بریدههایی از کتاب عشق و ژلاتو
نویسنده:جنا اوانس ولچ
مترجم:مینا عابدی
ویراستار:شهرام بزرگی
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۴۱ رأی
۴٫۲
(۲۴۱)
«خُب، نظرت درمورد فیلم چی بود؟»
«بامزه بود... و درعینحال، غمگین.»
وانیلِ تلخ
از آن دوستهایی بود که میدانستی احتمالاً لیاقتش را نداری.
(:Ne´gar:)
«من بدترین آدمیام که میتونی این رو ازش بپرسی. من عاشق شدم و توی همون حال موندم... ولی اگه از من میپرسی، ارزشش رو داره. زندگی بدون عشق مثل یه سالِ بدون تابستون میمونه.»
سارا
بعداز آن نتوانستم از فکرکردن به او دست بردارم
(:Ne´gar:)
«اگه میتونستی از هرچیزی توی دنیا عکس بگیری، اون چیز چی بود؟»
قبلازاینکه حتی به آن فکر کنم، گفتم: «امید.»
Josee
هر شروع جدیدی، از پایان یک شروع دیگر نشأت میگیرد.
Josee
من رازنگهدار خوبی نیستم و گویا همه میدانند عاشق شدهام.
setare:|
زندگی بدون عشق مثل یه سالِ بدون تابستون میمونه
موفنری
بیدلیل نیست که به آن، افتادن در عشق میگویند؛ چون وقتی رُخ میدهد-وقتی واقعاً رُخ میدهد-دقیقاً همین حس افتادن را داری. هیچ کاری انجام نمیدهی یا سعی نمیکنی؛ فقط رها میکنی و امیدواری کسی آنجا باشد تا تو را بگیرد. درغیراینصورت، تو میمانی و چند کبودی نسبتاً بزرگ. به من اعتماد کنید؛ من این را کاملاً حس کردم.
maria__zad
وقتی کسی رابطهای را ترک میکند، نمیتوان کاری کرد که او را آنجا نگه داشت.
mhrnaz
شکلات به هر زبانی با من حرف میزد.
sogand
خُب... بگذارید فقط این را بگویم که ندانستن سعادت است.
weareone
گاهی میتوانستم ساعتها وانمود کنم بدون او همهچیز خوب است؛ اما هیچوقت زیاد طول نمیکشید.
حنای
«رسواکننده! خُب، احتمالاً جواب سؤالهات اون توئه. انگار اکثر روابط رمانتیکِ پنهانی، یه عمری برای خودشون دارن.»
maria__zad
هاوارد با دیدن حالت چهرهام، با شرمندگی ادامه داد: «منظورم اینه که، به ایتالیا خوش اومدی. خوشحالم که اینجایی.»
«هاوارد؟»
«سلام، سونیا.»
یک زن قدبلند و زیبا وارد اتاق شد. شاید چند سالی بزرگتر از هاوارد بود؛ با پوستی قهوهای و چند ردیف دستبند طلا روی هر دستش. زیبا بود؛ و البته یک سورپرایز.
«لینا...» سعی کرد اسمم را دقیق تلفظ کند. «بالاخره اومدی. پروازت چطور بود؟»
اینپا و آنپا کردم. کسی میخواست ما را به هم معرفی کند؟
«خوب بود. آخرین پرواز خیلی طولانی بود.»
«ما خیلی خوشحالیم که تو اینجایی.» به من لبخند زد و لحظهای سکوت سنگینی حکمفرما شد.
کاربر
رن غُرغُر کرد: «اولین قانون ارتباط با ایتالیاییها: اونها عاشق آدرس دادن هستن. بهخصوص وقتیکه اصلاً نمیدونن دارن درمورد چی حرف میزنن!»
maryam
زندگی بدون عشق مثل یه سالِ بدون تابستون میمونه.
|ZaHra|
هر شروع جدیدی، از پایان یک شروع دیگر نشأت میگیرد.
shido
وقتی کسی رابطهای را ترک میکند، نمیتوان کاری کرد که او را آنجا نگه داشت.
mhdse
چرا باید درباهٔ من میگفت ساکت؟ از اینکه کسی به من بگوید ساکت، متنفر بودم. مردم همیشه طوری این کلمه را میگفتند که انگار نوعی کمبود است؛ که اگر مثلاً بلافاصله همهچیز را نمیگفتم، نامهربان یا مغرور بودم.
نیومون
کسی به من بگوید ساکت، متنفر بودم. مردم همیشه طوری این کلمه را میگفتند که انگار نوعی کمبود است؛ که اگر مثلاً بلافاصله همهچیز را نمیگفتم، نامهربان یا مغرور بودم. مادرم این را درک کرده بود. تو شاید دیر گرم بشی، ولی وقتی بشی، به کل اتاق نور میبخشی.
niloufar
آخرین نوعی که خوردم، چی بود؟ اونکه تیکههای شکلات داشت؟»
«استراسیاتلا.»
«میخوام این رو بهعنوان اسم اولین دخترم انتخاب کنم.»
sogand
هر شروع جدیدی، از پایان یک شروع دیگر نشأت میگیرد.
ولنسی پارسی
«نشنیدی؟ توی چندتا فیلم هست. درمورد اینه که هروقت عاشق کسی میشی، معلوم میشه که اون عاشق کس دیگهایه... و توی این دایرهٔ بزرگِ درهمبرهم، هیشکی به کسی که میخواد، نمیرسه.»
«اُه... خیلی غمانگیزه!»
maryam
هر شروع جدیدی، از پایان یک شروع دیگر نشأت میگیرد.
یک مشکل لاینحل، sky
این فصلی جدید است. زندگی من... و من با آغوش باز بهطرفش میدوم. هر کار دیگری، فقط اتلاف وقت است.
یک مشکل لاینحل، sky
و چرا باید درباهٔ من میگفت ساکت؟ از اینکه کسی به من بگوید ساکت، متنفر بودم. مردم همیشه طوری این کلمه را میگفتند که انگار نوعی کمبود است؛ که اگر مثلاً بلافاصله همهچیز را نمیگفتم، نامهربان یا مغرور بودم. مادرم این را درک کرده بود. تو شاید دیر گرم بشی، ولی وقتی بشی، به کل اتاق نور میبخشی.
samane souhani
اگر چیزی در ظاهر آنقدر خوب است که نمیتواند واقعی باشد، پس حتماً خیلی خوب است.
Sara.iranne
زندگی بدون عشق مثل یه سالِ بدون تابستون میمونه.»
Nesa
پدرها باید فرزندشان را همانطور که هست، بپذیرند؛ مگر نه؟
حنای
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
۳۴,۶۵۰۳۰%
تومان