فقط به بالا رفتن فکر کن. به چیزهایی فکر کن که در کنترلت هستند.
بخشنده خاطرات و احساسات
اگر گوشهایت هنوز صدای پرندهها را میشنوند و چشمهایت حرکت برگها را در باد تماشا میکنند پس هنوز میتوانی از زندگی لذت ببری. گرچه فرصت زیادی نداری، پس باید از هر چیزی که میتوانی لذت ببری.
بخشنده خاطرات و احساسات
با احساس گناه از خواب پرید. اما بعد از آن خواب، حسی قویتر از ترس بر او چیره شد؛
مسافر
تمام دوران زندگیاش با حسی گذشته بود که شاید بهترین کلمهای که برایش پیدا میکرد، رضایت بود. بله، همیشه راضی بود. همه در مجموعه راضی بودند. تمام نیازهایشان برآورده میشد و هیچ کمبودی نداشتند. چیزی وجود نداشت که در آرزویش باشند. کلر پیش از این، هرگز در آرزوی چیزی نبود. ولی حالا بعد از آن تولد، احساس میکرد چیزی را درونش از دست داده و مشتاق آن چیزِ ازدستداده است.
مسافر
آنها آتش را روشن نگه داشتند، سوپ را هم زدند، بچهها را در آغوش گرفتند و منتظر ماندند. این توفان هم میگذشت. دریا آرام میشد. مثل همیشه.
بخشنده خاطرات و احساسات