بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حاشیه‌های مهم‌تر از متن | طاقچه
تصویر جلد کتاب حاشیه‌های مهم‌تر از متن

بریده‌هایی از کتاب حاشیه‌های مهم‌تر از متن

۴٫۵
(۱۱)
اواخر دههٔ ۱۳۴۰ جامعهٔ ایران به سرعت دگرگون شد. تعداد فراوانی فیلم و سریال آمریکایی در تلویزیون نشان داده می‌شد... نُقل همهٔ مجالس صحبت از آن فیلم‌ها بود. در خانه، مدرسه، کوچه، خلاصه همه‌جا. مدل موهایشان مثل آنها شده بود، مثل آنها لباس می‌پوشیدند و حرف می‌زدند، سبک معماری و طرح‌های داخلی منازلشان را هم از آمریکایی‌ها تقلید می‌کردند. یک بار شنیدم دایهٔ مادرم هفت ریال نذر حضرت شاه عبدالعظیم کرد که رودنی و الیسون در سریال پیتون پلیس با هم ازدواج کنند.
قلمِ مبارز || محسن
گفت: «اگر یک میلیون دلار به من بدهید، با افرادم بنی‌صدر را می‌دزدم و پیش‌تان می‌آورم». امام مخالف بود. حتی با کشته‌شدن بنی‌صدر هم مخالفت می‌کردند. می‌فرمودند: «چرا باید او را بکشیم؟» می‌گفتیم: «سید مهدی‌هاشمی‌می‌گوید که علیه نظام در حال تبلیغ است». امام با خونسردی جواب دادند: «اگر ما برحقیم پس تبلیغات وی تأثیری ندارد و اگر بحق نیستیم و حرف وی درست است باید عمل‌مان را تصحیح کنیم، پس نیازی به کشتن وی نیست». امام هیچ‌گاه به حذف مخالفانش دست نزد.
علیرضا
کی از اصول انقلاب سفید شاه ایجاد سپاه دانش بود. سر زبان‌ها بود که یک روز معلم سپاه دانش یکی از بچه‌ها را صدا زد و جلوی کلاس آورد. به او گفت: «پای راستت را بیار بالا». دانش‌آموز هم این کار را کرد بعد به او گفت: «پای چپت را هم بالا بیار». ولی او مجبور شد پای راستش را روی زمین بگذارد تا پای چپش را بالا بیاورد. معلم به او گفت: «گفتم هر دوپایت را بلند کن». دانش‌آموز گفت: «آقا نمی‌شه». معلم در این هنگام رو به بچه‌ها کرد و گفت: «تو که نمی‌توانی ده سانت دو پایت را از زمین بلند کنی چطور می‌گویی پیغمبر به معراج رفته؟!»
آسمان
سانسور، زمان شاه بیداد می‌کرد. مثلاً از انتشار نمایش‌نامه‌هایی مثل «هملت» یا «مکبث» فقط به این دلیل جلوگیری می‌کردند که در آن شاه یا شاهزاده‌ای کشته می‌شد. یک بار از پخش فیلمی‌جلوگیری کردند که داستان مرد تازه ثروتمندشده‌ای را نشان می‌داد. به نظر ساواک این فیلم کنایه‌ای بود از حال و روز شاه مملکت که با بالارفتن قیمت نفت به ثروت می‌رسید. یک‌بار دیگر نویسنده‌ای را فقط به این بهانه چند روز به زندان انداختند که یکی از مخالفان رژیم عبارت مندرج در یکی از کتاب‌های او را در نامهٔ خود نقل کرده بود.
قلمِ مبارز || محسن
کتاب‌فروشی نقل می‌کرد، روزی برای تجدیدچاپ کتاب دیوان حافظ به شهربانی رفتم، گفتند: «برو و یک ماه دیگر بیا». خیلی تعجب کردم و گفتم: «این کتاب هزاران بار چاپ شده و مشکل ندارد». ولی موافقت نکردند. بعد یک ماه که دوباره رفتم، دیدم روی همهٔ صفحات مهر «روا» خورده به جز یک صفحه که بیت زیر در آن چاپ شده بود: رضا به داده بده وزکرم جبین بگشای که بر من و تو درِ اختیار نگشادست می‌گفتند چون رضا اسم اعلیحضرت است آن را بردار و کلمهٔ دیگری جای آن بگذار؛ مثلا «حسن به داده بده»، «تقی به داده بده»، «نقی به داده بده!!»
آسمان
در مراسم ختمی‌که برای مرحوم آقا مصطفی در مسجد ارک برگزار شد، حسن روحانی به منبر رفت و در مورد شخصیت آن مرحوم سخنرانی کرد. ایشان امام را با حضرت ابراهیم مقایسه کرد و گفت: «حضرت ابراهیم بعد از گذراندن چندین مرحله از امتحان الهی در نهایت از طرف خداوند مأمور شد که فرزندش را قربانی کند». پس از آن خداوند فرمود: «انی جاعلک للناس اماماً. آیت‌الله العظمی‌خمینی نیزامتحان‌های خود را در جریان مبارزه به اثبات رسانیده‌اند فلذا سزاوار است آن بزرگوار را امام خطاب کنیم.» این اولین باری بود که این لقب به امام داده می‌شد.
سپهر
دولت برای شکستن حرمت‌ها، زنان بی‌حجاب و نیمه‌عریان را در محل‌های مذهبی می‌گرداند. به مزدورانش هم گفته بود که به محجبین توهین کنند. آنها حجاب را پوششی ارتجاعی خوانده و آن را نشانهٔ ارتباط نامشروع معرفی می‌کردند. حتی به زنان چادری تهمت صیغه‌ای بودن می‌زدند. آن‌قدر فضای حاکم مسموم بود که برخی از زنان باحجاب، حجاب خود را ترک کردند. این در حالی بود که در مجمع‌های به‌اصطلاح متجددشان روابط نامشروع فراوان بود و قبحی نداشت.
قلمِ مبارز || محسن
وقتی امام در نجف تبعید بود خیلی به خودش زحمت و سختی می‌داد. وقتی در گرمای طاقت‌فرسای عراق می‌خواستیم برایشان کولر تهیه کنیم نگذاشتند و هنگامی‌که می‌خواستیم در کوفه برایشان منزلی بگیریم تا راحت‌تر باشند، ممانعت کرده و فرمودند: «من در اینجا خوشگذرانی کنم و بچه‌مسلمان‌ها در ایران زیر شکنجه باشند؟»
آسمان
امام را به نجف بردیم تا مجلس روضه‌ای برای درگذشت پسرشان برپا کنیم. روضه را شروع کردم، گریه‌های امام هم شروع شد. گفتم: «همان‌طور که آقا امام حسین علی‌اکبرش را از دست داد، آقا هم پسرش را از دست داد». گریهٔ امام قطع شد، سرشان را بالا آوردند و با عصبانیت مرا نگاه کردند.
سپهر
روزی هنگام غروب به منزل امام رفتم. خواستم با ایشان مذاکره کنم. امام آمادهٔ نماز مغرب بودند ولی نشستند و به حرف‌های من گوش دادند. به آقا عرض کردم فکر می‌کنم بعد از ۱۵ خرداد شما در مبارزه تنها بمانید. امام فرمودند: «سعیدی چه می‌گویی به خدا قسم اگر جن و انس پشت‌به‌پشت هم دهند و در مقابل من بایستند من چون این راه را حق یافتم از پا نمی‌نشینم.»
قلمِ مبارز || محسن
رزم‌آرا قاصدی برای نواب فرستاد و ضمن آمریکایی خواندن نهضت ملی و سایر گروه‌ها گفت که اگر به من امکان دهید می‌خواهم احکام اسلام را اجرا کنم. نواب در جوابش نوشت: «فرض کنیم که حرف‌های شما درست باشد، شما ا لان در رأس حکومت هستید. برای نشان دادن حسن‌نیت‌تان هم شده، صنعت نفت را از دست انگلیس درآورید و ملی کنید.» تیر رزم‌آرا به سنگ خورده بود.
آسمان
جمعیت زیادی در حیاط منزل جمع شده بودند. آن‌قدر که وارد اتاق امام شدند. آقا مصطفی به ما دستور داد تا مردم را از اتاق خارج کنیم و در را ببندیم. وقتی امام آمدند و از قضیه مطلع شدند از ما پرسیدند: «در را چرا بستید؟» ما هم گفتیم آقا مصطفی گفت ببندید. امام با عصبانیت فرمودند: «مصطفی بیخود کرده! در را باز کنید او چه حقی دارد در کار من دخالت کند. بیرونش کنید.» و دوباره فرمودند: «بیرونش کنید!» آقا مصطفی آرام از اتاق خارج شدند. زیاد تعجب نکردیم امام با هیچ‌کس تعارف نداشت.
قلمِ مبارز || محسن
نصف اتاق‌اش زیلو بود و نصف دیگرش را با روزنامه پوشانده بود. چراغ نفت‌سوز هم نوبتی بود. دو سه نفر از گچ‌برهای دولاب که وضع مالی خوبی داشتند، وقتی وضع رهبر فدائیان اسلام را دیدند چند قطعه قالیچه و لحاف کرسی و چهار هزار تومان پول برایمان آوردند. آن‌موقع پول خیلی زیادی بود. اصرار داشتند که پول‌ها را هدیه ندهد و خرج خانواده‌اش کند. یادم نمی‌رود که همان شب تمام آن وسایل را نواب بین فقرا تقسیم کرد.
قلمِ مبارز || محسن
وضعیت حجاب قابل تحمل نبود. فدائیان دست‌به‌کار شدند. در همان چند روز اول تمام دکان‌ها آگهی کردند، از فروختن جنس به زنان بدحجاب معذورند. بعضی هم نوشته بودند که به زنان باحجاب تخفیف ۱۰ درصدی می‌دهند. از ورود زنان بی‌حجاب به مسجد شاه هم جلوگیری شد. یکی از افسران ارشد شاه با زن بی‌حجابش می‌خواست وارد مسجد شاه شود. یکی از جوانان فدائیان اسلام که کشیک می‌داد مانع‌اش شد. هیچ‌کدام کوتاه نمی‌آمدند. افسر می‌گفت: من وارد می‌شوم. جوان هم می‌گفت: نمی‌گذارم. آخرسر هم افسر شاهنشاهی از راهی که آمده بود برگشت.
قلمِ مبارز || محسن
در تابستان ۱۳۵۸ وقتی مسئول اطلاعات مشهد بودم گزارش کردند آیت‌الله شریعتمداری گفته: من بالاخره علیه [امام] خمینی اعلام جنگ می‌کنم. خدمت امام که رسیدم و این مطلب را پیش ایشان نقل کردم. فرمودند: «پیروزی ما را خدا تضمین کرده، ما موفق می‌شویم در اینجا حکومت اسلامی‌تشکیل دهیم و پرچم را به صاحب پرچم برسانیم». گفتم: «خودتان؟» امام سکوت کردند و جواب ندادند
علیرضا

حجم

۲۳۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۳۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان