
بریدههایی از کتاب افسانهی قاجار؛ شاهزاده خانم ناکامی که همیشه ناشناس ماند
۴٫۳
(۵۴)
روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
قائممقام فراهانی
پ. و.
یکی از سختترین لحظههای عمر این است که یکی غمگین باشد و از روی اجبار بخواهد خود را شادمان نشان بدهد.
یك رهگذر
جان هرکس عزیز است و شاه و گدا ندارد.
یك رهگذر
روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
قائممقام فراهانی
Elamor Ili
رفتار روزگار با همه مردمان یکسان نیست و چون نیک بنگرید، میبینید که این دنیا برای جمعی روضه رضوان و بهشت برین و برای خلقی جهنم سوزان و دوزخ آتشین است. گروهی هم در این برزخ حیران و سرگردان و شب و روز نگران که آیا روزگار هوسباز چه سازی برای آنان خواهد نواخت و که را کجا خواهد انداخت.
🍃Anee shirley🍃
یکی از سختترین لحظههای عمر این است که یکی غمگین باشد و از روی اجبار بخواهد خود را شادمان نشان بدهد.
🍃Anee shirley🍃
راست است که میگویند گرسنگی دین و ایمان نمیشناسد.
یك رهگذر
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم
سحر
معروف است سه چیز مایه افتخار و سرافرازی دختران است. جمال و کمال و مال.
یك رهگذر
کسی که دنبال کار بزرگی میرود، از خطر نمیهراسد.
یك رهگذر
روزگار هم که به حق «بازیگر و کج رفتارش» خواندهاند، مدار درستی در کار خود ندارد. معلوم نیست چرا یکی را بیدلیل از فقر و ذلت به دولت و عزت میرساند و دیگری را بیحساب و کتاب از بلندی به پستی میکشاند و خوار و ذلیل میگرداند. از چیست که یکی را از گرسنگی در تب و تاب انداخته و دیگری را از ثقل معده دچار التهاب ساخته. چرا عاشق بیمهر و وفا از عشق دلارام برخوردار و دست در گردن یار دارد ولی دلباخته با صدق و صفا از جفای دلدار بیقرار است و اشک غم از دیده میبارد؟
afsanwh
محبت بی شایبه از شما به دل دارم که «با شیر اندرون شد و با جان بدرود».
سحر
قربان دردهای دلت، قربان غمها و غصههایت. غصه تو مرا هم از پای درآورد.
یك رهگذر
هیچ رنجی در دنیا سختتر از رنج شک و تردید نیست.
یك رهگذر
راستی عجب عالمی است که آدمی با تمام قدرت تسلطی که بر موجودات ـ از جاندار و بیجان دارد، خود و سر نوشتش بازیچه دست روزگار است. روزگار هم که به حق «بازیگر و کج رفتارش» خواندهاند، مدار درستی در کار خود ندارد. معلوم نیست چرا یکی را بیدلیل از فقر و ذلت به دولت و عزت میرساند و دیگری را بیحساب و کتاب از بلندی به پستی میکشاند و خوار و ذلیل میگرداند.
پ. و.
چرا عاشق بیمهر و وفا از عشق دلارام برخوردار و دست در گردن یار دارد ولی دلباخته با صدق و صفا از جفای دلدار بیقرار است و اشک غم از دیده میبارد؟
یك رهگذر
در تبریز از زمان قدیم رسمی است که دو نفر جوان پس از مدتی دوستی و اطمینان از صداقت و یک دلی همدیگر در روز عید غدیر به مکان مقدسی مثل مقام صاحب الامرعلیه السلام و مانند آن میروند و در حضور مردی روحانی صیغه برادری میخوانند. اینها تا آخر عمر از روی صدق و صفا نسبت به هم وفادار میمانند و حقیقتا از بذل جان و مال مضایقه نمیکنند.
یك رهگذر
در محله سرخاب تبریز نزدیک بقعه سیدحمزه(ع) عمارت بزرگی است به نام مقبره که ظاهرا برای مدفن میرزا عیسای فراهانی معروف به قائممقام بزرگ وزیر نایبالسلطنه عباس میرزا ساخته بودند. در این مقبره که هنوز هم برجاست، اتاقها و حجرههای متعددی وجود دارد که افراد غریب مخصوصاً دراویش در آن منزل میکنند.
یك رهگذر
زهی سعادت برای مردی که مورد محبت صادقانه زنی قرار گیرد.
یك رهگذر
با این کلمه خود را تسلی داد که منهم خدایی دارم، اما مگر دل شکسته تسلی مییابد؟
یك رهگذر
راستی که خلوت و تنهایی خود عالم غریبی دارد و چه کارهایی که انسان در این عالم نمیکند. مینویسند که نوابغ و بزرگان هم در خلوت و تنهایی کارهایی میکردند که باورکردنی نیست.
یك رهگذر
از سختترین لحظههای آدمی ساعتی است که بین شک و یقین مردد باشد و نتواند حقیقت را از دروغ تمیز بدهد.
یك رهگذر
افسانه، مانند افسانه متولد شد، مانند افسانه زندگی کرد، و مانند افسانهای قدیمی که روزی قصهاش ورد هر زبان بود و در سینه هر اهل دلی جای داشت، فراموش شد. چون دود شمع کشتهای که چندی در انجمنی پیچید و باد آن را برد و ناپدید شد.
یك رهگذر
دربیاورند. آن تمنا هم مورد قبول قرار نگرفت. در آن محل وسایل
غلام رضا
از خدمت سربازی مرخص کند تا از برادر کورم پرستاری کنم. شاهزاده
غلام رضا
یکی میگفت: در هر حال شکمی از عزا درمیآوریم و لااقل غذاهای خوبی خواهیم خورد دست پخت باباش که بد نبود (کنایه میزدند که پدر داماد در خانه قائممقام آشپز بوده) دیگری میگفت یارب روا مدار گدا معتبر شود... با همه این قرولندها بساط عروسی با نهایت شکوه و جلال فراهم میشد.
غلام رضا
آری در ایران از دیر زمان رسم بر این بود که اطرافیان و اعوان یک وزیر چند روزی به هر کار زشتی دلیر بوده و دما را از روزگار مردم کشیده و مجازاتی ندیدهاند در زمان صدارت حاجی میرزا آغاسی هم اقبال اقبال ماکوئیان بود و بس.
پ. و.
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
پ. و.
آن روز که امیرکبیر برای عرض گزارشهای روز وارد قصر سلطنتی شد، گرفتهتر از هر روز به نظر میآمد. ورود خود را توسط یکی از خواجهها به شاه اطلاع داد و تمنا کرد که شاه هر چه زودتر تشریف فرما شود. امیر در انتظار شاه متفکر و اندیشناک به پنجره نزدیک شد و به تماشای باغ و قصر و استخر مصفای آن پرداخت. شاه را دید که شب کلاه ترمه با زنجیر و زری اصل به سر و با پیراهن و زیرجامه سفید مشغول تماشای آبپاشی است. از دیدن شاه به آن وضع ابرو در هم کشید و با خود گفت:
«سرلوحه تمام اصلاحات ایران و ضامن تمام موفقیتها، قبل از هر چیز اصلاح شخص پادشاه است. تا پادشاه لایق تختی نباشد که بر آن جلوس میکند، کاری از پیش نخواهد رفت. کار من با این تاجدار جوان با اینکه آثار عقل و هوش از چشمانش پیداست، سخت مشکل خواهد بود. اول باید خود او را اصلاح کنم».
پ. و.
راست است که من محرم شما هستم و حال هم افتخار دامادی شما را دارم ولی شاه باید برای همه شاه باشد و با ابهت و شکوه سلطنت کند. حتی نزدیکترین چاکران و محارم شاه نیز نباید شاه را در حالتی خصوصی ببینند اما اینکه زرگرباشی را تنبیه کردم، منظوری داشتم و میخواستم مردم مخصوصاً نوکران دولت بدانند که مقدم بر هر کار و خدمتی کار ممکلت و خدمت به دولت است. آن روزها گذشت که تفریح خاطر و خوش آینده شاه را یگانه کار مهم و وسیله ترقی میدانستند. حال خواهند فهمید که شخص پادشاه مصالح کشورش را بر تفریح و تفنن ترجیح میدهد.
پ. و.
حجم
۶۳۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه
حجم
۶۳۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان