بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جاده‌ای به گذشته؛ داستان‌هایی با شخصیت‌های مجموعه‌ی آنی شرلی | طاقچه
تصویر جلد کتاب جاده‌ای به گذشته؛ داستان‌هایی با شخصیت‌های مجموعه‌ی آنی شرلی

بریده‌هایی از کتاب جاده‌ای به گذشته؛ داستان‌هایی با شخصیت‌های مجموعه‌ی آنی شرلی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۵۳ رأی
۴٫۰
(۵۳)
آدم اگر زرنگ باشد می‌تواند توی یک بعدازظهر، خیلی چیزها را عوض کند.
فریده
"انسان همان چیزیست که در افکارش می‌گذرد".»
ولنسی پارسی
ـ گفتم من هم حق دارم به اندازهٔ سهم خودم اشتباه کنم. کلک فکر کرد بله، حق داریم، ولی حق نداریم بعدها به‌خاطر عواقبش دیگران را سرزنش کنیم، که خیلی از ما این کار را می‌کنیم.
ولنسی پارسی
گاهی وقت‌ها هیچ‌چیز به اندازهٔ دیوانه‌بازی، ادم را خوشحال نمی‌کند. انگار باعث می‌شود حس کنی یک‌راست به گذشته برگشته‌ای.
ولنسی پارسی
چقدر تلخ است که هیچ‌وقت کسی عاشقت نشود! هیچ‌وقتطعم عشق را نچشی!
کاربر ۲۹۱۱۵۳۲
به قول لیندا تابه‌حال دعوا کردن، استخوان‌های کسی را نشکسته.»
Emma
مرد پرسید: «خاله‌هایت با تو خوبند؟» تیمتی محکم گفت: «بله.» اگر نبودند هم همین جواب را می‌داد. تیمتی پسر وفاداری بود.
Negaarstan
تیمتی خمیازه کشید. اوکسل بود، البته اگر بشود کسل بودن را از نگاه بچه‌ای هشت‌ساله تصور کرد. شنبه‌ها همیشه روز مزخرفی بود و آن روز حتی نمی‌توانست به گلن برود. وقتی خاله‌هایش نبودند اجازه نداشت از زمین‌های خودشان بیرون برود، حتی نمی‌شد به اینگلساید برود و با جم بلایت بازی کند. خاله‌هایش این اواخر بیشتر از همیشه با این مسئله مخالفت می‌کردند.
من عاشق خاله دیبام هستم
سرزمینی که در آن آرزوها به حقیقت می‌رسند احمقانه‌ترین تصور است. چون ارزوها هیچ‌وقت به حقیقت نمی‌رسند.
Nazanin :)
گاهی فکر می‌کرد چقدر عالی بود اگر راهزن می‌شد. بله، اگر از این شانس‌ها داشت و راهزن می‌شد، می‌توانست تمام شب، بیرون از خانه پرسه بزند و دیگر نه به لباس‌خواب احتیاج داشت، نه پیژامه. درست است که خیلی‌هایشان اعدام شدند، ولی حداقل قبل از مرگ، زندگی کردند.
Hrays
مرد پرسید: «خاله‌هایت با تو خوبند؟» تیمتی محکم گفت: «بله.» اگر نبودند هم همین جواب را می‌داد. تیمتی پسر وفاداری بود.
Emma
«مادرت هم همین‌طور بود. از تاریکی نفرت داشت. نباید مجبورت کنند در تاریکی بخوابی.»
Emily
ـ پس قبول کردی که خانهٔ رؤیاهایت بشود اینگلساید؟ آنی گفت: «بله، خیلی‌وقت است.» و آه کشید. به هر حال هیچ‌جا به اندازهٔ خانهٔ رؤیاها برایش دل‌چسب نبود.
Emily
خدا به ما رحم نماید، به ما که همواره بی‌ثمر، در پی رؤاهای جوانی‌مان هستیم.
Nazanin :)
دکتر بلایت به همسرش که میان پله‌های اتاق نورگیر ایستاده بود، گفت: «هیچ آدم محترمی گوش نمی‌ایستد.» آنی گفت: «پس نه من آدممحترمی هستم، نه تو.»
سیاوش
اگر با سوزان بیکر بیشتر حرف بزنید تعجب می‌کنید که چه تخیلاتی دارد. انتونی گفت: «هیچ‌چیز زن‌ها من را متعجب نمی‌کند.» جیل به او خیره شد و گفت: «این الان از آن حرف‌های دوپهلو بود؟ همیشه دلم می‌خواست یک حرف دوپهلو بشنوم.»
Emily
جیل آرامش کرد: «ما که نیستیم. خودت می‌دانی، پورکی... ولی خیال‌بافی که خرجی ندارد.» انتونی گفت: «باور کن یک وقت‌هایی دارد، خیلی بیشتر از آنکه ثروتمندترین آدم روی زمین هم بتواند پولش را بدهد.
lahita
یک‌بار پای کریسی به ریشهٔ درخت گیر کرد و نزدیک بود بیفتد که دان دستش را گرفت. کریسی متوجه شد او بیشتر از حد معمول، دستش را نگه داشت، و متوجه شد خودش هم از این کار دان خوشش آمد، و متوجه شد دان متوجه شده که او خوشش آمده است. و متوجه شد هرگز با جورج ازدواج نخواهد کرد.
نون
الیزابت که جزو معدود دفعاتی بود که قدرت درکش فعال می‌شد، گفت: «انگار دارد درونت را نگاه می‌کند، انگار دنبال چیزی می‌گردد، ولی پیدایش نمی‌کند. جان، واقعاً فکر می‌کنی وقتش که برسد ما را انتخاب کند؟»
علیزاده
امان از حرف مردم! قدرتمندترین نیرو در دنیا، از گذشته تا آینده.
کاربر ۱۹۲۰۹۴۰
گاهی وقت‌ها هیچ‌چیز به اندازهٔ دیوانه‌بازی، ادم را خوشحال نمی‌کند. انگار باعث می‌شود حس کنی یک‌راست به گذشته برگشته‌ای.
windy

حجم

۲۶۲٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

حجم

۲۶۲٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان