بریدههایی از کتاب سالار مگسها
۳٫۴
(۱۷۶)
بهش میگم تو زورت از من بیشتره، آسم هم نداری. بهش میگم تو با هر دو تا چشمات همه چیرو میبینی. من ازت نمیخوام عینکم رو بهم پس بدی، ازت خواهش نمیکنم. نمیگم چون پر زور هسی، مردونگی کن و عینکم رو بده ـ نه. من میگم حرفم حقه. عینکمرو بهم پس بده. بهت میگم تو مجبوری عینکمرو پس بدی!»
fatemed21
وقتی با تابش نور از بالا یا پایین، شکل چهرهها تغییر میکند، پس چهره راستین کدام است؟ اصلاً حقیقت هر چیزی چیست؟
Mahnaz Hoseini
سیمون با بدن کوچک و آفتاب سوخته خود همانجا ایستاد. حتی اگر چشمهایش را میبست، نمیتوانست تصویر کله خوک را از فکر خود دور کند. چشمان نیم بسته و بیحالت خوک که ردپائی از بدبینی خاص دنیای بزرگترها در آن دیده میشد، گوئی میخواست سیمون را مطمئن کند که چقدر همه چیز زشت و بد است.
ramtin
بزرگترین عقاید، همواره آسانترین آنها بوده است.
mania1990
طلوع و غروب مکرر خورشید نخستین ضرباهنگی بود که آنان بدان خو گرفته بودند. بچهها از لطافت هوای بامدادی، درخشش خورشید، زیبائی دریای پر موج و گردابخیز و بوی خوشی که در هوا پراکنده بود لذت میبردند؛ نشاط بازیکردن با یکدیگر آنچنان زندگی را سرشار میکرد که دیگر کسی آرزوئی نداشت، و اگر داشت آن را به فراموشی میسپرد.
ghazl
اگه آدم از یکی بترسه، ازش بدش میآد اما نمیتونه دربارهش فکر نکنه. اونوقت آدم خودشو گول میزنه که خوب، چیزی نیس؛ اما دفعه بعد که دوباره میبیندش، مث آسم میمونه. نفس آدم بند میآد.
zhrayzdi
«همهتون گوش بدین. یه کم به من فرصت بدین که فکر بکنم چیکار باید بکنیم، اگر اینجا جزیره نباشه، برامون راه نجاتی هس. کار اولمون اینه که بفهمیم اینجا جزیره هس یا نیس. همه شماها همینجا میمونین و هیچجا نمیرین. سه نفر از ماها ـ بیشتر نه، چون ممکنه گم بشیم ـ آره، فقط سه تا از ماها واسه اینکه بفهمیم اینجا جزیره هس یا نه، میریم. من و جک و....»
ghazl
درست روبروی سیمون، روی نیزهای چوبی سالار مگسها نشسته بود و به او پوزخند میزد. سیمون نگاهش را برگرداند اما این بار، دندانهای سفید و چشمان بیحرکت خوک روبرویش بود، و خون ... او نمیتوانست به این چهره اساطیری و آشنا نگاه نکند.
Mohammad Tavakoli
دریا مغز او را فلج کرده بود. بیکرانگی دریا توجه او را به خود جلب میکرد. دریا، میان او و دنیای گذشتهاش مانع بود و جدائی میانداخت. آن سوی جزیره در پناه پردههای بخار آب و مه، و آبگیر که نگاهبان آنان بود، فکر نجات به سر راه مییافت اما اینجا گستردگی وحشیانه و جنونآمیز اقیانوس، جدائی آدمی را از دنیای گذشته پیش چشم مجسم میکرد. اینجا آدم خورد میشد، بیچاره میشد، محکوم میشد. اینجا آدم ...
zhrayzdi
«هیچ بزرگتری در کار نیس.»
پوریا
حجم
۲۰۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۲ صفحه
حجم
۲۰۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۲ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان