دومینبار که اصغر دیزجی را دیدم، گفت: «پس از زدن خاکریز، بچههای شناسایی، جلوتر از خط متوجه تابلو فلشهایی میشوند که نیروهای دشمن موقع رفت و آمد با استفاده از آنها، یگانهایشان را پیدا میکردند. صبح علیالطلوع جهت فلشها را عوض میکنند. ظهر که ماشین غذایشان میآید، راننده از همهجا بیخبر یکراست آمد رسید پشت خاکریز. بچهها شروع به تیراندازی کردند. راننده و یکی دو نفر دیگر که توی ماشین بودند، کشته شدند. حالا ما بودیم و سه نوع غذای متفاوت دستپخت برادران عراقی!
غذای افسران و فرماندهان سوای غذای سربازان بود. دیزجی میگفت آنروز ظهر شکمی از عزا در آوردیم.
محمد