جز به نور خو گرفتن راه نجاتی نیست
Leben
جهان بیقیامت را ندیدهام
جهان هر لحظه در رستخیز است!
Leben
دریاب که میتوانی!
زمین باش تا بر تو بایستد آنچه در تو پنهان است!
Leben
از کدامین طواف
سپیدی را تن کنیم؟
هزارهایست
درخواب میلولیم
Leben
مسیر
یعنی
تمام
باغهایی که
به دنبال تو
قیام میکنند
Leben
چگونه به نقطه برسم
در این گسست کش آمده
وقتی زبان
به ارائهٔ خویش برخاستهاست
ای نیست ذهن من
مرا به آیین حضور برپا دار
که در صفر
امید نقطه شدن احساس میشود
Leben
هر وقت قیامت را یاد کنید
قیامت را بسیار خواهید دید
هر وقت یاد کنید
یاد میشوید
هر وقت یاد شوید
یاد میکنید
یاد کنید
تا یاد شوید
قیامت بهار است
هر وقت یاد کنید
سبز میشوید
Leben
من صدای تو را نشنیدم
تنها از زبانم سخن گفتم
لالم کن از این کری
Leben
قرآن لحظهای بسته نبوده است
قرآن فعل بیان است
بیانِ فعل
Leben
باید با آفتاب از سیاهی سخن زدود!
Leben
باید با آفتاب از سیاهی سخن زدود!
Leben
از مدار خورشید جدا افتادهام
نه!
هنوز از خواب برنخاستهام
هنوز تو را تنفس نکردهام
Leben
گفتم: خوابم آشفته است
گفت: ازشب شروع کن!
گفتم: افق آنجاست؟
گفت: از اینجای اعتبار گذشتهام
گفتم: از اینجا باید گذشت؟
گفت: از آنجا نیز بگذر!
Leben