بریدههایی از کتاب دختر استالین (جلد دوم)
۳٫۵
(۴۰)
آنها خیلی عصبانی میشوند موقعی که میبینند کل کاری که در این پنجاه سال گذشته انجام دادهاند بیهوده بوده زیرا مردم هنوز افکار خودشان را دارند، هنوز چیزی از خودشان دارند.
lucifer
یکی از قوانین نانوشته در اتحاد شوروی این بود که شما هرگز نباید هیچ حرفی را به صراحت بیان میکردید.
پویا پانا
«آره دقیقآ؛ آدمها آنجا عاقل میشوند. آدم موقعی که بدترین چیز برایش اتفاق میافتد، تازه عاقل میشود.»
lucifer
«زندگی مثل یک گورخر است. نوارهای سیاه را از سر میگذرانی، اما میدانی که به زودی به نوارهای سفید هم خواهی رسید.»
Mary gholami
افراد از نظرش به سه دسته تقسیم میشدند: قدرتمندان که به وجودشان نیاز بود؛ همسطحها که مزاحم بودند؛ و ضعیفان که هیچ استفادهای برای هیچکسی نداشتند.
پویا پانا
در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹، که ولادیمیر پوتین در پی استعفای غیرمنتظره بوریس یلتسین، زمام ریاستجمهوری روسیه را در دست گرفت، سوتلانا به توماس میلر هشدار داد:
به نظرم روسیه، با توجه به این مأمور مزخرف سابق کاگب که حالا سرپرست ریاستجمهوری شده، به سرعت دارد به گذشته سوق پیدا میکند. امیدوارم مردم در انتخابات ریاستجمهوری به او (پوتین) رأی ندهند، اما البته در انتخابات همیشه میتوان تقلب کرد...
lucifer
امیدوارم که نسلهای آینده از یاد نبرند که نیکی هرگز از بین نمیرود، که نیکی در قلبهای آدمیان، حتا در تاریکترین زمانها، میزید و در جاهایی که هیچکس گمان بر وجود داشتنش نمیکند نهفته است، که نیکی هرگز به طور کامل نابود یا ناپدید نمیشود.
کاربر ۱۳۰۶۴۰۲
سوتلانای عزیز، حتا به رغم بزرگترین غمی که داری، مطمئن باش به طریقی، که احتمالا نه تو نه من الان قادر به فهمش نیستیم، بر این همه شجاعت و ایمانی که به خرج دادی مُهر تأیید خواهد خورد و حقانیت تو ثابت خواهد شد ــ و حقانیت تو بر پسرت هم ثابت خواهد شد.
lucifer
«مسیح تو را حتا اگر دختر استالین هم باشی دوست دارد.»
میرزاقلمدون
شاید خود سوتلانا در شرح تراژدی زندگیاش موجزترین توصیف ممکن را ارائه کرده است: «تو دختر استالین هستی و در واقع، پیشاپیش مردهای. زندگیات پیشاپیش به پایان رسیده است. نمیتوانی زندگیات را بکنی. نمیتوانی هیچ زندگیای بکنی. تو فقط در ارجاع به یک اسم موجودیت داری.»
میرزاقلمدون
در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹، که ولادیمیر پوتین در پی استعفای غیرمنتظره بوریس یلتسین، زمام ریاستجمهوری روسیه را در دست گرفت، سوتلانا به توماس میلر هشدار داد:
به نظرم روسیه، با توجه به این مأمور مزخرف سابق کاگب که حالا سرپرست ریاستجمهوری شده، به سرعت دارد به گذشته سوق پیدا میکند.
میرزاقلمدون
میتوانستم در روسیه زندگی کنم ــ مثل خیلیهای دیگرــ به شرطی که آدمی دورو بودم و عقایدم را پنهان میکردم. بیش از نیمی از مردم ما اینگونه زندگی میکنند. ما هیچ فرصت و مجالی برای انتقاد کردن نداریم، هیچ مطبوعات آزادی نداریم، هیچ آزادیای نداریم و هیچکس هم نمیخواهد مرتکب هیچ ریسکی شود. هر کسی خانواده و فرزند و شغل دارد و از دست دادن اینها خطرناک است. من برای سالهای متمادی اینگونه زندگی کردم و میتوانستم باز هم زندگی کنم ــ اما سرنوشت وادارم کرد که انتخاب قاطعی بکنم... .
پویا پانا
احساس میکنم ساکت ماندن و صبوری به خرج دادنِ بیشتر، امکانپذیر نیست. همیشه برده بودن ناممکن است.
پویا پانا
سوتلانا در ادامه سخنانش گفت: «من به قدرت عقل و هوش در جهان باور دارم، فارغ از اینکه شما در کدام کشور زندگی میکنید. مردم به جای نزاع و ایجاد خونریزیهای غیرضروری، باید به اتفاق هم کار بیشتری برای پیشرفت انسانیت بکنند. معتقدم هر کجایی انسان بتواند احساس آزادی کند، آنجا خانه اوست. او در پایان حرفهایش، شاید برای خوشایند جرج کنان، گفت: «هدف اصلی من از سفر به این کشور، چاپ و انتشار کتابم است.»
پویا پانا
شاید درست باشد که یک زندگی مشکل، انسانِ بهتری را به وجود میآورد.
پویا پانا
پول، به ویژه در غرب، معادل با آزادی و تنها مسیر به سوی امنیت روحی و روانی است.
پویا پانا
فرار به گذشته بدترین نوع بیماریای است که میتواند بر ما عارض شود... آن گذشته شگفتانگیزی که ناگهان تنفس مرگبارش را شروع کرده همچون یک گورِ باز است.
پویا پانا
«زندگی مثل یک گورخر است. نوارهای سیاه را از سر میگذرانی، اما میدانی که به زودی به نوارهای سفید هم خواهی رسید.»
پویا پانا
به این نتیجه رسیدهام که مهمترین چیز در زندگی رسیدن به موفقیتها نیست، بلکه رسیدن به تواضع است، که البته کار بسیار مشکلی است ــ توانایی گم نکردن خویش
امیرحسین
او برای سوتلانا خبر آورد که دختر بیست وچهار سالهاش کاتیا از رشته زمینشناسی «دانشگاه مسکو» فارغالتحصیل شده و حالا خودش مشغول تدریس است. کاتیا هنوز ازدواج نکرده بود
سعیده افضلی
فیشر از پشت تلفن طوری برخورد کرده بود که انگار سوتلانا دارد شوخی میکند و دوباره با او گرم گرفته بود. اما سوتلانا به او نوشت اگر فکر میکند که میتواند رابطه دوستانهشان را از سر بگیرد، بهتر است این فکر را از سرش بیرون کند.
کاربر ۳۷۱۳۸۳۲
من یک جورهایی زیر آن زمزمههای خوشایند شهرت و معروفیت و حرفهای دلپذیر دوستان و نامههای دوستانه بیشمار، نرم شدم ــ وا دادم.
کاربر ۳۷۱۳۸۳۲
سوتلانا باید به وزارت امورخارجه آمریکا میگفت که تلاشهای آنها برای تسلی دادن و خشنودسازی کرملین بیفایده است. واقعیتش این بود که آمریکاییها هیچ جور نمیتوانستند شورویها را قانع کنند که سیا هیچ نقشی در «برنامهریزی، اجرا و تأمین مالی» پروژه پناهندگی سوتلانا نداشته است.
مقامات شوروی محتاج این عقیده بودند که سوتلانا توسط عوامل سیا ربوده شده است. آنها نمیتوانستند این ایده را بپذیرند که او آزادانه عمل کرده است، لذا نخستین عمل متقابلشان تلاش برای ربودنِ سوتلانا و بازگرداندنش به شوروی بود.
کتابخوان
این نقد به شدت برای سوتلانا مهم بود. او به حملات بیرحمانه علیه پدرش در اتحاد شوروی دوره «ذوب شدن یخها»، و نیز حملات علیه خودش، عادت کرده بود. اما او در بدو ورودش به غرب، سادهلوحانه، گمان کرده بود که در اینجا شاهد برخوردهای متفاوتی خواهد بود. او ضربات مهلکی در غرب خورد و این ضربات را تحمل کرد و همچنان ادامه داد؛ آن هم به طرزی حیرتآور و باورنکردنی.
کتابخوان
او به رزا شاند گفت: «من همیشه گرفتار این یا آن توهّم هستم ـتوهّم مثبت یا توهّم منفی... هرگز زندگی در واقعیت آمریکایی را یاد نخواهم گرفت. این مافوق تواناییهایم است.»
کتابخوان
«زندگی مثل یک گورخر است. نوارهای سیاه را از سر میگذرانی، اما میدانی که به زودی به نوارهای سفید هم خواهی رسید.»
Elhamtarang
جرج عزیز، من آن زمان وا دادم، حالا پس از ده سال هیچکس را جز خودم مقصر نمیدانم. باید مثل یک صخره محکم سر حرف خودم میایستادم و از برنامههایم، از ایدههایم، دفاع میکردم... اما این کار را نکردم.
lucifer
سال ۱۹۹۶ موقعی که گزارشگری از سوتلانا پرسید آیا خوشحال است؟ او جواب داد:
خوشحالی چیست؟ من راضیام و موقعی که شما هفتاد سالتان است، این رضایت چیز بدی نیست. اوقات بسیار خوبی داشتم و اوقات خیلی بد. هرگز خودم را شهید یا قربانی به حساب نیاوردهام. چرا باید گلایه کنم؟ گلایه کردن بدترین چیز در دنیاست. در گلایه کردن هیچ خیری نیست. شاید صلیبی برای حمل کردن دارم اما رنج نمیبرم.
lucifer
خب، عزیز، حالا تو زندگیام را در دستانت گرفتهای، پس کاری با آن بکن؛ بندازش دور، به قلبت فشارش بده، یواش یواش بگذارش کنار. مدتی بگذارش توی فریزر، آنجا نگهش دار ــ کاری بکن، اگر واقعآ نگران من و احساساتمی کاری بکن. اما، لطفآ، فقط با آن بازی نکن... تنها موقعی آرامم که کنارت باشم، موقعی که بغلت میکنم و دستانت را دور خودم حس میکنم.
سارا خانم
«مشکل تو این است که جلوی من مثل یک تکهچوب ایستادهای در حالی که باید مثل علفی که باد بر آن میوزد خم شوی.»
سارا خانم
حجم
۴۳۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۵ صفحه
حجم
۴۳۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۵ صفحه
قیمت:
۳۱۰,۰۰۰
تومان