بریدههایی از کتاب افسانهی قاجار؛ شاهزاده خانم ناکامی که همیشه ناشناس ماند
۴٫۳
(۵۰)
روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
قائممقام فراهانی
پ. و.
روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
قائممقام فراهانی
Elamor Ili
رفتار روزگار با همه مردمان یکسان نیست و چون نیک بنگرید، میبینید که این دنیا برای جمعی روضه رضوان و بهشت برین و برای خلقی جهنم سوزان و دوزخ آتشین است. گروهی هم در این برزخ حیران و سرگردان و شب و روز نگران که آیا روزگار هوسباز چه سازی برای آنان خواهد نواخت و که را کجا خواهد انداخت.
🍃Anee shirley🍃
یکی از سختترین لحظههای عمر این است که یکی غمگین باشد و از روی اجبار بخواهد خود را شادمان نشان بدهد.
🍃Anee shirley🍃
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم
سحر
روزگار هم که به حق «بازیگر و کج رفتارش» خواندهاند، مدار درستی در کار خود ندارد. معلوم نیست چرا یکی را بیدلیل از فقر و ذلت به دولت و عزت میرساند و دیگری را بیحساب و کتاب از بلندی به پستی میکشاند و خوار و ذلیل میگرداند. از چیست که یکی را از گرسنگی در تب و تاب انداخته و دیگری را از ثقل معده دچار التهاب ساخته. چرا عاشق بیمهر و وفا از عشق دلارام برخوردار و دست در گردن یار دارد ولی دلباخته با صدق و صفا از جفای دلدار بیقرار است و اشک غم از دیده میبارد؟
afsanwh
محبت بی شایبه از شما به دل دارم که «با شیر اندرون شد و با جان بدرود».
سحر
راستی عجب عالمی است که آدمی با تمام قدرت تسلطی که بر موجودات ـ از جاندار و بیجان دارد، خود و سر نوشتش بازیچه دست روزگار است. روزگار هم که به حق «بازیگر و کج رفتارش» خواندهاند، مدار درستی در کار خود ندارد. معلوم نیست چرا یکی را بیدلیل از فقر و ذلت به دولت و عزت میرساند و دیگری را بیحساب و کتاب از بلندی به پستی میکشاند و خوار و ذلیل میگرداند.
پ. و.
دربیاورند. آن تمنا هم مورد قبول قرار نگرفت. در آن محل وسایل
غلام رضا
از خدمت سربازی مرخص کند تا از برادر کورم پرستاری کنم. شاهزاده
غلام رضا
یکی میگفت: در هر حال شکمی از عزا درمیآوریم و لااقل غذاهای خوبی خواهیم خورد دست پخت باباش که بد نبود (کنایه میزدند که پدر داماد در خانه قائممقام آشپز بوده) دیگری میگفت یارب روا مدار گدا معتبر شود... با همه این قرولندها بساط عروسی با نهایت شکوه و جلال فراهم میشد.
غلام رضا
آری در ایران از دیر زمان رسم بر این بود که اطرافیان و اعوان یک وزیر چند روزی به هر کار زشتی دلیر بوده و دما را از روزگار مردم کشیده و مجازاتی ندیدهاند در زمان صدارت حاجی میرزا آغاسی هم اقبال اقبال ماکوئیان بود و بس.
پ. و.
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
پ. و.
آن روز که امیرکبیر برای عرض گزارشهای روز وارد قصر سلطنتی شد، گرفتهتر از هر روز به نظر میآمد. ورود خود را توسط یکی از خواجهها به شاه اطلاع داد و تمنا کرد که شاه هر چه زودتر تشریف فرما شود. امیر در انتظار شاه متفکر و اندیشناک به پنجره نزدیک شد و به تماشای باغ و قصر و استخر مصفای آن پرداخت. شاه را دید که شب کلاه ترمه با زنجیر و زری اصل به سر و با پیراهن و زیرجامه سفید مشغول تماشای آبپاشی است. از دیدن شاه به آن وضع ابرو در هم کشید و با خود گفت:
«سرلوحه تمام اصلاحات ایران و ضامن تمام موفقیتها، قبل از هر چیز اصلاح شخص پادشاه است. تا پادشاه لایق تختی نباشد که بر آن جلوس میکند، کاری از پیش نخواهد رفت. کار من با این تاجدار جوان با اینکه آثار عقل و هوش از چشمانش پیداست، سخت مشکل خواهد بود. اول باید خود او را اصلاح کنم».
پ. و.
راست است که من محرم شما هستم و حال هم افتخار دامادی شما را دارم ولی شاه باید برای همه شاه باشد و با ابهت و شکوه سلطنت کند. حتی نزدیکترین چاکران و محارم شاه نیز نباید شاه را در حالتی خصوصی ببینند اما اینکه زرگرباشی را تنبیه کردم، منظوری داشتم و میخواستم مردم مخصوصاً نوکران دولت بدانند که مقدم بر هر کار و خدمتی کار ممکلت و خدمت به دولت است. آن روزها گذشت که تفریح خاطر و خوش آینده شاه را یگانه کار مهم و وسیله ترقی میدانستند. حال خواهند فهمید که شخص پادشاه مصالح کشورش را بر تفریح و تفنن ترجیح میدهد.
پ. و.
از ساعتی که تو را دیدهام حالتی به من دست داده که هرگز در خود ندیده بودم. لحظهای از خیال تو فارغ نیستم، شب و روز در مقابل چشم منی. دیگر طاقت ندارم. دیروز پرسیدی خوشبختی در چیست؟ حال میگویم خوشبختی من در این است که تو از آن من باشی باهم عهد مهر و وفا ببندیم به هر چه بگویی حاضرم. اکنون تمام عمر و امید و آرزو و جان و مال و همه چیز من تویی.
پ. و.
شیخ در حالی که برای خواندن خطبه و صیغه آماده میشد نگاهی به کف اتاق انداخت.
روی گلیم رنگ و رورفته دو بشقاب مسی دیده میشد که در یکی مقداری توت خشک و در دیگری کشمش نهاده بودند. در یک قنددان بلور سبز رنگ که گوشه آن شکسته بود مقداری قند شکسته و خاکه قند به نظر میرسید. شیخ به آنها نظر میکرد و از کار روزگار تعجب میکرد، هیچ مجلس عقدی را به این سادگی و خلوتی و مسکینی ندیده بود. در آن لحظه افسانه هم متوجه وضع فقیرانه و عجیب مجلس بود.
پ. و.
«او یک امیر بود و این هم یک امیر است. کمترین حسادتی نسبت به خواهرم عزت الدوله دردل ندارم. مجلس عقد ساده و بیپیرایه خود را به شکوه و حشمت عقدکنان خواهرم ترجیح میدهم. مهریه سنگین به چه کارم میآید؟ یک مثقال مهر و محبت را با خروارها طلا برابر نمیکنم. جلال و شکوه این مجلس عشق است و وفاداری. یک موی امیر خودم را با خزانه پادشاهی عوض نمیکنم. مگر خوشبختی در دولت و مال، یا شکوه و جلال است؟ چهبسا زن و شوهر دولتمندی که در قصر مجلل روی فرش ابریشمین خون دل میخورند و اشک میریزند و آرزوی جدایی یا مرگ میکنند و چهبسا مرد و زن فقیر و نداری که روی حصیر پاره یا خاک زمین چنان از باده عشق و محبت سرمستند که خود را در بهشت برین میدانند، خوش میگویند و خوش میخندند. من که امیر را دارم خوشبختم».
پ. و.
آهای سلطان مراد نامراد خیال کردی که اینجا هم سبزوار است تا بتوانی با حیله و نیرنگ آن را به تصرف درآوری، به اینجا را شاهان دژ میگویند یعنی شاه قلعههای ایران و بلای جان دشمنان قبله عالم پادشاه کامکار محمدحسن شاه قاجار (یعنی سالار) است که جان ما و همه مردم خراسان فدای یک تار مویش باد.
از همین راه که آمده ای برگرد و بیجهت سربازان مادرمرده را به کشتن مده.
پ. و.
آفرین دختر! قادر متعال نعمت را در حق تو تمام کرده است. زیبایی بهشتی را با عقل و هوش سرشار به تو ارزانی داشته است.
پ. و.
آن کسیکه بر اثر الهام غیبی نام دختر را افسانه گذاشت، شاید میدانست که وجود او موضوع بزرگترین افسانه خاندان قاجار خواهد بود.
پ. و.
اینها همه کار تقدیر خداوندی است که شاید میخواهد سلطنت را از خاندان قاجار بگیرد و به سادات بدهد.
Sarah S
به حکم نایبالسلطنه زنی را که بارها آب توبه سرش ریخته و باز توبه شکسته بود، از ارگ پایین انداختند، زن تنبانهای متعددی از پارچه ضخیم داشت، باد در تنبانهایش پیچیده و چتری شد که در سایه آن زن آهسته به زمین رسید و سالم ماند.
Sarah S
روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
قائممقام فراهانی
‧͙⁺˚*・༓☾ 𝓭𝓪𝓻𝔂𝓪 ☽༓・*˚⁺‧͙
راستی عجب عالمی است که آدمی با تمام قدرت تسلطی که بر موجودات ـ از جاندار و بیجان دارد، خود و سر نوشتش بازیچه دست روزگار است. روزگار هم که به حق «بازیگر و کج رفتارش» خواندهاند، مدار درستی در کار خود ندارد. معلوم نیست چرا یکی را بیدلیل از فقر و ذلت به دولت و عزت میرساند و دیگری را بیحساب و کتاب از بلندی به پستی میکشاند و خوار و ذلیل میگرداند. از چیست که یکی را از گرسنگی در تب و تاب انداخته و دیگری را از ثقل معده دچار التهاب ساخته. چرا عاشق بیمهر و وفا از عشق دلارام برخوردار و دست در گردن یار دارد ولی دلباخته با صدق و صفا از جفای دلدار بیقرار است و اشک غم از دیده میبارد؟
‧͙⁺˚*・༓☾ 𝓭𝓪𝓻𝔂𝓪 ☽༓・*˚⁺‧͙
رفتار روزگار با همه مردمان یکسان نیست و چون نیک بنگرید، میبینید که این دنیا برای جمعی روضه رضوان و بهشت برین و برای خلقی جهنم سوزان و دوزخ آتشین است. گروهی هم در این برزخ حیران و سرگردان و شب و روز نگران که آیا روزگار هوسباز چه سازی برای آنان خواهد نواخت و که را کجا خواهد انداخت.
‧͙⁺˚*・༓☾ 𝓭𝓪𝓻𝔂𝓪 ☽༓・*˚⁺‧͙
دوازده سال بود که خانواده سلطنتی قاجار از وصیت آغا محمدخان دم میزدند و منتظر طفلی بودند که از طرف پدر و مادر قوانلو باشد. حال خدا کودکی را مقابلشان گذاشته که کمترین نسبتی با قوانلوها ندارد. به جای اینکه سلطنت را در خاندان قوانلو محکم کنند با دست خودشان از قوانلو گرفتند و به سادات دادند.
‧͙⁺˚*・༓☾ 𝓭𝓪𝓻𝔂𝓪 ☽༓・*˚⁺‧͙
سیل هدایا از طرف پنجاه و هفت پسر و چهل و شش دختر و نزدیک به هفتصد نفر از نوههای فتحعلیشاه به طرف تبریز سرازیر شد.
‧͙⁺˚*・༓☾ 𝓭𝓪𝓻𝔂𝓪 ☽༓・*˚⁺‧͙
روزها میگذشت و شاهزاده خانم افسانه قاجار، دختر ولیعهد ایران در آغوش معصومه، زن سید باقر بنا و سیدناصرالدین، پسر سید باقر بنا در آغوش ملک جهان خانم، زوجه ولیعهد بزرگ میشدند.
‧͙⁺˚*・༓☾ 𝓭𝓪𝓻𝔂𝓪 ☽༓・*˚⁺‧͙
شاید هیچ یک از ولیعهدهای قاجار مانند ناصرالدین میرزا مخالف و مدعی نداشت.
‧͙⁺˚*・༓☾ 𝓭𝓪𝓻𝔂𝓪 ☽༓・*˚⁺‧͙
حجم
۶۳۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه
حجم
۶۳۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان