بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روزگار رفته | طاقچه
تصویر جلد کتاب روزگار رفته

بریده‌هایی از کتاب روزگار رفته

۳٫۳
(۳۲)
همه‌چیزمان را دزدیده‌اند؛ پولمان، شرفمان. گذشته و حالمان را؛ همه‌چیزمان را دزدیده‌اند! حالا هم سر نوه‌هایمان را می‌تراشند، آن‌ها را سرباز می‌کنند، و اعزامشان می‌کنند تا از پول‌های میلیاردیشان دفاع کنند. می‌خواهم این را بدانم: ما برای چه جنگیدیم؟
شقايق بانو
در جنگ قهرمان وجود ندارد. آدم به محض این‌که اسلحه دست می‌گیرد، دیگر نمی‌تواند خوب باشد. دیگر نمی‌تواند خوب باشد.
شقايق بانو
در زندگی، هیچ‌چیز هولناک‌تر از این نیست که دوستمان نداشته باشند
شقايق بانو
«عظمت به چه دردم می‌خورد؟ دلم می‌خواهد در کشور کوچکی مثل دانمارک زندگی کنم. نه سلاح هسته‌ای داشته باشد، نه نفت، نه گاز. آن وقت دیگر هیچ‌کس با تفنگ توی سرم نمی‌زند.
شقايق بانو
همه ۱۹۱۷ را لعنت می‌کنند. ما را «احمق» می‌نامند! «چرا باید انقلاب می‌کردید؟»
شقايق بانو
آن‌ها از تغییر می‌ترسیدند، چون هر بار که تغییر و تحولی پیش آمده بود، پدر مردم درآمده بود.
El
مردم انقلاب کردند. اما حالا ناگهان یادشان افتاده که حکومت تزاری «عصر طلایی» بوده
شقايق بانو
مردم اصلاً متوجه نبودند که برده‌اند و حتی بردگی را دوست داشتند.
alba
مردم اصلاً متوجه نبودند که برده‌اند و حتی بردگی را دوست داشتند.
شقايق بانو
آخر هیچ‌کس یادمان نداده بود چگونه آزاد باشیم، تا بوده همین فقط شیرفهممان کرده بودند که چطور در راه آزادی بمیریم.
شقايق بانو
قضیه این است که دموکراسی را با نفت و گاز نمی‌توان خرید؛ دموکراسی را مثل موز یا شکلات سوئیسی نمی‌توان وارد کرد. نمی‌توان با حکم رئیس‌جمهور دموکراسی برقرارکرد. لازمهٔ دموکراسی مردم آزاد است
شقايق بانو
تعداد کمی از مردم آشکارا مقاومت می‌کردند، اما تعداد به مراتب بیش‌تری از ما «مخالفان آشپزخانه‌ای» بودیم، زندگی یومیه‌مان را می‌گذراندیم و دعا می‌کردیم...
mhasadi78
چینی‌ها نفرین مشهوری دارند: «باشد که در روزگار جالبی زندگی کنی.»
Golshan
هیچ دلم نمی‌خواهد به خیابان بروم و سعی کنم کاری کنم. بهتر است آدم هیچ‌کاری نکند. نه کار خیر، نه کار شر. چیزی که امروز خیر است، فردا شر از آب درمی‌آید.
شقايق بانو
ای هیولا، ای هیولایِ تولستوی نشان! تو بودی که ما را عین خودت عجیب بار آوردی! همهٔ عمر از تو چه شنیدیم؟ باید برای دیگران زندگی کنید... برای یک هدف عالی‌تر... باید خودتان را برای سرزمین مادری زیر تانک بیندازید، زیر هواپیما بیندازید. برای تداوم انقلاب... مرگی قهرمانانه... یادمان دادند مرگ زیباتر از زندگی است. به خاطر همین‌ها هیولا و اجق‌وجق بار آمدیم.
شقايق بانو
آدم‌های عاقل بچه‌هایشان را از این مملکت می‌برند.
شقايق بانو
مردم اغلب از آزادی کفری بودند. «من روزی سه روزنامه می‌خرم و هر روزنامه روایت خودش را از حقیقت دارد. حقیقت کجاست؟ سابق بر این صبح از خواب بیدار می‌شدیم، پراودا می‌خواندیم و از هرچه لازم بود باخبر می‌شدیم و هرچه را لازم بود، می‌فهمیدیم.» مردم از رخوت ایام قدیم به کندی بیرون می‌آمدند.
alba
تعداد کمی از مردم آشکارا مقاومت می‌کردند، اما تعداد به مراتب بیش‌تری از ما «مخالفان آشپزخانه‌ای» بودیم، زندگی یومیه‌مان را می‌گذراندیم و دعا می‌کردیم...
alba
بوروکراسی دستگاهی است که قدرت دست زدن به مانورهای بزرگ دارد... و برای بقای خود دست به هر کاری می‌زند... پس اصول چی؟ بوروکرات‌ها به هیچ اصل و اصولی اعتقاد ندارند... به هیچ ایدئال ماوراءالطبیعی مغشوشی هم اعتقاد ندارند... در نظر بوروکرات‌ها مهم‌ترین اصل دودستی چسبیدن به مقام و چرب کردن سبیل آدم‌هاست. بوروکراسی اسب چوبی ماست. خودِ لنین بوروکراسی را تهدیدی بزرگ‌تر از دنیکین تلقی می‌کرد. در بوروکراسی مهم‌ترین ارزش همانا وفاداری شخصی است ـ هیچ‌وقت یادتان نرود که صاحبتان کیست، و کی نانتان را می‌دهد
EF-2000
نمی‌شود مردم را به گلوله بست یا روانهٔ اردوگاه‌های کار اجباری کرد. باید مذاکره کرد.
El
رنجی که برده‌ایم، نه اندازه‌گرفتنی است، نه وزن‌کردنی.
رها
ما باید توجه نود میلیون از جمعیت صدمیلیونی روسیهٔ شوروی را به خودمان جلب کنیم. با بقیه‌شان نمی‌شود حرف زد، آن‌ها را باید کشت
شقايق بانو
مردم همیشه ناگزیرند میانِ برخورداری از آزادی یا بهره‌مندی از ثبات و موفقیت یکی را انتخاب کنند؛ آزادیِ با رنج یا خوشبختی بدون آزادی؛ اکثر مردم دومی را انتخاب می‌کنند.
Nino
من عاشق سرزمین مادری‌ام هستم، اما این‌جا نمی‌مانم. محال است بتوانم این‌جا، آن‌قدر که دلم می‌خواهد خوشبخت شوم.
شقايق بانو
پدرم دیگر زنده نیست، پس دیگر نمی‌توانم با او به گفتگو بنشینم... او ادعا می‌کرد در روزگار او جان باختن در جنگ آسان‌تر از مردن پسرهای سردوگرم‌نکشیدهٔ امروز در چچن بود. آن‌ها در سال‌های دههٔ چهل از جهنمی به جهنم دیگر می‌رفتند. پدرم قبل از جنگ در موسسهٔ روزنامه‌نگاری مینسک تحصیل می‌کرد. او به یاد می‌آورد که هر چند وقت یک بار، وقتی دانشجوها از تعطیلات به دانشکده برمی‌گشتند، هیچ‌یک از استادان سابقشان را پیدا نمی‌کردند، چون همه‌شان را دستگیر کرده بودند. آن‌ها اصلاً نمی‌فهمیدند چه اتفاقی در حال وقوع بود، اما هر چه بود، به اندازهٔ جنگ هولناک بود.
alba
«عظمت به چه دردم می‌خورد؟ دلم می‌خواهد در کشور کوچکی مثل دانمارک زندگی کنم. نه سلاح هسته‌ای داشته باشد، نه نفت، نه گاز. آن وقت دیگر هیچ‌کس با تفنگ توی سرم نمی‌زند. شاید تازه آن موقع یاد بگیریم پیاده‌روهایمان را بشوییم.»
alba
ما دنبال اسکناس‌های سبز هیچ‌کس دیگری نبودیم. نیروگاه برقی‌ـ آبی دنیپر، محاصرهٔ استالینگراد، اولین انسانی که به فضا رفت؛ ما این بودیم. سوویت توانمند! هنوز از نوشتن کلمهٔ «اتحاد جماهیر شوروی» لذت می‌برم.
alba
«دین افیون توده‌هاست.»، «خداپرستی، مرده‌دوستی است.»
شقايق بانو
کشور ما پر از ابلوموفهایی است که دراز به دراز روی کاناپه می‌افتند و منتظر معجزه‌اند. دیگر استولتسی به هم نمی‌رسد.
alba
«کمونیست کسی است که آثار مارکس را خوانده، ضدکمونیست کسی است که آثار مارکس را درک کرده!»
alba

حجم

۶۷۵٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۷۶۰ صفحه

حجم

۶۷۵٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۷۶۰ صفحه

قیمت:
۳۸۰,۰۰۰
تومان