بریدههایی از کتاب در جست و جوی اسپینوزا
۳٫۷
(۶)
گوته اسپینوزا را برگزید و پرچمدارش شد و در مورد تأثیر اسپینوزا بر افکار و آثارش هیچ تردیدی بهجا نگذاشت. «آن کسی که تأثیر فوقالعادهای بر من گذاشت و مقدر بود تمامی طرز فکر من را عمیقا تحت تأثیر بگذارد، اسپینوزا بود. پس از اینکه گوشه و کنار دنیا را برای یافتن وسایل رشد فطرتم بیهوده جستوجو کردم، با اخلاق این فیلسوف روبهرو شدم. از آنچه در این اثر خواندم، و آنچه استنباط کردم، هیچ تصویری نمیتوانم بدهم؛ اما در آن تسکینی برای هیجانهایم یافتم و به نظر میرسید چشمانداز وسیع و روشنی در مورد دنیای مادی و اخلاقی به رویم میگشاید. اما آنچه در اساس مرا مسحور او کرد بیغرضی بیپایانی بود که از هر جمله ساطع بود. آن احساس باشکوه: آن کسی که به خدا عشق میورزد نباید انتظار داشته باشد که در مقابل خدا هم به او عشق بورزد.`
Amin
احساس اندوه تنها مربوط به بیماری جسمی یا نداشتن توان لازم برای ادامه کاری نیست. اغلب مربوط به شیوهای ناکارامد از تفکر است که حول تعداد محدودی از تصورهای زیانبخش از کار بازمیایستد.
بهرام
در یک کلام، چه فرد اصول اخلاق را عمدتا مبتنی بر طبیعت بداند، چه مبتنی بر عقاید ماورایی، به خطر افتادن عاطفه و احساس در اوایل رشد انسان سبب عدم ظهور رفتار اخلاقی خواهد شد.
بهرام
گویا کافی نبود که کوپرنیک به ما بگوید در مرکز جهان نیستیم، چارلز داروین بگوید منشأ پیشپاافتادهای داریم و زیگموند فروید بگوید صاحب اختیار کامل رفتارمان نیستیم، حال باید بپذیریم که حتی در حیطه اخلاق هم پیشگامان و وراثتی وجود دارد. اما رفتار اخلاقی انسان میزانی از تفصیل و پیچیدگی دارد که آن را به صورت متمایزی انسانی میکند.
بهرام
آرزوی مسیری به سوی پایانی خوش را در سر دارم که از ترکیب برخی جنبههای نظر اسپینوزا با طرز برخورد فعالتری با دنیا ناشی میشود. این مسیر دربرگیرنده نوعی زندگی معنوی است که با اشتیاق و نوعی انضباط به دنبال شناخت، چون منبعی از شادی است ــ جایی که شناخت از دانش علمی یا تجربه زیباییشناختی، یا هر دو، نتیجه میشود. روال معمول این زندگی بر نگرشی مبارزهجو بنا شده و بر این اعتقاد استوار است که بخشی از وضعیت تراژیک انسانیت را میتوان تسکین داد و مسئولیت ما به عهده گرفتن کاری در مورد مصائب انسان است. یکی از نتایج پیشرفت علمی روشی برای برنامهریزی اقدامهای هوشمندی است که میتواند رنج را تخفیف دهد. علم را میتوان با بهترین سنتهای انسانی ترکیب کرد تا رویکرد جدیدی به امور انسانی امکانپذیر شود و راه شکوفایی انسان را نشان دهد.
بهرام
. پژوهش در این موضوع که افکار چهگونه عاطفهها را به کار میاندازند، و عاطفههای جسمی چهگونه شکلی از افکار میشوند که آن را احساس مینامیم، منظری ممتاز از ذهن و بدن فراهم میکند؛ تجلیهای آشکارا متفاوتی از اندامواره انسانی که همچون واحدی یکپارچه در هم بافته شده است.
اما، این تلاش نتایج عملی بیشتری دارد. احتمال دارد توضیح زیستشناسی احساسها، و عاطفههای بسیار نزدیک به آنها، به درمان مؤثر برخی از اموری که علتهای عمده رنج انسانی هستند، کمک کند؛ اموری از قبیل افسردگی، درد، و اعتیاد.
بهرام
تکامل ماشینآلات مغزی عاطفه و احساس ظاهرا بخش بخش سرهم شده است. ابتدا ماشینآلاتی برای تولید واکنش به یک شیء یا رویداد فرارسیدند، که به شیء یا موقعیت معطوف بودند ــ ماشینآلات عاطفه. دوم، ماشینآلاتی برای تولید یک نقشه مغزی و بعد تصویری ذهنی، تصور، فرارسیدند که معطوف به واکنشها و وضعیت به دستآمده اندامواره بودند ــ ماشینآلات احساس.
بهرام
اینشتین در توضیح احساس مذهبی خودش ــ احساس مذهبیِ «عمیقترین نوع اذهان علمی» ــ نوشت که چنین احساسی «... شکل پرشورِ حیرت از هماهنگی قانون طبیعی را به خود میگیرد و هوشی با چنان برتری را آشکار میکند که همه تفکرات و اعمال نظاممند انسانها، در مقایسه با آن، اندیشه کاملاً بیاهمیتی است».[9] اینشتین با واژگانی بسیار زیبا این احساسات را چنین توضیح میدهد: «... شکلی از شادی و حیرت سرمست از زیبایی و شکوه این جهان که انسان فقط میتواند تصور مبهمی از آن را شکل دهد. این شادی احساسی است که تحقیق علمی واقعی قدرت روحیاش را از آن میگیرد، اما در عین حال نمودش را در آوازهای پرندگان مییابد.»
بهرام
جیمز انسانها را به دو گروه تقسیم میکرد: آنهایی که روح شادی دارند، و آنهایی که روح بیماری دارند. انسان شاد شیوهای طبیعی برای ندیدن تراژدی مرگ، دهشت طبیعت در بدترین حالت تجاوزگریاش، یا تاریکیِ دورههای خاموشی ذهن بشر، دارد. از نظر جیمز اسپینوزا بهظاهر به طرز کلافهکنندهای یک روح شاد است، یکی از آنهایی که «ظرفیت فطری بیحدی برای رنج طولانی» و «گرایش به دیدن چیزها با خوشبینی» دارند.
بهرام
آیا ذهن و بدن دو چیز متفاوت اند یا فقط یک چیز؟ اگر یکی نیستند، آیا ذهن و بدن از دو جوهر متفاوت ساخته شدهاند یا از یک جوهر؟ اگر دو جوهر وجود دارد، آیا جوهرِ ذهن اول پدید میآید و موجب هستی بدن و مغز آن میشود، یا اینکه جوهرِ بدن اول پدید میآید و مغزش موجب ذهن میشود؟ همچنین، این جوهرها چهگونه همکنشی میکنند؟ اکنون که در پارهای جزئیات در حالِ فهم این هستیم که مدارهای عصبی چهگونه عمل میکنند، نحوه پیوند فعالیت آن مدارها به فرایندهای ذهنیای که میتوانیم خودکاویشان کنیم چیست؟ اینها از جمله موضوعات اصلیای هستند که در، به اصطلاح، مسئله ذهن ـ بدن مداخله دارند، مسئلهای که حل آن برای فهمیدن اینکه چه کسی هستیم اساسی است.
محمد طاهر پسران افشاریان
اما درباره پرسشهایی که در بالا مطرح شد، توافق عمومی محدود به این ایده است که ذهن یک فرایند است و نه یک چیز.
محمد طاهر پسران افشاریان
تا همین اواخر مسئله ذهن ـ بدن یک موضوع فلسفی، خارج از حیطه علم تجربی، باقی مانده بود. حتی وقتی در قرن بیستم آشکار شد که وقت آن رسیده علم به مسئله ذهن و بدن بپردازد، موانع بسیاری وجود داشتند ــ از نظر روش و رویکرد ــ و موضوع یکبار دیگر به تعویق افتاد. تنها در دهه اخیر است که مسئله، عمدتا به صورت بخشی از پژوهش آگاهی عاقبت وارد برنامه علمی شده است. اما، شایان توجه است که آگاهی و ذهن همسان نیستند. به معنای دقیق کلمه، آگاهی فرایندی است که از طریق آن ذهن آکنده از مرجعی میشود که آن را خویشتن مینامیم و گفته میشود که از هستی خویش و هستی اشیای پیرامونش مطلع است.
محمد طاهر پسران افشاریان
موفقیت یا شکست انسانیت تا حدود زیادی وابسته به این است که مردم و نهادهایی که اداره زندگی مردم را به عهده دارند چهگونه این نظریه بازبینیشده از انسان را در اصول و سیاستها به کار میگیرند. شناخت از عصب ـ زیستشناسی عاطفه و احساس کلید صورتبندی اصول و سیاستهایی است که میتوانند رنجوری انسان را کاهش دهند و بر سلامت او بیفزایند. در اساس، شناخت جدید حتی در نحوهای که انسانها به تنش حلنشده بین تفسیر زمینی و ماورایی از هستی خودشان میپردازند تأثیرگذار خواهد بود.
shahram naseri
در اساس، یکی از اهداف اساسی رشد آموزشی ما گنجاندن یک گام ارزیابی خودکار بین امر مسبب عاطفه و واکنشهای عاطفی است. با این کار، تلاش میکنیم به واکنشهای طبیعیمان شکل دهیم و آنها را با الزامات یک فرهنگ مفروض منطبق کنیم.
shahram naseri
تکامل ماشینآلات مغزی عاطفه و احساس ظاهرا بخش بخش سرهم شده است. ابتدا ماشینآلاتی برای تولید واکنش به یک شیء یا رویداد فرارسیدند، که به شیء یا موقعیت معطوف بودند ــ ماشینآلات عاطفه. دوم، ماشینآلاتی برای تولید یک نقشه مغزی و بعد تصویری ذهنی، تصور، فرارسیدند که معطوف به واکنشها و وضعیت به دستآمده اندامواره بودند ــ ماشینآلات احساس.
اولین وسیله، یعنی عاطفه، اندامواره را توانمند کرد که بهطور مؤثر اما نه خلاقانه به تعدادی موقعیتهای پدیدآورنده یا تهدیدکننده حیات واکنش نشان دهد ــ موقعیتهای «خوب برای حیات» یا «بد برای حیات» پیامدهای «خوب برای حیات» یا «بد برای حیات». دومین وسیله، یعنی احساس، هشداری ذهنی برای موقعیتهای خوب یا بد فراهم کرد، و با تأثیرگذاری پایدار بر توجه و حافظه اثر عاطفه را طولانی کرد.
shahram naseri
احساس در یک ترکیب پرثمر با خاطرات گذشته، تخیل، و خردورزی، منجر به ظهور آیندهنگری و امکان خلق واکنشهای بدیع و غیر کلیشهای شد.
shahram naseri
چه دلیل در جریان تکامل احساسها به وجود آمدند. احساسها احتمالاً به این دلیل به وجود آمدند که نقشههای مغزیای در دسترس بود که میتوانستند بازنمود وضعیتهای بدن باشند. آن نقشهها به این دلیل به وجود آمدند که ماشینآلات تنظیم بدن به آنها نیاز داشتند تا تعدیلهای تنظیمکنندهای را به انجام برسانند که در مدت آشکار شدن یک واکنش عاطفی رخ میدهند. به این معنی که احساسات نهتنها متکی به وجود بدن و مغزی است که قادر به بازنمودهای بدن باشد، بلکه به وجود قبلی ماشینآلات مغزی تنظیم حیات نیز متکی هستند، از جمله به بخشی از سازوکار تنظیم حیات که موجب واکنشهایی مثل عواطف و امیال میشود.
shahram naseri
به این دلیل که تمامی احساسها دربرگیرنده جنبههایی از لذت یا درد هستند، که اجزای سازنده آنها به شمار میآیند، و نیز این دلیل که تصاویر ذهنیای که آنها را احساسها مینامیم از الگوهای عصبی بهنمایشدرآمده در نقشههای بدن سرچشمه میگیرند، مطرح کردن اینکه درد و گونههای آن وقتی رخ میدهند که نقشههای بدنِ مغز پیکربندیهای معینی به خود میگیرند، امری منطقی است.
shahram naseri
این واقعیت که ما، موجودات صاحب فهم و پیچیده، احساسهای معینی را مثبت و احساسهای دیگری را منفی میشناسیم، بهطور مستقیم به روانی یا سنگینی فرایند حیات مربوط است. کناتوس ما وضعیتهای روان حیات را ترجیح میدهد. ما به سمت آنها کشیده میشویم. کناتوس ما به طور طبیعی از وضعیتهای سنگین حیات اجتناب میکند. از آن فاصله میگیریم. میتوانیم این روابط را بفهمیم، این را نیز میتوانیم اثبات کنیم که در مسیر زندگیمان وضعیتهای روان حیات، که مثبت احساس میشوند، مربوط به رویدادهایی به نظر میرسند که خوب میدانیم، در حالیکه وضعیتهای سنگین حیات، که احساس ما نسبت به آن منفی است، زیانبار به نظر میآیند.
shahram naseri
وقتی اینگونه بیماران با وضعیتی مفروض روبهرو میشوند ــ گزینههای احتمالی اقدام و بازنمود ذهنی پیامدهای اقدامات احتمالی ــ در فعال کردن حافظه مربوط به عاطفه ناکام میشوند، امری که میتوانست به آنها کمک کند که در میان گزینههای رقیب سودمندترین مورد را انتخاب کنند. این بیماران از تجربه مربوط به عاطفهای که در طول عمر اندوخته بودند استفاده نمیکردند. تصمیمهایی که در چنین مواردی از عاطفه تحلیلرفته برگرفته میشد منجر به نتایج منفی درهم برهم یا فاحش میشد، بهخصوص از نظر پیامدهای آتی. در وضعیتهایی که شامل گزینههای آشکارا متعارض و عدم قطعیت پیامدها بودند، این مخاطره چشمگیرتر بود.
shahram naseri
یکی از خصلتهای اصلی رفتار انسان متمدن اندیشیدن راجع به آینده است. دانشاندوزی و توانایی ما برای مقایسه گذشته و آینده، فراهم کردن امکان «مهم پنداشتن» آینده، پیشبینی آن، انتظار آن به شکلی شبیهسازیشده، تلاش برای شکل دادن به آن، تا حد امکان به طرزی سودمند است. برای آیندهای بهتر، خشنودی آنی را تاخت میزنیم و لذت فوری را به تعویق میاندازیم. و بر همین مبنا دست به فداکاریهای بلافاصله میزنیم.
shahram naseri
حکایتهای ماورایی ممکن است در واکنش به فشارهای مهمی پدیدار شده باشند، یعنی شادی و اندوهی که آگاهانه تحلیل شدهاند و نیاز به ایجاد یک اتوریته دارند تا قادر باشد قواعد اخلاقی را اعتبار بخشد و بهموقع به اجرا بگذارد. در نبود عاطفههای طبیعی، احتمالاً هیچ انگیزهای برای خلق عقاید ماورایی وجود نداشت. نه پیامآورانی وجود داشتند، و نه پیروانی که گرایش عاطفی آنها را برانگیزد تا با ترس آمیخته با احترام و تحسین، خود را تسلیم شخصیت مقتدری کنند که نقش رهبری به او واگذار شده یا موجودیتی که قدرت حمایت کردن و جبران کمبودها و توان توضیح دادن غیر قابل توضیح را دارد. فراهم شدن اندیشه یک یا چند قدرت ماورایی چندان آسان نبوده است.
shahram naseri
گویا کافی نبود که کوپرنیک به ما بگوید در مرکز جهان نیستیم، چارلز داروین بگوید منشأ پیشپاافتادهای داریم و زیگموند فروید بگوید صاحب اختیار کامل رفتارمان نیستیم، حال باید بپذیریم که حتی در حیطه اخلاق هم پیشگامان و وراثتی وجود دارد.
shahram naseri
در آزمایشی جالب توجه که رابرت میلر به انجام رسانده، و مارک هاوسر آن را بررسی کرده، میمونها از کشیدن زنجیری خودداری میکردند که غذا در اختیارشان میگذاشت اما کشیدن آن موجب وارد شدن شوک الکتریکی به میمون دیگری میشد. برخی از میمونها ساعتها، حتی روزها، غذا نمیخوردند. بهطور معنیداری، وقتی هدف احتمالی شوک را میشناختند بیشتر احتمال داشت بهطرزی نوعدوستانه عمل کنند.
shahram naseri
تاریخ تمدن ما، تا حدودی، تلاش متقاعدکننده برای گستردن بهترین «شور و شوق اخلاقی» به حلقههای وسیعتر و وسیعتر انسانیت بوده است، به فراسوی محدودیتهای گروه درونی، و سرانجام دربر گرفتن کل انسانیت.
shahram naseri
تلاش برای زندگی در توافقی مشترک و صلحآمیز با دیگران گسترشی از تلاش برای حفظ خویشتن است. قراردادهای اجتماعی و سیاسی گسترشی از مأموریتهای زیستشناختی فردی است. ما بر حسب تصادف، از نظر زیستشناختی به شیوه معینی سازمان یافتهایم ــ مأموریت یافتهایم برای بقا و به حداکثر رساندن بقای لذتبخش و نه دردناک ــ و از این ضرورت توافق اجتماعی معینی نتیجه میشود. منطقی است فرض کنیم که گرایش به جستوجوی توافق اجتماعی در مأموریتهای زیستشناختی گنجانده شده است، حداقل تا حدودی، به این دلیل که جمعیتهایی که مغز آنها رفتارهای جمعی را به میزان زیادی نشان داده به موفقیت تکاملی دستیافتهاند.
shahram naseri
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۴۰۷ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۴۰۷ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان