بریدههایی از کتاب فلسفهی داستایفسکی
۴٫۱
(۹)
زندگی در همه جا هست. زندگی در درون ماست و نه بیرون ما. دیگرانی هم با من خواهند بود و مهمّ این است... که در هر بدبختی، نومید نشویم و به زانو درنیاییم ـهمین است هدف زندگی ما، همین است مقصود زندگی. این را حالا میفهمم. این فکر در رگ و پی من نفوذ کرده است... زندگی موهبت است: زندگی خوشبختی است. هر لحظه آن میتواند یک عالم بیپایان خوشبختی باشد.
farshid marefat
"زیاد فکر کردن یکجور مرض است."
پویا پانا
داستایفسکی در برابر این نظر میگوید، "انسان درست به همان اندازه لذّت بهسوی رنج هم کشیده میشود... یقین دارم انسان هرگز خود را از تخریب و آشوب محروم نخواهد کرد. رنج ـآری، رنج یگانه علّت آگاهی است."
سوفی
آنچه هر شخصی را شخصیت میبخشد محیط اوست.
پویا پانا
و سرانجام، رمانهای داستایفسکی پر از نقدهای جدّی بر دیدگاههای معزّز در فلسفه و دین است. داستایفسکی وحدت ذات فردی، دفاع عقلانی از اعتقاد به خدا، دفاع از اخلاق براساس عقل و منطق، و حتّی اعتبار خود عقلانیت را مورد تردید قرار میهد! امّا داستایفسکی فقط منتقد نیست. آسان است که دیدگاههای دیگران را نقد کنیم و هیچ چیز هم بهجای آنها عرضه نکنیم. امّا داستایفسکی فلسفهای مثبت و ایجابی هم به ما عرضه میکند، نظری درباره اینکه چگونه میتوانیم از شرایطمان بیشترین بهره را ببریم و زندگی فردی و جمعی خوشی را با انتخاب آزادانهمان به سر بریم.
با این موضع نهایی او چه موافق باشیم چه مخالف، نمیتوانیم تردید کنیم که داستایفسکی به سطحی از فهم بشری رسیده است که عده کمی بدان میرسند، و یکی از دلایلش هم، چنانکه در شرح زندگی او خواهیم دید، تجربههای شخصی خارقالعاده او در زندگی است. داستایفسکی به امکانهای مختلف معنا بخشیدن به زندگی میاندیشید و عمیقآ آنها را میسنجید.
پویا پانا
"در هر انسانی... یک جانور وحشی لانه کرده است." (
پویا پانا
فیلسوفان به سه دلیل باید رمانهای داستایفسکی را بخوانند. نخست اینکه او دلمشغول مسائل فلسفی بود ـیعنی پاسخ دادن به سؤالهای فلسفی و حل مسائل فلسفی؛ و برای همین هم میتوان او را در رده فیلسوفان جای داد. داستایفسکی میخواست برای دو سؤال بنیادین فلسفی پاسخی فراهم آورد: (۱) مخمصه انسانی چیست؟ و (۲) پس از پاسخ دادن به سؤال (۱)، ما با این مخمصه چگونه باید زندگی کنیم؟
پویا پانا
"آدم برای آنکه بتواند عمل کند باید مطلقآ از خودش مطمئن باشد، باید هیچ تردیدی نداشته باشد" امّا آدمی که زیاد فکر میکند همیشه در تردید است. او آدمی بسیار حسّاس است، "آدمی با آگاهی و شعور زیاد" که بُغض از توهینها و تحقیرهای خیالی سالهاست در او انباشته شده است.
پویا پانا
(دکتر زوسیموف میگوید: "آدم یکدست و هماهنگ...
تقریبآ وجود ندارد").
پویا پانا
ما نباید دیگران را داوری کنیم (الف) به این دلیل که ما در چنان جایگاهی نیستیم؛ (ب) به این دلیل که ما به احتمال قریببهیقین بهتر از آن دیگران نیستیم که بخواهیم محکومشان کنیم؛ و (ج) به این دلیل که داوری ما تأثیر معکوس دارد. آدمها فقط باید دلشان از درون خودشان عوض شود تا بتوانند رفتارشان را عوض کنند. سرزنش دیگران غرورشان را به مبارزه میطلبد و درنتیجه فقط میخواهند ضربهای را که دریافت کردهاند با ضربهای پاسخ گویند، و لذا بدتر میشوند، نه بهتر.
پویا پانا
آدم تازهای را در وجودم یافتهام... این آدم در درون من محبوس بود، امّا هرگز مجال ظهور نمییافت اگر که این صاعقه بر من فرود نمیآمد!... و حالا احساس میکنم چنان قدرتی در من است که میتوانم بر همه چیز غلبه کنم و بر هر رنجی فائق شوم.
پویا پانا
اکثریت بزرگ مردم که ضعیف و گرسنه هستند، و آزادی چون زنجیری است بر پایشان، شادمانه آزادیشان را به کلیسای کاتولیک وامیگذارند، چون کلیسا به آنان وعده داده است سیرشان کند و به آنها بگوید چگونه باید زندگی کنند.
پویا پانا
مهمترین صفت انسان آزاد بودن است، امّا این آزادی با امکانهای ویرانگری توأم است، پس باید نیروی محدودکنندهای یافت که بتواند با این آزادی سازگار باشد.
magi
داستایفسکی مخالف آرمان برابری بیشتر و همکاری نیست، امّا فکر میکند این آرمان باید از درون افراد بجوشد. آدمها باید آزادانه روی به چنین چیزهایی بیاورند. برابری شرایط را نمیتوان به آنها تحمیل کرد؛ آنها علیه حکمی که به آنها بگوید چه باید بکنند خواهند شورید، همانگونه که ضدقهرمان ما کرده است.
سوفی
دستآخر نتیجه میگیرد ماجرای او "ماجرای طولانی از دست دادن زندگی با انحطاط اخلاقی تدریجی در یک گوشه بوده است... که عادت زندگی کردن را از او گرفته است و بهجای آن همه توجهش را معطوف پروراندن خشم خویش در زیرزمین کرده است."
سوفی
انسان نومید نمیتواند بمیرد؛
محمد رضا مددی
داستایفسکی میگوید:
با هر تپش قلبمان داستایفسکی به ما میگوید: "آری، میدانم؛ و بیشازآن هم میدانم، و چیزهای دیگری هم جز آن میدانم."... او با آن نگاه خیره نافذ و مرموز همواره در برابر ما میایستد، این راهنمای هشیار و تیزبینِ هزارتوی روح ما، و همزمان هم ما را هدایت میکند هم میپایدمان... از عصر پس از خود سؤالهایی پرسیده است که کسی پیش از آن نپرسیده بود، و پاسخهایی را به نجوا به سؤالهایی داده است که اصلا آن زمان مطرح نبودند.
شیوا جعفری
بهنظر من کلّ کار بشر فقط همین است ــ همین که باید به خودش ثابت کند که انسان است و نه کلید پیانو! ثابت کند حتّی اگر سرش برود...
شیوا جعفری
چگونه میتوان دانست با یک کار مهربانانه چه بذری برای همیشه در روح کسی افشانده میشود... و این تماس یک شخصیت با شخصیت دیگر در آینده هریک از آنان چه اهمیتی پیدا میکند؟... وقتیکه با کارهای خوبت، هر شکلی که داشته باشد، بذری میافشانی و "خیراتت" را میدهی، بخشی از شخصیتت را میدهی و بخشی از شخصیت کسی دیگر را میگیری؛ بدینترتیب متقابلا یکی میشوید... همه بذرهایی که افشاندهای، و شاید اکنون فراموش کردهای، ریشه خواهند دواند و رشد خواهند کرد؛ کسی که این بذر را از تو گرفته است، خود بذری در دل دیگری خواهد افشاند. و چگونه میتوان دانست آدم چه سهمی در شکل دادن به سرنوشت بشری دارد؟
شیوا جعفری
داستایفسکی این نظر را رد میکند که جانی مسئول جنایت خویش نیست، چون چنین نظری درواقع نفی آزادی جانی، نفی اختیار او، و نفی اراده اوست و سبب میشود از مجازات معاف شود، مجازاتی که به او فرصت میدهد جنایتش را جبران کند و آدم بهتری شود. داستایفسکی آشکارا نظریه کنونی مجازات را میپذیرد. این نظریه را مارتین پرلماتر چنین تشریح میکند:
مجازات کاری موجّه است، زیرا فردی که خطا کرده است درواقع مجازات را "انتخاب" کرده است؛ با مجازات خطاکار، ما به انتخاب فرد احترام میگذاریم.
اگر به انتخابهایمان چنان نظر کنیم که گویی هیچ اختیاری بر آنها نداشتهایم، درواقع انتخابهایمان را خوار و بیارزش میکنیم. به نفع ماست که ما را "شخص" بهحساب آورند، یعنی یک عامل اخلاقی مختار؛ ما معمولا دلمان میخواهد انتخابهایمان اعمالی صادر شده از ما بهحساب آیند و محترم شمرده شوند...
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
منتقد و شاعر روس، ویچسلاف ایوانوف، درباره شخصیتهای رمانهای داستایفسکی میگوید:
آنها با گذشت زمان از ما دور نمیشوند؛ پیر نمیشوند، به قلمرو اثیری الاهگان هنر کوچ نمیکنند تا در آنجا موضوع تأمّل تماشاگرانه ما شوند... در شبهای بیخوابی و تاریک بر در میکوبند، به بالینمان میآیند و محرمانه در گوشمان نجوا میکنند و ما را به گفتگوهای پرتشویش میکشانند.
teorian
داستایفسکی میخواست برای دو سؤال بنیادین فلسفی پاسخی فراهم آورد: (۱) مخمصه انسانی چیست؟ و (۲) پس از پاسخ دادن به سؤال (۱)، ما با این مخمصه چگونه باید زندگی کنیم؟ سؤال اوّل داستایفسکی را درگیر ژرفاندیشی متافیزیکی میکند ـدرباب اختیار، ماهیت ذات فردی، و وجود خداــ و سؤال دوّم او را به حوزه اخلاق و زَبَراخلاق میکشاند. مسئله اصلی اخلاقی که بیشازهمه او را دلمشغول میکرد این بود: مهمترین صفت انسان آزاد بودن است، امّا این آزادی با امکانهای ویرانگری توأم است، پس باید نیروی محدودکنندهای یافت که بتواند با این آزادی سازگار باشد. داستایفسکی در تلاش خود برای حل این مسئله، در فصول "طغیان" و "مفتّش اعظم" در برادران کارامازوف، عالیترین بحث را درباره "مسئله شر" عرضه کرده است (یعنی مسئله آشتی دادن وجود خدای قادر متعال، دانای کل، و خیرخواه با وجود شر در جهان). دستکم یکی از این دو فصل همیشه و بلااستثنا در جُنگهای فلسفی مربوط به این مسئله کلاسیک گنجانده میشود.
teorian
دوّم، داستایفسکی در فلسفه اهمیت دارد، زیرا بر دیگر فیلسوفان تأثیر گذاشته است و با برخی قرابت دارد. او را معمولا در رده اگزیستانسیالیستها، یا دستکم در رده طلیعهداران اگزیستانسیالیسم قرار میدهند. والتر کافمن، یادداشتهای زیرزمینی داستایفسکی را "بهترین پیشدرآمد بر اگزیستانسیالیسم در همه دورانها" خوانده است. تأکید داستایفسکی بر آزادی، اضطراب ناشی از آن، و تلاشش برای ربط دادن فلسفه به زندگی واقعی، قطعآ او را در ردیف اگزیستانسیالیستهای متأخّر قرار میدهد.
پویا پانا
"انسان یک راز است، رازی که باید با حدس و گمان آن را دریافت."
پویا پانا
در نامهای به برادرش چنین شکوه و شکایت میکند:
کی از این قرضهایم خلاص خواهم شد؟ کار کردن مثل کارگر روزمزد بدچیزی است. همه چیز آدم را خراب میکند، حتّی قریحهاش را، و جوانی و امیدش را، و آدم از کارهای خودش متنفر میشود، و دستآخر میشود یک قلمزن نه نویسنده.
پویا پانا
کمال مطلوب سلسله اعمالی است که بیشترین لذّت یا خوشبختی خالص را برای بیشترین تعداد به بار آورد. داستایفسکی در برابر این نظر میگوید، "انسان درست به همان اندازه لذّت بهسوی رنج هم کشیده میشود... یقین دارم انسان هرگز خود را از تخریب و آشوب محروم نخواهد کرد. رنج ـآری، رنج یگانه علّت آگاهی است."
پویا پانا
میدانم... میدانم که زیرزمین آن جای بهتری نیست که من میخواهم، چیزی که از ته دل میخواهم چیز دیگری است، چیزی به کلّی متفاوت، چیزی که البته هرگز نخواهم یافت. لعنت بر زیرزمین!
پویا پانا
(۱) اگر خدایی هست، پس چگونه ما آزادیم؟ و (۲) بااینهمه آدمهای بیگناهی که در این زندگی رنج میبرند، چگونه میتواند خدایی باشد؟
پویا پانا
منتقد و شاعر روس، ویچسلاف ایوانوف، درباره شخصیتهای رمانهای داستایفسکی میگوید:
آنها با گذشت زمان از ما دور نمیشوند؛ پیر نمیشوند، به قلمرو اثیری الاهگان هنر کوچ نمیکنند تا در آنجا موضوع تأمّل تماشاگرانه ما شوند... در شبهای بیخوابی و تاریک بر در میکوبند، به بالینمان میآیند و محرمانه در گوشمان نجوا میکنند و ما را به گفتگوهای پرتشویش میکشانند.
سوفی
لحظاتی تاریخی در زندگی انسانها فرا میرسد که در آنها شنیعترین، وقیحانهترین، و زشتترین شرارتها ممکن است بهنظر عظمت روح بیاید...
مهدی
حجم
۱۲۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۲۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۵۴,۰۰۰
۳۷,۸۰۰۳۰%
تومان