بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختری که رهایش کردی | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختری که رهایش کردی

بریده‌هایی از کتاب دختری که رهایش کردی

نویسنده:جوجو مویز
انتشارات:نشر داهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۸۱ رأی
۴٫۱
(۸۱)
«همیشه فکر می‌کنم اگه بتونی از کاری که دوست داری درآمد کسب کنی، زندگی یکی از بهترین هدیه‌هاش رو بهت بخشیده.»
mona reza
یه هنرمند برای هر اثری که خلق می‌کنه، تکه‌ای از وجودش رو توی اون اثر جا می‌ذاره
helya.B
وقتی مادرتان را از دست می‌دهید درنهایت از او مثل یک فرشته یاد می‌کنید؛ بوسه‌های متعدد از ته دل، کلمات دوست‌داشتنی، آغوش راحت و مهربان
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱
به دست شکستهٔ او با آتل دست‌ساز خودم نگاه می‌کردم و سعی داشتم به خودم یادآوری کنم که تمام این سختی‌ها به‌خاطر یک هدف است: این‌که ذات ایمان گره‌خورده با امتحان است.
سادات
زمان نمی‌تونه چیزی رو که اشتباهه درست جلوه بده.
dianaz
گاهی زندگی پر از مانع است، فقط باید بتوانی هر لحظه تنها یک قدم برداری.
Aysan
آقای بلنک عزیز! دوست دارم قیمت‌ها را کم کنم، ولی متأسفانه فیزیولوژی بدنم اجازه نمی‌دهد؛ چون من هم باید گهگاهی غذا بخورم. موفق باشید.
هانیه
چرا دیگه با اون ارتباط نداری؟ شما دوستای خوبی بودین.» لیو شانه‌اش را بالا می‌اندازد. «مردم از هم دور می‌شن.»
هانیه
وقتی مادرتان را از دست می‌دهید درنهایت از او مثل یک فرشته یاد می‌کنید؛ بوسه‌های متعدد از ته دل، کلمات دوست‌داشتنی، آغوش راحت و مهربان. چند سال پیش وقتی دوستانش از رفتار آزاردهندهٔ مادرهایشان شکایت می‌کردند، این کلمات برای او به‌قدری ناآشنا بودند که انگار کره‌ای حرف می‌زدند.
هانیه
«همیشه فکر می‌کنم اگه بتونی از کاری که دوست داری درآمد کسب کنی، زندگی یکی از بهترین هدیه‌هاش رو بهت بخشیده.»
🎸🍃تبسم🍃🎸
خانم دورانت وحشت کرده بود.‌ «ولی این افتضاحه. من اصلاً آلمانی بلد نیستم!» همهٔ ما به او خیره شدیم.‌ «خوب، چطوری مسیر خونه‌م رو توی شهر خودم پیدا کنم وقتی اسم خیابونا رو نمی‌دونم؟»
هانیه
ولی تو زندگی من به‌جز کار و خوابیدن چیز دیگه‌ای وجود نداره. مگه چی می‌شه این تجربه رو هم به زندگیم اضافه کنم؟
هانیه
ذات ایمان گره‌خورده با امتحان است.
هانیه
زندگی چیزی خیلی بیش‌تر از برنده شدنه.
هانیه
بهت افتخار می‌کنم فقط به‌خاطر این‌که ادامه دادی. واقعاً می‌گم. بعضی‌وقت‌ها، دختر عزیزم، همین ادامه‌دادن خودش یه‌جور قهرمان بودنه.
هانیه
«اگه برای یه مدت طولانی این‌جا بشینی خیلی چیزا می‌فهمی. تو گوش می‌کنی. این دوره دیگه کسی به چیزی گوش نمی‌کنه، همه می‌دونن قراره چی بشنون، ولی دیگه کسی واقعاً گوش نمی‌کنه.»
MariKa
انگار فقط قراره آدمای قلدر زندگی ما عوض بشن.
هانیه
یک هفته قبل از کریسمس، سرمان شلوغ بود؛ باوجود این‌که چیز زیادی برای جشن‌گرفتن نداشتیم. هلن و چند نفر از زنان سالخوردهٔ روستا برای بچه‌ها عروسک می‌دوختند. عروسک‌ها کاملاً ساده بودند؛ دامن‌شان از گونی بود و صورت‌شان را با جوراب درست کرده بودند، ولی برای‌مان مهم بود که بچه‌هایی که در سنت‌پرون باقی مانده بودند در این کریسمس غمگین و سرد یک دلخوشی جادویی داشته باشند.
هانیه
تا جایی که می‌توانستیم اتفاقات بد را از بچه‌ها پنهان می‌کردیم، ولی آن‌ها خودشان را در دنیایی می‌دیدند که مردها در گوشهٔ خیابان بر اثر تیر تفنگ‌ها جان می‌باختند، جایی که غریبه‌ها موی مادران‌شان را می‌کشیدند و از تخت بیرون می‌انداختند؛ آن‌هم به بهانه‌های ناچیزی مثل راه‌رفتن در یک جنگل ممنوعه یا احترام کافی نگذاشتن به یک سرباز آلمانی
هانیه
چشمان ادوارد پنجره‌ای به روحش بودند؛ ذاتش را با نگاه‌کردن به چشمانش می‌دیدی.
هانیه
لیو دوست دارد به‌خاطر پیشرفت کارشان خوشحال باشد، ولی هر بار که یکی از این نامه‌ها را می‌بیند شوکه می‌شود. هضم این موضوع که دنیای اطرافش پر از نفرتی است که هر لحظه به‌سمت یک نفر نشانه می‌رود برایش سخت است.
هانیه
فایده‌ای ندارد به چیزی فکر کنی که نمی‌توانی تغییرش بدهی.
نیلوپر
همین ادامه‌دادن خودش یه‌جور قهرمان بودنه.»
نیلوپر
«ببین، می‌خوام یه چیزی بهت بگم. من پنج بار ازدواج کردم. بعد از طلاقم هنوز با شوهرهای سابقم دوستم، البته اونایی که زنده هستن.» با انگشت آن‌ها را می‌شمارد.‌ «سه تاشون زنده هستن. همین ازدواجا چیزای زیادی درمورد عشق به آدم یاد می‌ده.» پال لبخند می‌زند، ولی او هنوز حرفش را تمام نکرده است. فشار دست او روی بازویش محکم و قوی است.‌ «چیزی که بهت یاد می‌ده آقای مک‌کافرتی، اینه که زندگی چیزی خیلی بیش‌تر از برنده شدنه.»
MariKa
و می‌دونم چطور ازدست‌دادن چیزایی که عاشقشونی، بعداً آدمو گیر می‌ندازه
MariKa
«برو بیرون. برو روی تراس و برای ده دقیقه به آسمون خیره بشو و به خودت یادآوری کن که زندگی ما خنده‌دار و بی‌فایده‌ست؛ چون یه سیاهچاله احتمالاً کرهٔ ما رو می‌بلعه و اون‌موقع این‌همه ناراحتی دیگه هیچ هدف و فایده‌ای نداره و منم پرونده رو نگاه می‌کنم شاید یه چیزی پیدا کنم.»
🎸🍃تبسم🍃🎸
سعی داشتم به خودم یادآوری کنم که تمام این سختی‌ها به‌خاطر یک هدف است: این‌که ذات ایمان گره‌خورده با امتحان است
🎸🍃تبسم🍃🎸
زندگی چیزی خیلی بیش‌تر از برنده شدنه
MTH📚
رنه زیرلب گفت: «من زنمو توی باغچهٔ هویجا دفن نکردم. ممکن بود باعث بشه از همینم که هستن تلخ‌تر و پلاسیده‌تر بشن.»
mona reza
یه هنرمند برای هر اثری که خلق می‌کنه، تکه‌ای از وجودش رو توی اون اثر جا می‌ذاره و برای همین، ارزش این کارا بی‌نهایته.
mona reza

حجم

۵۳۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

حجم

۵۳۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان