دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را میخوردند، پیدا بود که گرسنهاند. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم.
S
درپایان چه حرفی دارید که بگویید؟
- ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
هادی
- ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
baran
تنبیه بیدار کردن است. چوب را باید خورد و روشن شد، ضربه اگر بیدار کند همیشه رواست. خشونت چاشنی پرورش نیست عنصر سازنده آن است.
Aisan
درپایان چه حرفی دارید که بگویید؟
- ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
rezvan
- ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
amin doroudian
- ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
~sahar~
مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند
Shanti
به نقاشی هایتان اشاره کردید چرا در آثار شما هیچ انسانی دیده نمی شود؟ و چرا اشعارتان این همه با طبیعت اخت شده است؟
- طبیعت و بیابان مونس من است. من در بیابان کاشان تکرار اشیاء را در سراب شنیدهام در آب رودها درخت واژگون دیدهام. همراه ماهیها تشنه توی حوضچه آب افتادهام. به اندام حشرات خیره شدهام و دریغا بی شمار پرنده به تیر از پا درآوردهام و به کالبدشان و نقش و نگار بالشان چشم دوختهام. چه بسیار پرواز قرینه آخرین مرغان مهاجر را نگریستهام و در هندسه شیرین خانه زنبور عسل حیرت را چشیدهام. در طبیعت قرینه فراوان دی
rezvan
-تماشای آبی آسمان تماشای درون است. رسیدن به صفای شعور است. نور آبی آسمان عنصر ناب خودآگاهی است.
~sahar~