بریدههایی از کتاب ویرانههای آسمان
۳٫۵
(۲)
دو گونه بهشت هست: به کمک کسی شتافتن و کتاب خواندن.
کاربر ۳۳۱۳۵۲۸
پس از ابرها، زیباترین چیزی که در دنیا وجود دارد، یک کتاب است.
کاربر ۳۳۱۳۵۲۸
"خداوند با دل دریافت میشود و نه با عقل"،
Z.SH
از مادر روحانی که از پوررویال رانده شد، دربارهٔ محلی پرسیدند که او آرزو داشت به آنجا منتقل شود. زن پاسخ داد برایش تفاوتی نمیکند: «امیدوارم هرجا که باشم خدا را بیابم.»
همهٔ ثروت درخت بلوط به پای آن ریخته، صدها سکهٔ طلایی...
من زنده هستم، پشت یک میز چوبی نشستهام و به نور چشم دوختهام که بر باغ میبارد...
دیگر چه چیز میخواهم؟!
* * * * *
لذتی بالاتر از یافتن واژهٔ مناسب نیست؛ این مثل آمدن به کمک فرشتهای است که لکنت زبان دارد. لحظهای سستی... و بعد پروانهای که روی جمله نشسته، برای همیشه پرواز میکند.
مادام دوژیروند وقتی از دلدادگان پرشمار خویش یاد میکند، با واژهٔ «محتضران» از آنان سخن میگوید.
* * * * *
ماری شارلوت در یازده سالگی، لباس افراد شبانهروزی پوررویال را به تن میکند. این کودک فروتنی شدیدی دارد. او در چهارده سالگی با حملهٔ ترس ناشی از دیدن مارمولکی که در پیراهنش پنهان شده بود، میمیرد. مارمولک و قدیسهٔ کوچک با سرعت نور از جهان ناپدید میشوند.
تاج خار مسیح به پایهٔ نگهدارندهٔ لانهٔ یک پرنده میماند.
:)
نخستین برف، لبخند مردگان است.
برف کاغذی سپیدی، آسمان را بر فراز کروزو روشن میکرد. با مادر و خواهرم صحبت میکردم. دختر عمویم از راه رسید. پیشپاافتادهترین زندگی، ژرفترین آن است. آنقدر شادمان از چیزهای آنقدر سطحی صحبت میکردیم که بی آنکه ببینیم، از مرگ پیش رویمان میگذشتیم و ابدیت با فرشتگان خود که بر فراز بامهای شگفتزدهٔ کارخانه در پرواز بودند، ما را در خود میگرفت.
کتابی متعلق به قرن هفدهم ادعا میکند اهالی نروژ، که بیشتر نان «سفت» را به نان «نرم» ترجیح میدهند، نانی را بین دو سنگ میپزند که چندین دهه دوام میآورد؛ به گونهای که هنگام تولد یک کودک از نانی میخورند که هنگام تولد پدر او پخته شده بود. همان کتاب میگوید اهالی نروژ میتوانند سه روز آزگار از مشتی برف تغذیه کنند. فرشتگان در این زمان بسیار پراکنده شدهاند.
فورتیر، «برف» را توری کمارزش میداند که به گونهای بیروح بافته شده. او همین نام را به مرباهای خنک هم نسبت میدهد.
:)
ما چند نفر هستیم که تابوت هالی آندره دوتل را برای احترام، از دل شبانگاه دنیا بر دوش میکشیم، حال آنکه جان او در اوج همچون ستارهٔ خیالپرداز زندگی، نیک و بیحساب میدرخشد.
مردن، طعمی که همهٔ ما آن را خواهیم چشید، به نانی از جنس نور میماند که ما گنجشکان هراسان آن هستیم.
ماری دوبوا، خدمهای در پایان دوران لویی سیزدهم، به بیقیدی خیرهکنندهای اشاره میکند که سبب میشود درب خدمتی در اعماق آسمان گشوده شود: «همه به بزرگترین پادشاه زمین چشم دوخته بودند که تاج و تخت خود را با چنان اندک اندوهی ترک میکرد که گویی چکمهای از جنس علف پوسیده را رها میکند.»
یکی از راهبان قانونی نوتردام، که در حال احتضار به سر میبرد، خدمتکاران خود را میبیند که داراییهای او را غارت میکنند. میمونی کلاه چهارگوش را میدزدد و آن را روی سرش میگذارد. راهب با دیدن این منظره چنان از خنده منفجر میشود که دمل گلویش میترکد و بهبود مییابد. تالمان درئو که این ماجرا را نقل میکند، میمون کلاه بر سر را به آسمان هفتم مطالعه و در پناه از مرگ میفرستد.
:)
حجم
۷۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۷۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان