بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تس دوربرویل | طاقچه
تصویر جلد کتاب تس دوربرویل

بریده‌هایی از کتاب تس دوربرویل

نویسنده:تامس هاردی
انتشارات:نشر نو
امتیاز:
۴.۱از ۳۰ رأی
۴٫۱
(۳۰)
مرد عوضی با زن مناسب، زن عوضی با مرد مناسب؟... آری، این چیزی است که سالها تجزیه و تحلیل فلسفی نتوانسته است آن را در قلمرو ادراکی که از نظم امور داریم توضیح دهد. شاید بتوان گفت که روح تلافی و انتقامی که در کمین بوده در روی دادن این فاجعه دخالتی داشته است.
sahar atshi
طبیعت معمولاً به زن یا دختر بینوا نمی‌گوید «بپّا!»، آنگاه که این هشدار ممکن است منجر به سعادت او شود. یا وقتی که کسی می‌گوید «کجا؟» طبیعت به او پاسخ نمی‌دهد «اینجا!» تا آنکه این قایم‌باشک صورت بازی ملال‌آور و خسته‌کننده‌ای به خود می‌گیرد. نمی‌دانیم آیا در اوج پیشرفت و تعالی بشر، این نابهنگامیها به‌یاری قوه شهودی ظریف‌تر، و به یاری گردش بقاعده اجزاءِ ماشین اجتماع اصلاح خواهند شد یا نه، و به‌خلاف امروز که در اثر حرکات این ماشین، بی‌هوا از این به آن پهلو می‌غلتیم، این نابسامانیها سامان خواهند پذیرفت یا نه؛ امّا چنین تعالی و کمالی نه قابل پیش‌بینی است و نه ممکن پنداشته می‌شود
sahar atshi
برای نوع بشر بسی بهتر می‌بود اگر به‌جای فلسطین، یونان خاستگاه اندیشه و تمدن جدید بود
sepid sh
تس داشت می‌گفت: «من چیزی درباره ارواح نمی‌دانم، امّا این را می‌دانم که گاه با اینکه زنده‌ایم روحمان از جسممان پرواز می‌کند.»
طلا در مس
برای او و امثال او نفس تولد، شکنجه و عذابی بود که شخص را به‌اجبار به خواری می‌کشید
کاربر ۱۴۵۵۱۵۷
باری، «عدالت» اجرا شده بود، و به گفته ایسخولوس، «رئیس ارواح فناپذیر» به شوخی و بازی خود با تس پایان داده بود؛ و شوالیه‌های خاندان دوربرویل و بانوانشان، ناآگاه از این ماجرا، در آرامگاههای خویش در خواب بودند.
طلا در مس
به‌نجوا گفت: «به نام عشقمان مرا ببخش! آخر من برای همان کار تو را بخشیدم!» و چون جواب نداد، باز گفت: «مرا ببخش، همان‌طور که من تو را بخشیدم! انجل من تو را می‌بخشم!» «شما... بله، می‌بخشید.» «ولی تو مرا نمی‌بخشی؟» «اوه، تس؛ بخشش شامل این مورد نمی‌شود! تو آدمی بودی: حالا آدم دیگری هستی. خدای من ــ آخر چطور ممکن است یک چنین تردستی مضحکی مشمول گذشت شود!»
طلا در مس
. بعد از این سعادت بزرگ، دوست دارم تنها باشم و چیزی جز آسمان بالای سرم نباشد. انگار جز ما دو تا احدی روی زمین نیست، و ای کاش نبود
طلا در مس
«شاید از میان تمام چیزها، دروغی درباره همین یک چیز، به حالم بسیار مفید می‌بود، اما من هنوز آنقدر شرف دارم ــ هر قدر هم که کم باشد ــ که چنین دروغی را نگویم. اگر تو را دوست داشتم بیشترین موجبات را هم داشتم تا به تو بفهمانم که دوستت دارم. اما دوستت ندارم. »
Mohamad Mahdavi
خانم سیمون دوبووار در بحث از ادبیات و فلسفه می‌گوید: «اما هنگامی که ژولین سورل و تس دوربرویل را ترک می‌کردم می‌گفتم که پرداختن به فلسفه وقت تلف کردن است»... (نقد حکمت عامیانه، ترجمه دکتر رحیمی).
طلا در مس
این رفتن و باز آوردن شوهرِ بی‌دست و پا از میخانه یکی از خوشیها و لذتهایی بود که در میان چرک و کثافت و آشفتگی بچه‌داری برای خانم دوربی‌فیلد باقی مانده بود: می‌رفت و در میخانه یکی دو ساعت در کنار شوهرش می‌نشست و غم و ناراحتی مراقبت از بچه‌ها را از یاد می‌برد. در این گونه اوقات، زندگی در هاله‌ای خوشرنگ جا می‌گرفت.
طلا در مس
اگر رؤسای خانواده دوربی‌فیلد تصمیم می‌گرفتند که کشتی خانواده را از میان دریای دشواریها و مصائب و گرسنگی و بیماری و خفت و مرگ برانند، این پنج شش اسیر درمانده نیز ناگزیر بودند همان مسیر را با ایشان بپیمایند: آ
طلا در مس
«تس، گفتی این ستاره‌ها همه دنیاهای دیگه‌ای هستند؟» «آره.» «مثل همین دنیای خودمون؟» «درست نمیدونم، ولی خیال می‌کنم این‌طور باشند. مثل سیبهای روی درخت سیب زودرس خونه‌مون... بعضیهاشون سالم‌اند، چندتایی‌شون هم کرمو.» «ما تو کدوم یکیشون زندگی می‌کنیم، تو سالمهاشون یا تو کرموهاشون؟» «تو کرموهاشون.» «اینم بدشانسیه که وقتی این‌همه سالم هستند ما تو کرموهاشون زندگی کنیم!» «آره.»
طلا در مس
فهم و شعور مادر در حد فهم و درک یک بچه سر به هوا بود: خودِ جون دوربی‌فیلد در میان این‌همه بچه‌ای که به امان خدا رها شده بودند بچه دیگری بود، و تازه بچه بزرگ خانواده هم نبود.
طلا در مس
پدر گفت: «من خوش ندارم بچه‌هام از خونه برند. رئیس خاندان منم، بقیه هستند که باید بیاند پیش من.» زن بیشعور بیچاره به‌لحنی تملق‌آمیز گفت: «ولی، جکی، خواهش می‌کنم بذارش بره. یارو گلوش پیشش گیر کرده ــ خودت که می‌بینی. بهش گفته دختر عمو. به‌احتمال زیاد می‌گیردش و خانمش میکنه
طلا در مس
؛ بچه کوچکتر گفت: «کاش طفلکی تس نمی‌رفت که خانم بشه!»
طلا در مس
«این برگ برنده‌ای که میگی چی چی هست؟ منظورت خون خونواده دوربرویله؟» «نه، کلّه‌پوک، خوشگلیشه... مثل اونوقتهای خودم!»
طلا در مس
. اما کسی ممکن است بپرسد: پس فرشته نگهبان این دختر کجا بود؟ آن خدای اعتقاد ساده‌اش کجا بود؟
طلا در مس
. از سایه‌ها ترسی نداشت، تنها فکرش خودداری از برخورد با آدمیان بود ــ یا به عبارت بهتر، خودداری از برخورد با آن مجموعه‌ای که جهان خوانده می‌شود و با اینکه در مجموع بسیار وحشت‌انگیز است در تک تک اجزاءِ خود نه تنها سهمگین نیست بلکه ترحم‌انگیز است.
طلا در مس
«خوب، حالا کم یا زیادش مهم نیست، ولی حیف و صد حیف که این جریان فقط برای همین یکی پیش اومد ــ مخصوصا این. ولی خب، همیشه این‌جور جریانها برای خوشگلها پیش میاد! زشتها مثل کلیسا خطری سراغشون نمیره
طلا در مس
او برای دیگران یک هستی یا یک تجربه یا یک ساختار احساسی و عاطفی نبود ــ هرچه بود برای خودش بود. به‌علاوه، برای تمام موجودات بشری اطراف تس تنها یک فکر گذرا بود.
طلا در مس
دریافت که روز و تاریخ دیگری هم هست که از بقیه روزها برای او مهمتر است: روز مرگ خودش، آنگاه که همه این زیباییها ناپدید می‌شوند؛ روزی که نادیده و موذیانه در میان سایر روزهای سال کمین کرده است و هر سال که به آن می‌رسد نه علامتی می‌دهد و نه صدایی می‌کند، و با این‌همه همچنان بی‌گمان وجود دارد. این روز چه وقت بود؟
طلا در مس
«من هم همین‌طور؛ من هم اغلب همین‌طور هستم. این گرفتاری زنده بودن هم درد بزرگی است... به نظر تو هم این‌طور است؟» «بله آقا، حالا که شما به این لفظ بیان می‌کنید... بله، همین‌طور است.»
طلا در مس
«گاهی وقتها احساس می‌کنم نمی‌خواهم بیشتر از این که می‌دانم بدانم.» «چرا؟» «برای اینکه چه فایده دارد که بخوانم و بدانم که یکی از افراد یک صف طولانی هستم... و بدانم که در یک کتاب کهنه یکی هم درست مثل من وجود داشته، و من فقط نقش او را بازی می‌کنم؟
طلا در مس
عظمت زندگیها بسته به جابه‌جاییهای بیرونی‌شان نیست بلکه وابسته به تجارب ذهنی است.
طلا در مس
«آه... این فرق می‌کند... عزیز دلم حقیقتش به‌خاطر خیر و صلاح خود تو است! باور کن فقط به‌خاطر خود تو است! من نمی‌خواهم نوید این سعادت بزرگ را به خودم بدهم و قول بدهم که مال تو خواهم بود... برای این که... برای این که مطمئنم و می‌دانم که این کار را نباید بکنم. »
طلا در مس
واقعا مایه ننگ خانواده‌ها است که دختران جوانشان را طوری بار می‌آورند که از دام و دانه‌ای که اشخاص شریر ممکن است در پیش پایشان قرار دهند هیچ علم و اطلاعی ندارن
طلا در مس
برای تخفیف وحشتم دستت را بگذار روی این سنگ و قسم بخور که مرا از راه به در نمی‌کنی ــ با زیبایی یا حرکات و اطوارت.»
طلا در مس
خواهش می‌کنم، خواهش می‌کنم ــ با من منصف نباش، یک کمی مهربان باش، ولو اینکه سزاوار هم نباشم، و به‌نزدم بیا! اگر بیایی حاضرم در میان بازوانت بمیرم! اگر از سر تقصیرم درگذری با کمال میل حاضر به این کارم.
طلا در مس
آنجا که پرندگانِ خوش‌نوا می‌خوانند مارها نیز فش‌فش می‌کنند؛ و این درسی که فرا گرفته بود برداشتش را از زندگی پاک تغییر داده بود.
Mohamad Mahdavi

حجم

۳٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۸۴ صفحه

حجم

۳٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۸۴ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۴۷,۰۰۰
۳۰%
تومان