بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم | طاقچه
تصویر جلد کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم

بریده‌هایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم

نویسنده:سلست اینگ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۳۷۱ رأی
۴٫۱
(۳۷۱)
چه عاملی یک چیز را ارزشمند می‌سازد؟ گم کردن و پیدا کردن دوباره‌اش.
ka'mya'b
هیچ‌وقت چیزی که می‌خواهی به‌دست نمی‌آوری؛ فقط یاد می‌گیری که بدون آن سر کنی
ka'mya'b
خوشبختی چقدر شکننده است، اینکه اگر مراقبش نباشی امکان دارد از آن بالا بیفتد و خُرد شود.
ka'mya'b
چقدر وارث آرزوهای پدر و مادر بودن سخت است.
khazar
شنونده‌ی خوبی باشید. دیگران را تشویق کنید درباره‌ی خودشان حرف بزنند. چند صفحه ورق زد. یادتان باشد کسانی که طرف صحبت شما هستند، صدها بار بیشتر از آن که دلبسته‌ی شما و مسائل‌تان باشند، به خودشان و خواسته‌های‌شان و مسائل‌شان دلبسته هستند.
ka'mya'b
ماریلین بینی‌اش را توی موهای لیدیا فرو کرد و این قول را به خودش داد. اینکه هرگز به او نگوید قوز نکن، شوهر پیدا کن، خانه‌داری کن. اینکه هیچ وقت به او پیشنهاد کارها، زندگی و یا دنیایی که خودش در نظر ندارد، را ندهد. هرگز نگذارد با شنیدن کلمه‌ی پزشک، یک مرد در ذهنش مجسم شود. اینکه باقی عمرش لیدیا را تشویق کند کاری بیش از آنچه مادرش انجام داده، انجام بدهد.
ka'mya'b
اجازه نده اختیار زندگی از دستت خارج بشود.
ka'mya'b
چه عاملی یک چیز را ارزشمند می‌سازد؟ گم کردن و پیدا کردن دوباره‌اش
Maysa
عاشقانه عشق می‌ورزی، سخت امیدواری و بعد هیچ؛ بچه‌هایی که دیگر نیازی به تو ندارند. شوهری که دیگر تو را نمی‌خواهد. چیزی جز خودت باقی نمانده، یکه در فضایی خالی و پوچ.
samira
اغلب اوقات دخترها از دست والدین‌شان عصبانی‌اند و پدر و مادرها اصلاً روح‌شان هم خبر ندارد.
نیومون
فرزندان دورگه اغلب برای پیدا کردن جایگاه‌شان دچار مشکل هستند.
ka'mya'b
چه عاملی یک چیز را ارزشمند می‌سازد؟ گم کردن و پیدا کردن دوباره‌اش.
بهار قربانی
اگر می‌دانست قرار است چنین اتفاقی بیفتد، کمی بیشتر نگاهش می‌کرد. بیشتر می‌بوسیدش.
کاربر ۱۴۸۰۸۱۲
می‌توانست‌ اندکی یادآور این جمله باشد، دوستت دارم. تو فقط به‌خاطر آنچه هستی زیبایی.
esh
«هیچ وقت اگر خنده‌ات نیامد، نخند. این یادت باشد.»
zohreh mi
و به دنبال دفترچه خاطراتی گشت که آن کریسمس مادرش به او هدیه داده بود. بالاخره اتفاق مهمی افتاده بود؛ چیزی که باید ثبتش می‌کرد. اما نمی‌دانست چطور آن را توضیح بدهد، اینکه چطور همه‌چیز در عرض یک روز عوض شده، اینکه چطور کسی که آن همه دوستش داشت، یک لحظه کنارش بود و لحظه‌ای بعد: رفته.
(:Ne´gar:)
«همان کاری را انجام بده که بقیه انجام می‌دهند. این چیزی بود که همیشه به لیدیا می‌گفتی؛ دوست پیدا کن. همرنگ بقیه شو. ولی من نمی‌خواستم او مثل بقیه باشد.» گوشه‌های چشمانش به سوزش می‌افتند: «می‌خواستم استثنایی باشد.»
زهرا۵۸
وقتی جوان‌تر بود، سال‌های اول تدریسش در دانشگاه، اغلب او را با دانشجوها اشتباه می‌گرفتند.
Gisoo
عاشقانه عشق می‌ورزی، سخت امیدواری و بعد هیچ؛ بچه‌هایی که دیگر نیازی به تو ندارند. شوهری که دیگر تو را نمی‌خواهد. چیزی جز خودت باقی نمانده، یکه در فضایی خالی و پوچ.
زهرا۵۸
تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
⭐الفبا⭐
لیدیا هیچ وقت دوست واقعی نداشت، اما پدر و مادرشان هرگز این را نفهمیده‌اند.
ژنرالیسم
هربار که ماریلین او را می‌بوسید، هربار که جیمز دستانش را باز می‌کرد و ماریلین در میان‌شان جای می‌گرفت، حسی همانند معجزه داشت. حضور ماریلین باعث می‌شد حس کند در وطن خودش فردی مطلوب و دوست‌داشتنی است؛ حسی که جیمز تا پیش از آن هرگز تجربه نکرده بود. او هرگز حس تعلق به اینجا را نداشت؛ با اینکه در خاک آمریکا متولد شده بود و با اینکه هرگز پا را از این کشور بیرون نگذاشته بود. پدرش با اسمی غیرواقعی به کالیفرنیا مهاجرت کرده بود؛
هانا
او یک قطعه فلز کهربا را که پشه‌ای داخلش گرفتار شده بود، کشف کرده بود. ماریلین در حالی که از پشت دست‌هایش را دور دخترش حلقه کرده بود، گفت: «این چهار میلیون سال قدمت دارد.» لیدیا همان‌طور به آن زل زده بود تا اینکه عاقبت نات هر دوی‌شان را از آنجا دور کرده بود. حالا او به پشه‌ای فکر می‌کرد که خیلی شیک در استخری از صمغ شیرجه زده بود. شاید آن را با عسل اشتباه گرفته بود. شاید اصلاً چاله چسبناک را ندیده بود. اما وقتی متوجه اشتباهش شده که دیگر خیلی دیر بوده؛ اول چسبیده، بعد فرو رفته و دست آخر غرق شده است.
Johnny
کرد، فقط بُعد فاصله‌ی جغرافیایی است که می‌تواند اعتماد به نفس را به کسی که هیچ‌گاه تلاش نکرده از خانواده جدا شود، برگرداند.
Marie Rostami
خوشبختی چقدر شکننده است، اینکه اگر مراقبش نباشی امکان دارد از آن بالا بیفتد و خُرد شود.
بهار قربانی
لحظاتی بعد جیمزها حسرت آرامش ناشی از بی‌خبری همین لحظه را خواهد خورد؛ لحظه‌ای که بزرگ‌ترین مشکل ذهنی‌اش چشم‌چرانی استنلی است. اما در حال، وقتی تلفن زنگ می‌زند، چنان از این وقفه خوشحال می‌شود که متوجه اضطراب صدای ماریلین نمی‌شود.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
چه عاملی یک چیز را ارزشمند می‌سازد؟ گم کردن و پیدا کردن دوباره‌اش.
آنا جمشیدی
در بهترین روزها- روزهایی که خیلی خیلی کم بودند- پدر و مادرشان هم می‌آمدند.
ka'mya'b
در تمام عمرشان نات بهتر از هر کس دیگری قاموس خانواده‌شان را آموخته بود، چیزهایی که قادر نبودند صادقانه برای غریبه‌ها تعریفش کنند: اینکه ‌یک کتاب یا لباس معنایی بیشتر از چیزی برای مطالعه ‌یا پوشیدن دارند؛ اینکه توجه همراه انتظاراتی است که -مثل برف- آرام‌آرام فرود می‌آیند و با سنگینی‌شان تو را در هم می‌شکنند.
Johnny
واضح‌ترین خاطره از پدرش یک حس و یک رایحه بود: تماس ته‌ریش پدرش با گونه‌هایش وقتی او را در آغوش می‌گرفت و بوی عطر "رایحه قدیمی" در مشامش. او رفتن پدرش را به‌خاطر نمی‌آورد اما می‌دانست چنین اتفاقی افتاده.
آدا کمالی

حجم

۲۶۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۲۶۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان