‌وشنود می‌کند، اما از کنار بت‌ها که می‌گذرد انگار کودکی می‌شود که تعظیم و تکریم بت‌ها را بلد نیست، کودکی که می‌گفت بت‌های سیاه قبیلهٔ اوس و خزرج در سیاهی خود سرگردان هستند. هیچ‌کس هم از کلام کودک برنمی‌آشفت و همه را به پای شیرین‌زبانی او می‌گذاشت. یهودی و عیسوی دوستش داشتند. بت‌پرست و ستاره‌پرست شیفتهٔ او شده بودند و محمد همه را می‌دانست.
عاطفه سادات
جد کودک به او و حارث سپرده بود که اصالت و فصاحت زبان عربی را به نواده‌اش بیاموزند؛ اما کودک خود گنجینهٔ کلمات نغز و جملات حکیمانه بود. این حلیمه بود که می‌آموخت، از رفتار و کردار کودکی که دایه‌اش بود، از منش و گویش طفلی که در برابر خودش پا گرفته بود، اما داشت به او راه رفتن می‌آموخت، کودکی که هر بامداد، بی‌آنکه صدایش بزند خود برمی‌خاست و به آسمان نگاه می‌کرد، کودکی که گویی با روی شسته از خواب برمی‌خاست، کودکی که چون دیگر کودکان تا طعام در خوان می‌گذاشت، دستش پیش از همه به کار نمی‌افتاد، بی‌اذن او لقمه‌ای نمی‌گرفت و هرگز سوی طعام کسی دست دراز نمی‌کرد.
عاطفه سادات
اگر شما هم با دقت به همه‌جا بنگرید، پروردگار به‌حتم اندکی از سرّ جهان را برایتان آشکار می‌کند.
Barzegar:)

حجم

۲۸۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۹ صفحه

حجم

۲۸۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۹ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان