بریدههایی از کتاب بعد از آنا
۳٫۵
(۸)
چشمها ممکن است چشمانداز واضحی از روح کسی باشند، مثل دوربینی دوچشمی که به درون قلب انسان متمرکز شده است.
zohreh
«هرچقدر واسه چیزی خرج کنی، همونقدر نصیبت میشه. منم ارزون نیستم.»
zohreh
مگی پی برد که اگر میدانستیم گنجینههای زندگی کجا پنهان شدهاند، زندگی چندان لذتبخش نمیبود. گاهی باید آنها را جستجو میکردی. گاهی باید بخاطرشان میجنگیدی و گاهی درست جلوی پاهایت بودند.
درهرحال، آنها منتظر بودند.
منتظر تو.
Violette
«توماس، توی جوخه آتیش، همیشه توی یکی از تفنگها، فشنگ مشقی میذارن. میدونی چرا؟ به خاطر اینکه همه افراد جوخه بتونن شب بخوابن و با خودشون بگن: "شانس آوردم شلیک نکردم."»
zohreh
مگی همیشه فکر میکرد افسردگی پس از زایمان فقط غم و ناراحتی مربوط به بچه است و هیچوقت اسم روانپریشی پس از زایمان به گوشش نخورده بود. باور نمیکرد که احتمال داشت از آن، جان سالم به در نبرد و زنان بسیاری بودند که به خوششانسی او نبودند، مادرانی که خودکشی میکردند یا به همراه نوزادشان، ماشین خود را به درون دریاچه میراندند.
zohreh
«مثل چیزایی که تلویزیون نشون میده، نیست، نوآ. بیشتر متهمها شاهد ندارن، مگه اینکه شاهدی که شهادت بده متهم موقع وقوع جرم حضور نداشته. شاهدایی هم که به اعتبار و خوشنامی طرف شهادت بدن خیلی کمن و هیچوقت هم تاثیری ندارن. هیئتمنصفه اونا رو به حساب نمیاره. هربار که اونا رو توی فهرست شاهدان میبینم، با خودم فکر میکنم این لیست شاهدان نیست، لیست پَخمِگانه.»
zohreh
«چیزی رو که میخواستی، بدست آوردی، آره؟»
مگی دیالوگی از یکی از کتابهای کیلب را به کار برد و گفت: «آرزوم رو صید کردم!»
zohreh
چشمانش را بست و از احساس گرمای خورشید روی صورتش، نشستن کنار خانوادهاش و احاطه شدن با زیبایی طبیعت شادمان بود.
مگی پی برد که اگر میدانستیم گنجینههای زندگی کجا پنهان شدهاند، زندگی چندان لذتبخش نمیبود. گاهی باید آنها را جستجو میکردی. گاهی باید بخاطرشان میجنگیدی و گاهی درست جلوی پاهایت بودند.
درهرحال، آنها منتظر بودند.
منتظر تو.
Elaheh Dalirian
او همچنان سرش را پایین گرفته بود و احساساتش را پنهان میکرد. طولی نکشید که احساساتش را از خودش نیز پنهان میکرد، مثل همان لحظه.
zohreh
کاش میتوانست به او بگوید که متأسف است، اما اگر هم میگفت، مگی حرفش را باور نمیکرد؛ دیگر نه.
zohreh
نوآ آرزو میکرد کاش میتوانست زمان را به عقب برگرداند و از تمام تصمیماتش تا همان لحظه صرفنظر کند. اشتباهات بسیاری را مرتکب شده بود. زندگیاش مثل یک رشته ترقه در میهمانی باربکیو، منفجر شده بود، اثاثیه پاسیو را سوزانده و به داخل خانه گسترش یافته بود تا اینکه همهچیز که در گلوله آتشین عظیمی گرفتار آمده بود، خارج از کنترل، در آتش شعلهور میشد.
تمام دنیایش نابود شد.
zohreh
«پای جونت در میونه.»
«فقط که نباید زندگی من رو در نظر گرفت. باید به فکر مگی و کیلب هم باشم.»
zohreh
«مثل نجیبزادهها رفتار میکنی.»
«مثل شوهرا و پدرا رفتار میکنم.»
zohreh
«واقعاً میخوام وارد زندگیم بشه. متنفرم از اینکه نیست. از علتش هم متنفرم.»
zohreh
تنها چیزی که بدتر از مادر بد بود، مادر فاقد صلاحیت، مثل او، بود. حتی حکم فاقد صلاحیت بودنش نیز از سوی دادگاه صادر شده بود.
zohreh
نوآ به این موضوع پی نبرده بود که وقتهایی در محاکمه قتل هست که هیچ اتفاقی نمیافتد، هرچند همه در اتاق دادگاه، در حالت حیات معلق مانده بودند.
zohreh
«چه میشد اگر» ها فکرش را دائم مشغول کرده بود.
zohreh
«آنا بهم گفت که توی فیسبوک، شما رو دنبال میکنه. شاید تمایل داره که زندگی خانوادگی شما رو آرمانی و بینقص تصور کنه، همونطوری که ما به عکسهای قشنگی که واسه همدیگه منتشر میکنیم، باور داریم. فضای مجازی، مشاوره دادن به کودکان و نوجوانان رو خیلی سختتر کرده. اونا تمام چیزایی رو که بقیه درباره زندگیشون، دوستاشون، والدینشون و اینجور چیزا رو توی صفحهشون منتشر میکنن، باور میکنن.»
zohreh
«کاری که من با آنا میکنم اینه که کمکش کنم خودش رو سرزنش نکنه چون برای عزتنفسش مضره.»
zohreh
مگی هم از جا بلند شد. «همین که برگشته به زندگیم، خوشحالم.»
«البته که هستی، اونم باید باشه. هر دختری به مادر نیاز داره، مگه نه؟»
zohreh
«مادرم همیشه میگفت: "اگه دری بسته بشه، یه در دیگه باز میشه."»
zohreh
«اما شما از شدت وحشت، فریاد نزدین؟»
«خیر.»
«فریاد نزدین تا درخواست کمک کنید؟»
«خیر. من پزشکم. خودم کمکم.»
zohreh
«البته! تو فکر میکنی اوضاع بد پیش میره. چرا به این فکر نکنی که خوب پیش میره؟»
«چون هیچوقت خوب پیش نرفته؟»
«اوضاع تغییر میکنه.»
zohreh
طبقه دوم خانه تاریک بود، پشت بام، خط بیرونی سایهواری در مقابل آسمان تیرهوتار بود. ابرها ماه را پوشانده بودند و ستارهای در دید نبود. نوری که از خانههای مجاور میآمد، درخشش غبارآلودی در هوا ایجاد کرده بود.
zohreh
به آسمان سیاه نگریست، بدون اینکه علتش را بداند؛ درخواستی از خدا؟ برای راهنمایی؟ برای کمک؟ دعایی آرام؟ برای بخشش؟ اما تنها چیزی که میدید، ظلمات بود. روی زانوان لرزانش ایستاد و به سمت خانه رفت.
چون او مادر بود و باید انجاموظیفه میکرد.
zohreh
«سوگیری تأییدی به این معنیه که وقتی به یه نتیجهای درباره مجرم برسید، دنبال حقایقی بگردین که نتیجهگیریتون رو اثبات کنه و حقایقی که اینکارو نمیکنه رو نادیده بگیرین.»
zohreh
چشمها ممکن است چشمانداز واضحی از روح کسی باشند، مثل دوربینی دوچشمی که به درون قلب انسان متمرکز شده است.
zohreh
مگی نمیدانست که این امکان وجود دارد تا ساعتها کرخت و بیحس باشد، اما وجود داشت.
zohreh
«به خودت بگو: "درس گرفتم" و دیگه بهش فکر نکن. اگه مامانم بود، این حرفو میزد.»
zohreh
آن زمانی که برای اولین بار فلوریان را دیده بود. موهایش بهترین ویژگی او بود. ده سال طول کشید تا مگی بفهمد ظاهر مهم نیست.
zohreh
حجم
۳۷۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۷ صفحه
حجم
۳۷۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۷ صفحه
قیمت:
۷,۵۰۰
تومان