«ولی من از این مهمانی لذت نمیبرم.»
«اگر با همین پیشزمینه فکری پیش بری قطعاً ازش لذتی نمیبری.»
Sara.iranne
«خردمندی این نیست که یه شعار تو خالی رو تکرار کنیم.»
olivereader
به هر حال احترام به دست آوردنیست و به دلایلی گنج گرانبهایی بود که بهسختی بهدست میآمد.
n_qba
بماند که آنها در کتابخانه بودند و حتی یک دلیل عقلانی برای نسیمی که میوزید وجود نداشت. این خواب او بود و در آن نسیم میوزید.
Sara.iranne
بیلی با صدای بلند و از ته گلو خندید و آنقدر درخشان و زیبا شد که جورج دلش میخواست یک پتو رویش بیندازد تا جلوی خواسته شدنش توسط دیگران را بگیرد.
Sara.iranne
ولی مثل تمام چیزهای خوب، آن دوران هم به پایان رسید
n_qba
میتوانست با او ازدواج کند. هیچ دلیلی نداشت که نتواند. شاید فقط سلامت عقلش مانع بود. ولی حس میکرد از همان اول، لحظه غریبی بود، آن را هم از دست داده بود.
Sara.iranne
ولی البته که او بود. چون دیگر سروکله چه کسی میتوانست در بدترین زمانی که برای بیلی ممکن بود پیدا شود، وقتی که خجالتزده و دستپاچه بود و دقیقاً همان وقت نفرینشدهای که به نجات داده شدن نیاز داشت؟
معصومه
ولی لبخندش درخشان و خندهاش مسری بود
olivereader
و اگر با مردی ازدواج کنی که حداقل هوش و دانش برابری با تو نداشته باشه خیلی عصبانی میشی
olivereader
فقط هر کاری که دلش میخواست را میکرد و بعد عواقبی که در پی داشت را لعنت میکرد.
Waver
به ندرت ممکنه حقیقت به اون فریبندگی که دلمون میخواد باشه مگه نه؟
olivereader
هر اتفاقی برای تو بیفته، من رو میکشه. و دوست دارم فکر کنم که تو هم به همین اندازه عاشقم هستی که نگذاری این اتفاق بیفته
olivereader
«همینطوره مگه نه؟ به ندرت ممکنه حقیقت به اون فریبندگی که دلمون میخواد باشه مگه نه؟»
Yasaman Mozhdehbakhsh
تمام چیزی که میخواست این بود که... نمیدانست.
Waver
گرسنگیوخستگی دقیقاً همان دو شیطان بیرحمی بودند که یک مرد بالغ را به اندازه یک بچه سرتق اعصاب خردکن، نقنقو و بیاعصاب میکرد.
mina