بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاریس جشن بیکران | طاقچه
تصویر جلد کتاب پاریس جشن بیکران

بریده‌هایی از کتاب پاریس جشن بیکران

امتیاز:
۳.۴از ۴۲ رأی
۳٫۴
(۴۲)
لب‌هایش نگرانت می‌کرد، تا اینکه او را می‌شناختی و آن‌وقت نگرانی‌ات دوچندان می‌شد.
Saeid
او رفته بود. با خود گفتم امیدوارم که با مرد خوبی رفته باشد. امّا در دل غصه‌ای داشتم.
Saeid
هرچیزی، چه خوب و چه بد، وقتی قطع شود خلئی باقی می‌گذارد. امّا اگر بد باشد خلأ به خودی خود پر می‌شود و اگر خوب باشد فقط می‌توان آن را با چیز بهتری پر کرد
Saeid
پاریس را هرگز پایانی نیست و خاطره هرکسی که در آن زیسته باشد با خاطره دیگری فرق دارد.
شراره
«وقتی نوشتن به عادت اصلی و بالاترین لذتت بدل شود، فقط مرگ می‌تواند به آن پایان دهد.»
شراره
بذرهای آنچه خواهیم کرد در ما نهفته است
شراره
اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را، هر جا که بگذرانی، با تو خواهد بود؛ چون پاریس، جشنی است بیکران. همینگوی به یکی از دوستان خود، ۱۹۵۰
پویا پانا
یک چیز یاد گرفتم. چه چیزی؟ که هرگز با کسی که عاشقش نیستی به سفر نباید رفت.
پویا پانا
هرچیزی، چه خوب و چه بد، وقتی قطع شود خلئی باقی می‌گذارد. امّا اگر بد باشد خلأ به خودی خود پر می‌شود و اگر خوب باشد فقط می‌توان آن را با چیز بهتری پر کرد.
شراره
وقتی بهار می‌آمد، حتّی بهار کاذب، دیگر مشکلی وجود نداشت جزاینکه کجا می‌شود شادتر بود. تنها چیزی که می‌توانست سرتاسر روزی را ضایع کند این و آن بودند، و اگر می‌توانستی به کسی وعده دیدار ندهی، روز بی‌حد و مرز می‌شد. این و آن همیشه شادمانی را محدود می‌کردند، جز مشتی انگشت‌شمار که همان قدر خوب بودند که بهار.
سیاوش
«بینوا همه آنهایی که پز عالی دارند و جیب خالی.
پویا پانا
چه بعدازظهر و غروب قشنگی. حالا بهتر است ناهار بخوریم. گفتم: «گرسنه‌ام. توی کافه فقط با یک قهوه خامه‌دار کار کردم.» چطور از آب درآمده، تاتی؟ به نظرم خوب است. امیدوارم باشد. ناهار چی داریم؟ تربچه و جگر گوساله عالی با پوره سیب‌زمینی و سالاد آندیو. شیرینی سیب. و تمام کتاب‌های دنیا را برای خواندن داریم و هروقت هم که سفر رفتیم می‌توانیم با خودمان ببریم.
Dreamer
گفتم: «ما همیشه خوشبختیم.» و احمق بودم که به تخته نزدم. در آن آپارتمان، هرگوشه که نگاه می‌انداختی، تخته بود که بشود به آن کوبید.
nazanin
وطن کجاست؟ جای دلچسبی به نظر می‌رسد.
شراره
رفاه مالی و تندرستی برای نوشتن ضروری‌اند؛ که یکی از عمده‌ترین دشواری‌ها، سازماندهی درست جمله‌هاست
شراره
می‌گویند بذرهای آنچه خواهیم کرد در ما نهفته است؛ امّا همیشه به نظرم می‌رسیده در کسانی که زندگی را به مسخره می‌گیرند، بذرها زیر خاک بهتر و کودِ بارآورتری پنهان شده باشند.
FatemehNMT
به لباس توجهی نکنید و به مد روز ابدآ اعتنایی نداشته باشید و لباس‌های راحت و بادوام بخرید
پویا پانا
فکر کردم که هرنسلی در جایی و چیزی گم شده است و همیشه چنین بوده و چنین هم خواهد بود
پویا پانا
با آن‌همه درخت در شهر، می‌شد هرروز آمدن بهار را ببینی؛ تا آنکه شبی باد گرم برمی‌خاست و یک روز صبح یکباره بهار را با خود می‌آورد. گاهی باران‌های تند و سرد چنان پسش می‌زد که به نظر می‌رسید هرگز بر نخواهد گشت و دارد از عمرت فصلی ربوده می‌شود. تنها چنین مواقعی بود که در پاریس از ته دل غصه‌دار می‌شدی، چون اوضاع برخلاف طبیعت بود. انتظار داشتی که در پاییز غم سراغت بیاید. هرسال که برگ‌ها از درختان فرو می‌افتاد و هربار که شاخه‌ها را در باد و سرما و نور زمستانی عریان می‌دیدی، پاره‌ای از وجودت می‌مرد. امّا می‌دانستی که بهار همیشه خواهد آمد، همان گونه که می‌دانستی پس از یخبندان، رود دوباره جریان خواهد یافت.
پویا پانا
کسی که کار مورد علاقه‌اش را می‌کند و از طریق آن راضی می‌شود، کسی نیست که از فقر در رنج باشد.
پویا پانا
هرچیزِ به‌راستی پستی از معصومیت آغاز می‌شود.
پویا پانا
پاریس را هرگز پایانی نیست و خاطره هرکسی که در آن زیسته باشد با خاطره دیگری فرق دارد.
پویا پانا
یاد گرفته بودم که هرگز نباید چشمه نوشتن را خشک کرد، و همیشه باید وقتی هنوز چیزکی در اعماق ذهن باقی است دست برداشت و گذاشت تا شبانه از منابعی که سرشارش می‌سازند دوباره پر شود.
Dreamer
«نگران نباش. قبلا نوشته‌ای و حالا هم خواهی نوشت. همه کوششت باید بر این باشد که یک جمله حقیقی بنویسی. حقیقی‌ترین جمله‌ای را که می‌دانی بنویس.»
ܦ߭ܝ‌ܝܝ݅ܝࡅߺ߳ܣ 🕊
«ما در زندگی به رازهای واقعی بیشتری احتیاج داریم، هِم. در این روز و روزگار، چیزی که بیش از همه کم داریم نویسنده‌ای است یکسره آزاد از قید شهرت، و شعری به‌راستی خوب امّا چاپ نشده. البته، مسئله گذران زندگی هم مطرح است.»
nazanin
دوستش داشتم و هیچ کس دیگر را دوست نداشتم و وقتی با هم تنها بودیم زمان، عاشقانه و جادویی می‌گذشت. خوب کار کردم و سفرهای زیادی با هم رفتیم، و دوباره حس کردم که رویین‌تنم و تا وقتی در آخر بهار آن سال از کوهستان بیرون آمدیم و دوباره به پاریس برگشتیم خلاف این ثابت نشد. این پایان نخستین بخش پاریس بود. پاریس دیگر آن شهر سابق نشد، هرچندکه همیشه پاریس بود و با تغییرش، تو هم تغییر می‌کردی. دیگر نه ما به فورارلبرگ برگشتیم و نه آن پولدارها. پاریس را هرگز پایانی نیست و خاطره هرکسی که در آن زیسته باشد با خاطره دیگری فرق دارد. ما همیشه آنجا باز می‌گشتیم، بی‌توجه به اینکه که بودیم یا پاریس چگونه تغییر کرده بود یا با چه دشواری‌ها و راحتی‌هایی می‌شد به آن رسید. پاریس همیشه ارزشش را داشت و در ازای هرچه برایش می‌بردی چیزی می‌گرفتی. به هرحال این بود پاریس در آن روزهای دور که ما بسیار تهیدست و بسیار خوشبخت بودیم.
lordartan
دیدمت، ای زیبارو، و دیگر از آن منی ــ حال چشم به راه هر که خواهی گو باش و چه باک که دیگر هرگز نبینمت. تو از آن منی و سرتاسر پاریس از آن من است و من از آن این دفتر و قلمم. نوشتن را از سر گرفتم و تا اعماق داستان فرو رفتم و لابه لایش گم شدم. دیگر من بودم که آن را می‌نوشتم، نه خود داستان، و دیگر نه سر راست کردم و نه گذشت زمان را حس کردم و نه اندیشیدم کجا هستم و نه به فکر سفارش دادن رُم دیگری افتادم. دیگر بی‌آنکه به فکر رُم بیفتم، از آن دلزده شده بودم. داستان به پایان رسید و من بسیار خسته بودم. آخرین پاراگراف را خواندم و آن‌گاه سر راست کردم و با نگاه به دنبال دختر گشتم؛ او رفته بود. با خود گفتم امیدوارم که با مرد خوبی رفته باشد. امّا در دل غصه‌ای داشتم.
lordartan
دیدمت، ای زیبارو، و دیگر از آن منی ــ حال چشم به راه هر که خواهی گو باش و چه باک که دیگر هرگز نبینمت. تو از آن منی و سرتاسر پاریس از آن من است و من از آن این دفتر و قلمم.
Dreamer
حال که هوا بد شده بود، می‌توانستیم مدتی پاریس را ترک کنیم و به جایی برویم که جای این باران، برف باشد که لابه لای کاج‌ها فرو ببارد و جاده‌ها و تپه‌های بلند را چنان بپوشاند که وقتی شب به خانه برمی‌گردیم صدای غژغژش را زیر پایمان بشنویم. زیر لِزآوان، کلبه‌ای کوهستانی بود که پذیرایی‌اش شایان بود و آنجا می‌شد با هم باشیم و کتاب بخوانیم و شب‌ها در تخت، جایمان گرم باشد و پنجره‌ها را باز بگذاریم و ستاره‌های تابناک را ببینیم. این بود جایی که می‌شد رفت. سفر در قسمت درجه سه قطار، گران تمام نمی‌شد.
Dreamer
در آن اتاق، به این نتیجه رسیده بودم که باید درباره هرچیزی که می‌دانم داستانی بنویسم. تمام مدت که در حال نوشتن بودم می‌کوشیدم همین کار را پیش ببرم، و این انضباطی خوب و خشک بود. در همین اتاق بود که آموختم از لحظه‌ای که دست از نوشتن برمی‌دارم تا فردای آن روز که دوباره کارم را از سر می‌گیرم به هیچ کجای نوشته‌ام فکر نکنم. به این ترتیب امیدوار بودم که ناخودآگاهم بتواند روی داستان کار کند و در عین حال بتوانم به مردم گوش فرا دهم و به هرچیزی که می‌خواهم توجه کنم؛
Dreamer

حجم

۱۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۱۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰
۵۰%
تومان