
بریدههایی از کتاب سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار
۳٫۷
(۴۶)
جایی بودم بین مرگ و زندگی. زندگی میکردم اما تنها به این دلیل که نمیتوانستم آن را متوقف کنم.
Gh.
فاجعه نه ساده است و نه ناگهانی. یعنی هم ترکیب چند چیز است و هم ذره ذره اتفاق میافتد. در کتاب نوشتهشدهبود معمولا چند چیز باید به هم بچسبند تا فاجعهای رخدهد. نوشته شدهبود از این نظر فاجعه مثل خوشبختی است. در خوشبختی هم چند چیز باید همزمان اتفاق بیفتد تا کسی خوشبخت شود.
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
در خوشبختی انگار چیزها خیلی ضعیف به هم چسبیدهاند و هر لحظه ممکن است از هم متلاشی شوند اما در فاجعه اگر چیزها به هم چسبیدند دیگر هیچ وقت از هم جدا نمیشوند؛ چون وقتی اتفاقی افتاد دیگر نمیتوان آن را به حالت اول برگرداند.
مادربزرگ💝
یه جایی خوندم فقط احمقها نظرشون برنمیگرده. خودت که میدونی من هرچی باشم احمق نیستم
سایه
اینکه هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است. وقتی کسی چیزی ندارد، آن را ندارد دیگر، اما وقتی کمی از آن را داشتهباشد ظاهرا چیزی دارد اما درواقع ندارد.
Emma
اگر به هر دلیل میخواستی له شدن روح کسی را ببینی، آن جا زیر نور شدید یا در تاریکی محض نیست؛ جایی است نه کاملا تاریک و نه به اندازهٔ کافی روشن. جایی است با نور کم.
سایه
چرا پدرم معتقداست زنها نباید سیگار بکشند. مطمئنا به خاطر ضرر یا اعتیادش نیست. اگر پدرم نگران ریهها یا اعتیاد است، چرا خودش روزی دو پاکت سیگارمیکشد؟ نوید میگوید پدرم از اینکه زنی سیگار بکشد احساس خوبی ندارد چون با تمام وجود فکرمیکند وقتی زنی سیگارمیکشد از خطی نامریی عبورکردهاست که به نظر پدرم هرگز و هرگز و هرگز زنها نباید از آن عبورکنند. اما چه خطی؟ واقعا چه خطی؟ سعیکردم بدون این که مسئله را پیچیدهکنم بفهمم واقعا این چه خطی است که مردها با سیگارکشیدن از آن عبور نمیکنند اما زنها از آن میگذرند؟
پارسی :)
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفتهای/ در کلمهای انگار/ در عین/ در شین/ درقاف/ در نقطهها.
saudade
جایی بودم بین مرگ و زندگی. زندگی میکردم اما تنها به این دلیل که نمیتوانستم آن را متوقف کنم. البته دلیل محکمی هم برای ترک آن نداشتم.
az_kh
نه آن قدر محکم که مرا بکشد و نه آن قدر آرام که بتوانم درست نفس بکشم. جایی بودم بین مرگ و زندگی
asemaneyejan
گفت: «یادم اومد! یادم اومد اون یارو چی گفت.»
گفتم: «کی؟ کی، چی گفت!؟»
- «همون که از گوش مرخص بود. گفت اولش همه میخواهیم توی فیلم آرتیست باشیم و نقش اول بازیکنیم اما آخر سر همه میشیم سیاهیلشکر. میشیم کتکخورِ فیلم. من که میگم طرف زد تو خال. قبولداری؟»
Emma
فاجعه نه ساده است و نه ناگهانی. یعنی هم ترکیب چند چیز است و هم ذره ذره اتفاق میافتد. در کتاب نوشتهشدهبود معمولا چند چیز باید به هم بچسبند تا فاجعهای رخدهد. نوشته شدهبود از این نظر فاجعه مثل خوشبختی است. در خوشبختی هم چند چیز باید همزمان اتفاق بیفتد تا کسی خوشبخت شود. پول تنها کافی نیست. عشق تنها کافی نیست. شهرت تنها کافی نیست. اما اگر همهٔ اینها با هم باشند شاید بشود گفت کسی خوشبخت شده است. از نظر نویسنده، تنها تفاوت آنها شاید این باشد که در خوشبختی انگار چیزها خیلی ضعیف به هم چسبیدهاند و هر لحظه ممکن است از هم متلاشی شوند اما در فاجعه اگر چیزها به هم چسبیدند دیگر هیچ وقت از هم جدا نمیشوند؛ چون وقتی اتفاقی افتاد دیگر نمیتوان آن را به حالت اول برگرداند.
Gh.
وقتی از خواب بیدار میشی و هنوز زندهای خودش یه معجزهس، داداش. اگر تا ظهر نمیری یه معجزهٔ دیگهس. صبح روز بعد که بیدار میشی باز یه معجزهس. منظورش اینه. یعنی همین که زندهای معجزهس. پس معجزه چیه، داداش؟
pegah
همیشه چیزی رو که گمشده وقتی پیدامیکنید که دنبالش نمیگردید.
الناز
اگر به هر دلیل میخواستی له شدن روح کسی را ببینی، آن جا زیر نور شدید یا در تاریکی محض نیست؛ جایی است نه کاملا تاریک و نه به اندازهٔ کافی روشن. جایی است با نور کم.
farnaz Pursmaily
حرف که میزنی/ من از هراس طوفان/ زل میزنم به میز/ به زیرسیگاری/ به خودکار/ تا باد مرا نبرد به آسمان./ لبخند که میزنی/ من ــ عین هالوها/ زل میزنم به دستهات/ به ساعت مچی طلاییات/ به آستین پیراهنت/ تا فرو نروم در زمین./ دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفتهای/ در کلمهای انگار/ در عین/ در شین/ درقاف/ در نقطهها.
faatemeehyd
پیرزن گفت: «تا همین دیروز گمونمیکردم حبیباللهخان زندهس. مرده بود، اما من خیال میکردم زندهس. نمیدونستم دیگه. تا وقتی نمیدونی کسی مرده انگار برای تو زندهس.
پارسی :)
از آن خاطرههایی که الیاس اسمشان را گذاشته بود خاطرات کثیف. میگفت کثیفاند چون جایی از ذهن را آلوده میکنند.
پارسی :)
انگار لحظات قبل از خوشیها از خود خوشیها دلپذیرترند.
ترنج
انگار لذت خود تعطیلات از لذت انتظاری که در چهارشنبه برایشان میکشم کمتر است. انگار لحظات قبل از خوشیها از خود خوشیها دلپذیرترند.
pegah
انگار لحظات قبل از خوشیها از خود خوشیها دلپذیرترند.
ملیکا
اگر به هر دلیل میخواستی له شدن روح کسی را ببینی، آن جا زیر نور شدید یا در تاریکی محض نیست؛ جایی است نه کاملا تاریک و نه به اندازهٔ کافی روشن. جایی است با نور کم.
نگار
پارسی :)
به قول یحییسورآبادی، همون که برای بچهها قصه مینویسه، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمیآد ممکنه فردا خوشتون بیاد.
الناز
وقتی کسی چیزی ندارد، آن را ندارد دیگر، اما وقتی کمی از آن را داشتهباشد ظاهرا چیزی دارد اما درواقع ندارد.
الناز
رحمت همهٔ ذرات معنادار زندگی را در من کشتهبود. انگار صبح تا شب دستش را گذاشته بود روی گلویم و فشارمیداد. نه آن قدر محکم که مرا بکشد و نه آن قدر آرام که بتوانم درست نفس بکشم. جایی بودم بین مرگ و زندگی. زندگی میکردم اما تنها به این دلیل که نمیتوانستم آن را متوقف کنم. البته دلیل محکمی هم برای ترک آن نداشتم.
آرامش
به او گفتهبودم بچه نمیخواهم چون از داشتنش وحشتدارم. از این که موجودی را از جایی که نمیدانم کجا است پرت کنم به زندگی اما سرنوشت خودش و نسلی که احتمالا تا صدها سال بعد از او ادامه پیدا خواهدکرد، ربطی به من نداشتهباشد، میترسیدم. هنوز هم میترسم. شاید فکر احمقانهای باشد اما خودم را مسئول همهٔ مصائبی میدانم که ممکن است بعدها بر سر موجودی بیاید که من، وتنها من، به هر دلیل تصمیم گرفتهبودم به دنیا بیاید.
آرامش
درواقع من سالها بود به این نتیجه رسیده بودم که اگر از زندگی چیز زیادی بخواهم زندگی هم از من چیزهایی خواهد خواست که خیلیخوب میدانستم نمیتوانم از عهدهشان بربیایم. با زندگیام رفتار مسالمتآمیزی داشتم. به او فشار نمیآوردم تا مجبور نباشم فشار او را تحمل کنم. من به طورکلی اهل جنگیدن نیستم.
آرامش
رعنا جان، اگر به هر دلیل می خواستی له شدن روح کسی را ببینی، آن جا زیر نور شدید یا در تاریکی محض نیست؛ جایی است نه کاملا تاریک و نه به اندازهٔ کافی روشن. جایی است با نور کم.
آرامش
هزاران بار دربارهٔ چیزی فکر میکنی و فکر میکنی و فکرمیکنی و فکرمیکنی اما فقط یک بار تصمیم میگیری. و من در آن لحظه تصمیم گرفتم.
آرامش
آدمهایی که تو را نمیشناسند و تو آنها را نمیشناسی و صبح چهارشنبه همه خوب بودند. به خصوص صبح چهارشنبه. همیشه چهارشنبه را دوست داشتهام. شاید به خاطر این که چسبیده است به تعطیلات آخر هفته. اما عجیب این است که هرچه به سمت عصر جمعه میروم بیشتر دلم میگیرد. انگار لذت خود تعطیلات از لذت انتظاری که در چهارشنبه برایشان میکشم کمتر است. انگار لحظات قبل از خوشیها از خود خوشیها دلپذیرترند.
آرامش
حجم
۱۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان