اگر من وارد فروشگاهی شوم، به کارکنان نگاه کنم و منتظر بمانم که یکی از آنها به من رسیدگی کند، سریعاً نتیجه میگیرم که مالک آنجا اشتیاق نسبت به کار و مشتری را از دست داده است؛ از لحن صدای کارکنان، میتوان به این موضوع پی برد.
شهید
در جلسه حاضر شدم و شروع به تعریف داستان غمانگیز خود نمودم. حدود بیست دقیقه صحبت کردم و شاهد سرتکاندادنهای آنها بودم ولی متاسفانه دریغ از یک قطره اشک از طرف حضار! آنگاه مامور مالیات آهسته گفت: «ماجرای بسیار ناراحتکنندهای بود آقای گریفیتس، ولی هیچیک از اینها برای ما اهمیتی ندارد. شما مدیر این شرکت و مسئول تمام و کمال این کسبوکار هستید.
شهید
مشکل اینجاست که آنها دوست ندارند دیگران بفهمند که به دردسر افتادهاند، دردسر واژهٔ خوشآیندی است که در دنیای کسبوکار به جای گیرافتادن در منجلاب یا خرابکاری مالی از آن استفاده میشود. تازه این فقط نیمی از مشکل است: صاحبان کسبوکار معمولاً وقتی دست کمک به سوی دیگران دراز می کنند که عملاً خیلی دیر شده است.
شهید