بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیدار با آقای آبی (سیری درجهان کریستین بوبن و سهراب سپهری) | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیدار با آقای آبی (سیری درجهان کریستین بوبن و سهراب سپهری)

بریده‌هایی از کتاب دیدار با آقای آبی (سیری درجهان کریستین بوبن و سهراب سپهری)

نویسنده:صدیق قطبی
انتشارات:انتشارات اریش
امتیاز:
۵.۰از ۷ رأی
۵٫۰
(۷)
و عشق، اگر به رنگ پرواز نباشد، تاریک است.
الی
خدا نوعی مراقبت از زندگی روزمره است
الی
«چیزهای بیهودهٔ بسیاری را از زندگیم دور کردم تا خداوند نزدیک آمد که ببیند چه می‌گذرد»
الی
برای آنکه چیزی را خوب ببینیم، باید سوگوار آن گردیم. برای آنکه دنیا را به‌خوبی درک کنیم، باید برون از آن و بنابراین مُرده باشیم.
Elham khodadadi
«آرزو داشتم در اینجا یک نفر را بشناسم که به درخت، به گل و به آب نگاه کند. مثل این‌که در زندگی این آدم‌ها این چیزها زینت نیستند. بدون شک این مردم هم به درخت و گل و آب نگاه می‌کنند، اما این تماشا اصیل نیست. می‌بینند و می‌گذرند. ما می‌بینیم و غرق می‌شویم»(از نامه‌های سهراب).
serenay3-3
مهمترین ارمغان عشقی ناب، خالص کردن تنهایی ماست و تنهاییِ خالص، مرگ را آسان می‌کند.
الی
«خدا شگفت‌زده میان سخنان عشاق، چون برزگری در مزرعهٔ خود قدم می‌زند. اگر ما خداوند را در داستان‌های عاشقانهٔ خود راه ندهیم، داستان‌های ما رنگ می‌بازند، کِدِر می‌شوند، می‌پوسند و فرومی‌ریزند. بردن نام خدا امری اساسی نیست، حتی دانستن نام او برای آنهایی که به هم عشق می‌ورزند، ضروری نیست. تنها کافی است که دلدادگان روی زمین، یک دیگر را در پهنهٔ آسمان یافته باشند»
serenay3-3
«بهترین چیز، رسیدن به نگاهی است که از حادثهٔ عشق، تر است».
venus
سهراب نه طالب دانستن است و نه تغییر دادن. او دلشدهٔ تماشاست. نمی‌خواهد جهان را بشکافد تا دریابد درون آن چیست. می‌خواهد موهای جهان را با عشقی سرشار شانه کند و جهان را بنوازد.
serenay3-3
«دانشمندان اتم‌ها را می‌شکنند، همان‌طور که یک کودک، شکم عروسکش را پاره می‌کند تا ببیند درون آن چیست. نویسنده کودکی است که با شانه‌ای از جنس طلا، موهای عروسکش را شانه می‌زند. تفاوت میان علم و ادبیات، همان تفاوت میان تجاوز و عشقی ژرف است».
serenay3-3
«دچار باید بود / وگرنه زمزمهٔ حیرت میان دو حرف / حرام خواهد شد».
serenay3-3
«کسانی را که از خدا مانند قیمتی مقطوع حرف می‌زنند، دوست ندارم. کسانی را که خدا را نتیجهٔ خللی در دستگاه هوش می‌دانند، دوست ندارم. آنانی را که “می‌دانند” دوست ندارم، کسانی را دوست دارم که دوست دارند»(۱).
مریم کوهی
«خدا یک فکر و عقیده نیست، بلکه بخار صورتی و آبی‌رنگ باقی‌مانده از لب‌های حلزون‌مانند کودکان بر شیشه است، مراقبت از زندگی معمولی است- آرامش قلبی ژرف‌اندیش است»(۲).
مریم کوهی
چیزهایی که هیچ‌کس آنها را نمی‌بیند، چه می‌شوند؟ آنها رشد می‌کنند. هرچه که رشد می‌کند، در فضایی نامرئی رشد می‌کند و با گذشت زمان بیش از پیش جا می‌گیرد.
هیعون
«هنگام مرگ، جاده ناگهان آن‌چنان باریک می‌شود که برای عبور از آن باید تمام آن را به‌تنهایی طی کرد. زمانی که تمامی آنچه را که برایمان محبوب است، می‌پراکنیم، عشق ما را برای این پایان آماده می‌سازد. مثل بارانی از نور که بر باغچه می‌بارد، برای ما تنهایی‌ای کاملاً باطراوت برجا می‌گذارد... شما باعث تنهایی من نیستید. خیلی پیش از شما در درونم آرمیده. همانی هستید که برای بیدار کردنش، بیش از هرکس و هرچیز به آن شباهت دارد».
مریم کوهی
تنها چیزهایی از دست‌بُردِ مرگ در امان می‌مانند، که به زندگی بخشیده‌ایم. آنچه را از آن خود کرده‌ایم، در مرگ، مثل پرِ قاصدکی از ما دور می‌شود. آنچه از وجود ما که در وجود دیگران جا گذاشته‌ایم، جاوید می‌ماند. آنچه را جاری نکرده‌ایم، در مرگ، پوسیده می‌شود و از میان می‌رود.
Negin G.Aghazadeh
«شنیدن صدای مادرم از شادی دیوانه‌واری سرشارم می‌کند. شنیدن صدای او، و نه گوش دادن، چون کلمات اهمیت چندانی ندارد، راستی در زندگی به‌غیر از «سلام، شب بخیر، دوستت دارم و هنوز برای مدتی کوتاه اینجا هستم، روی زمینی که تو هستی، من هم زنده‌ام»، چه چیزی برای گفتن داریم؟‌ اینکه مادرم از افکارش دربارهٔ ازدواج صحبت کند یا دستور پُخت خرگوش با انگور فرنگی را برایم توضیح دهد، هیچ فرقی ندارد. گفته‌ها تغییر می‌کند، اما صدا همان صداست، کار اصلی را صدا انجام می‌دهد، صدا خوش‌آمد می‌گوید، تکرار می‌کند و پافشاری می‌کند که: «من اینجا هستم، پس تو هم اینجایی، زنده مثل من»؛ چرا باید چیز دیگری ابداع کرد، همین، برای ارتباط کافی است».
Elham khodadadi
«اگر برای من فرزانگی وجود داشته باشد، عبارت است از هنرِ حضورِ کامل داشتن، با توجهی بی‌اندازه و پایدار. از همین روست که کودکان مرا مسحور می‌سازند، به سبب استعداد خویش در حضورِ کامل داشتن، در زمانِ حاضرِ ناب. با ایشان تفاهمی عمیق دارم»
Elen
خدا نوعی مراقبت از زندگی روزمره است، همچون مراقبت پُرظرافت مادری از شیرخوار چندروزه. مراقبتی توأم با عشق و آرامش. خدا پرستاری مادرانه از زندگی است.
معصومه
«خدا شگفت‌زده میان سخنان عشاق، چون برزگری در مزرعهٔ خود قدم می‌زند. اگر ما خداوند را در داستان‌های عاشقانهٔ خود راه ندهیم، داستان‌های ما رنگ می‌بازند، کِدِر می‌شوند، می‌پوسند و فرومی‌ریزند. بردن نام خدا امری اساسی نیست، حتی دانستن نام او برای آنهایی که به هم عشق می‌ورزند، ضروری نیست. تنها کافی است که دلدادگان روی زمین، یک دیگر را در پهنهٔ آسمان یافته باشند»(۶).
معصومه
«وجود بیکرانهٔ او تنها در زمزمه‌های کودکان متجلّی می‌شود…
معصومه
مهمترین ارمغان عشقی ناب، خالص کردن تنهایی ماست و تنهاییِ خالص، مرگ را آسان می‌کند.
Negin G.Aghazadeh
کودکی که بازی می‌کند، مایهٔ تسلی خاطر خداست»(۱۲). «کودکی که به خواب می‌رود، صورتی است از زندگی ابدی، رهاشده، مطمئن، در دستان خداوند.
Negin G.Aghazadeh
زیبایی فرزندِ عشق است، عشقی که ما را به «توجه» وامی‌دارد. محرومیت ما از زیبایی‌های زندگی که می‌توانند زندگی را بهشت‌آیین کنند، به دلیل «بی‌توجهی» است
Negin G.Aghazadeh
زندگی آکنده از خدا زندگی مقرون به مراقبت و پرستاری است. خدا شکننده‌تر از آن چیزی است که گمان می‌کنیم و هرگونه غفلت و بی‌اعتنایی به شکستنِ حضور خدا در زندگی می‌انجامد. زندگیِ مایه‌گرفته از خدا ملازم حساسیت است، حساسیت به ارتعاش‌ها و لطافت‌ها. مراقبت از شکنندگیِ زیبایی و خوبی که جز با رفتاری ظریف ممکن نخواهد بود.
معصومه
یک درخت. از تمامی درختان در شبِ ذوق‌زده. آن‌طور که آنها هر لحظه را طالعی سعد می‌انگارند، خود به من آموزش می‌دهد. تلخی باران، جنون خورشید، همه چیز آنها را سیراب می‌کند. دغدغه‌ای ندارند و خصوصاً دغدغهٔ معنا را. با انتظاری نورانی و لرزان، انتظار می‌کشند. تا بی‌نهایت.
Negin G.Aghazadeh
هیچ‌کس نمی‌تواند همهٔ چیزهای دنیا را به دیگری بدهد، هیچ‌کس برای هیچ‌کس کافی نیست. هیچ‌کس خدا نیست. هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند جای خالی «خدا» را پر کند. هیچ‌کس نمی‌تواند پاسخگوی نیاز به عشقی باشد که در تو هست. هیچ‌کس نمی‌توان ورطه‌ای را که به‌جای قلب در وجود ماست، پر کند
Negin G.Aghazadeh
در قالی پُرنقش و نگار یک آواز، یک موسیقی... پی چه می‌گردیم؟ پی آوایی جاودان و ازلی که حضوری ازدست‌رفته را تداعی کند؟ یافتن گرمایی که لذت یک خواب آسوده را به چشم آورد؟ امنیت بی‌همتای انفاسی که یخ‌های جان را آب کند؟ پی خواب. خوابی آغشته به حرارت یک لالایی. چون پرواز بی‌وزن قاصدکی بر فراز گندمزار و ترنم عاشقانهٔ ماه از حنجرهٔ لرزان یکی چشمه. آوایی که ما را میهمان چشم‌های کودکی‌مان کند.
Negin G.Aghazadeh
هرگز نباید جمله‌ای را نوشت که نتوان آن را در گوش انسانی در حال مرگ زمزمه کرد. برای رهایی خود می‌نویسم و همچنین برای برپایی منزلی درخورِ زندگان، که در آن اطاقی برای مردگان مهیاست
Negin G.Aghazadeh
کاستیِ ارتباطات غیر حضوری این است که توانایی انتقال لحن را ندارد. برخلافِ کلمات که اغلب عمومی و همگانی هستند، لحن، ویژه و شخصی است و هرکسی می‌تواند کلمات روزمره و دستمالی‌شده را با لحنی که رنگِ روح خودش را دارد ادا کند. لحن هر کسی منحصر به اوست، اما کلمات هرکسی غالباً چنین نیستند. باید یاد بگیریم کلمات معمولی و روزمره را با لحنی که از تازگی بارور است، به زبان بیاوریم. با لحنی که نزدیک به طعم باران باشد.
Negin G.Aghazadeh

حجم

۱۰۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۹ صفحه

حجم

۱۰۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۹ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان