سری به بزرگی دهانهٔ تونل آهسته در دل آب پیش آمد. پوست آن موجود به سفیدی ماسههای ساحلی بود و در نور ضعیف میدرخشید.
مکس و لیا عقب رفتند.
دو چشم که مانند دو تکه سنگ مرمر سیاه بیاحساس بودند، به آنها زل زد.
سپس بدن هیولا بیرون آمد؛ اندامی دراز شبیه به مار، که آهسته به درون غار نیمهتاریک خزید.
مکس اندیشید، " این یک مار آبی برقدار است!"