بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یادت باشد٫٫٫ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یادت باشد...

بریده‌هایی از کتاب یادت باشد...

امتیاز:
۴.۸از ۲۲۷۳ رأی
۴٫۸
(۲۲۷۳)
زن مثل گل می مونه، حساسه.
ــسیّدحجّتـــ
گریۀ تو دل من را لرزاند، اما ایمان من را نمیلرزاند!
چڪاوڪ
تنها جایی که دوست نداشت شانه‌به‌شانه هم راه برویم مزار شهدا بود. می‌گفت: "ممکنه همسر شهیدی حتی اگر پیر هم شده باشه ما رو ببینه و یاد شهیدشون و روزایی که با هم بودن بیفته و دل‌تنگ بشه. بهتره رعایت کنیم و کمی با فاصله راه بریم."
Nerd
همین‌که رسیدیم قزوین، حمید آه بلندی کشید و گفت: "آخیش! راحت شدیم. دلم برات تنگ شده بود خانومم!" با تعجب پرسیدم: "ما از هم جدا نبودیم که؟" گفت: "جلوی بقیه نمی تونستم راحت بهت نگاه کنم. اما الآن راحت شدم. میدونی چقدر دل‌تنگی کشیدم." اعتقاد داشت این طور جاها چون افراد مجرد بین ما هستند، ما که متأهلیم باید خیلی رعایت کنیم تا مبادا دل کسی بشکند.
ناشناس
پیچیده در تمام تنم مثل پیچکی، دردی شبیه درد رسیدن به انتها!
چڪاوڪ
گاهی ساده‌بودن قشنگ است!
"Shfar"
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!
ماهی
"حدیث داریم کسی که بدون وضو می‌خوابه چون مرداریه که بسترش قبرستانش می‌شه، ولی کسی که وضو می‌گیره بسترش مثل مسجدش می‌شه که تا صبح براش حسنه می‌نویسن."
ツAlirezaツ
پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (س) میشود؛ گریۀ ناخواستۀ این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که ّ گریۀ تو دل من را لرزاند، اما ایمان من را نمیلرزاند! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم. من نمیخواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمۀ زهرا سرافکنده باشم!
_SOMEONE_
"به نیت همه اموات."
ــسیّدحجّتـــ
این انگشتر رو می‌بینی خانوم؟ دُرّ نجفه. همیشه همراهمه. شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن روز قیامت حسرت نمی خورن. باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم. یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی. دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری.
Javad Sobouti
عشق یعنی همین. حمید خوشحال باشد، راضی باشد، من هم راضی هستم.
علی
چند دقیقه بعد پیام داد: "از هواپیما به برج مراقبت. توی قلب شما جا هست فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردیم!" من هم جواب دادم: "فعلاً یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه!"
Mahsa
گفت: "هر کجا جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم. فقط یه چیزی. از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن. اگه صدای من رو بشنون از خجالت آب میشم." به یاد زندگی‌نامه و خاطراتی که از شهدا خوانده بودم افتادم. بعضی‌هایشان برای همچنین موقعیت‌هایی با همسرشان رمز می‌گذاشتند. به حمید گفتم: "پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم." از پیشنهادم خوشش آمد. پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و بلند بلند گفت: "یادت باشه! یادت باشه!" لبخندی زدم و گفتم: "یادم هست! یادم هست!"
راحله
این‌که می‌گویند مادرها شبیه مداد و پدرها شبیه خودکار هستند در حالات پدرشوهرم به خوبی نمایان بود. کوچک شدن مداد و تمام‌شدنش همیشه به چشم می‌آید، ولی خودکار یک‌دفعه بی‌خبر تمام می‌شود. اشک و سوز مادر را همه می‌بینند، ولی شکستگی و غربت پدرها را کسی نمی‌بیند!
Azar
اعتقاد داشت این طور جاها چون افراد مجرد بین ما هستند، ما که متأهلیم باید خیلی رعایت کنیم تا مبادا دل کسی بشکند.
دِلنشان
شب حضرت عباس (س)، برای حمید یک شب ویژه بود.
ــسیّدحجّتـــ
وارد آشپزخانه که شدم، یک برگه دیدم که حمید با آهن‌ربا روی در یخچال چسبانده بود. یک‌طرف ایام هفته را نوشته بود و بالای برگه نوشته بود ناهار، شام! بعد داخل هر خانه نام یکی از ائمه را مشخص کرده بود. گفتم: "این چیه آقا؟" گفت: "از این به بعد هر غذایی درست کردیم نذر یکی از ائمه باشه. هر روز غذا رو با ذکر و نیت همون امام درست کن. این‌طوری باعث میشه ما هر روز غذایی که نذر اهل‌بیت شده بخوریم و روی نفسمون تأثیر مثبت داشته باشه. روی در یخچال هم چسبوندم که همیشه جلوی چشممون باشه." به حدی از این طرح حمید خوشم آمده بود که به کل آب‌آلبالوی داخل یخچال یادم رفت! از آن به بعد موقع هم‌زدن غذا و آشپزی همیشه ذکر همان روز را می‌گفتم و به نیت همان معصومی که داخل جدول مشخص شده بود غذا درست می‌کردم. حمید بعد از این‌که استقبال مادرم از این پیشنهاد را دید، یک جدول هم برای خانه آن‌ها درست کرد. دوست داشت همهٔ کارها با ذکر و توسل به ائمه باشد.
ناشناس
گفتم: "همه‌ش چند دقیقه وقت داری‌ها. الآن سرویس‌تون میره حمید. حواست کجاست؟" گفت: "حواسم هست خانوم. امروز به خاطر این چادری که دادی ببرم به همکارم برسونم با سرویس سپاه نمیرم. به اندازه سنگینی همین چادر هم نباید کار شخصی با وسیله و اموال سپاه انجام بدیم!"
Tasnim
دوم آبان، عید غدیر سال نود و دو، روز برگزاری جشن عروسی ما بود. با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد، سه روز روزه بگیریم.
ناشناس
از مسئول تزریقات اجازه گرفتم تا وقتی‌که سِرُم تمام بشود کنار حمید بنشینم. از کیفم قرآن درآوردم. بیشتر از حمید حال من بد شده بود. طاقت درد کشیدنش را نداشتم. شروع کردم به خواندن قرآن. حمید گفت: "خانوم بلند بخون. معنی رو هم بخون. این داروها همه بهانه است. شفای واقعی دست خداست."
ツAlirezaツ
با همه باش و با هیچ‌کس نباش.
ツAlirezaツ
مثل همیشه موتور خاموش را تا اول کوچه سر دست گرفت. به خیابان که رسید موتور را روشن کرد و رفت. روی رعایت حق همسایگی خیلی حساس بود. نمی‌خواست اول صبح صدای موتور مزاحم کسی باشد. شب‌ها هم وقتی دیروقت از هیئت برمی‌گشت از همان سر کوچه موتور را خاموش می‌کرد.
িមተєကє .నមժមተ
"فرق برو و بیا اونجاس که وقتی میگی برو، یعنی خودت اینجا وایستادی. انتظار داری بقیه جلودار بشن، ولی وقتی میگی بیا، یعنی خودت رفتی جلو، بقیه رو هم تشویق می‌کنی حرکت کنن."
Tasnim
گفتم: "حمید! به حرم حضرت زینب (س) رسیدی، من رو ویژه دعا کن." گفت: "چشم عزیزم. اونجا که برسم حتماً به خانوم میگم که همسرم خیلی همراهم بود. میگم که فرزانه پای زندگی وایستاد تا من بتونم پای اسلام و اعتقاداتم بایستم. میگم وقت‌هایی که چشمات خیس بود و می‌پرسیدم چرا گریه کردی، حرفی نمی‌زدی، دور از چشم من گریه می‌کردی که ارادهٔ من ضعیف نشه."
Tasnim
"آخیش! راحت شدیم. دلم برات تنگ شده بود خانومم!" با تعجب پرسیدم: "ما از هم جدا نبودیم که؟" گفت: "جلوی بقیه نمی تونستم راحت بهت نگاه کنم. اما الآن راحت شدم. میدونی چقدر دل‌تنگی کشیدم." اعتقاد داشت این طور جاها چون افراد مجرد بین ما هستند، ما که متأهلیم باید خیلی رعایت کنیم تا مبادا دل کسی بشکند.
moon shine
اکثراً نمی‌گذاشت ظرف‌ها را دست‌تنها بشورم. می‌گفتم: "حمید! فردا صبح زود می‌خوای بری سرکار. برو استراحت کن، من خودم جمع‌وجور می‌کنم." دست من را می‌گرفت، می‌نشاند روی صندلی و می‌گفت: "یا با هم ظرف‌ها رو بشوریم، یا شما بشین، من بشورم. شما دست من امانتی. دوست ندارم به خاطر شستن ظرف دستهات خراب بشه."
ツAlirezaツ
در برنامهٔ سمت خدا از حاج‌آقا عالی شنیده بود که وقتی می‌خواهید چیزی را خیرات کنید به نیت همهٔ اموات باشد، چون از اول خلقت تا آخر به همهٔ اموات ثواب یکسان می‌رسد و این‌که هر کسی برای اموات خیرات و احسان بیشتری داشته باشد روز قیامت زودتر به حسابش رسیدگی می‌شود تا کمتر معطل شود.
ツAlirezaツ
گاهی ساده‌بودن قشنگ است!
"Shfar"
"و کفی بالحلم ناصرا"
ツAlirezaツ

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه