همیشه مهربان و صمیمی بود. مثل اغلب مردانی که از زنها نفرت دارند، میدانست چگونه وانمود کند که میپرستدشان.
س.م.م
کمکم مأیوس شد و حالا دیگر، رندان محل، همانگونه که معمولا سربازهای قدیمی را تشویق به صحبت از عملیات جنگیشان میکنند به مسخره وادارش میکردند داستان تکه ریسمان را برایشان تعریف کند.
رسول شعبانی
هرچند خود او آدم کاملی نبود، آرمان او بود.
س.م.م
آنها گفتند آیا مرگ آن چیزی نیست که به زندگی معنا میبخشد؟ و من گفتم نه، زندگی آن چیزی است که به زندگی معنا میبخشد.
س.م.م
ادامه داد: «چیزهای پیر رو باید از فلاکتی که دارند نجاتشون داد. زحمتش فقط یه تیره، یه صدای بلند و شاید یه درد بزرگ توی سر باشه. همین، دیگه تموم میشه، این کلی از ناراحتی دائم و دندون درد بهتره.»
Hasan315