بریدههایی از کتاب رستخیز
۳٫۹
(۵۰)
هر کس باید روضهخوان خودش باشد. باید بتوانی جای خودت را در واقعه ببینی، روضهٔ درست را پیدا کنی.
چڪاوڪ
«آن دم که من از ناقه افتادم و غش کردم بابا تو کجا بودی...»
F313
آغاز عصرِ ظلمت، واقعهٔ کربلاست؛ آنجا که برای اولین بار و آخرین بار معصومی، نه به اراده و دستور یک حاکم ظالم و یا ضرب شمشیر انسانی شقاوتپیشه، که به ارادهٔ جمعیِ مردم به شهادت میرسد
میـمْ.سَتّـ'ارے
کِی دیدهام کسی لای «حی علی خیرالعمل» هقهق بزند؟ کِی کسی با اذان روضه گفته است؟ اذان صبحِ چه روزی خودش خالیخالی روضه است؟
تنم دارد میلرزد.
میـمْ.سَتّـ'ارے
از خیر حل معمای اشکهایی که بیبهانه میآمدند و بیبهانه خشک میشدند گذشتم
F313
به این فکر میکنم که چه میشود کسی برود و دیگر برنگردد. به اینکه منتظران چه کشیدهاند در آن صبح تا ظهر که همه رفتهاند و برنگشتهاند. چه کشیدهاند تا این صف به آخر برسد و تازه همه چیز شروع شود.
F313
یک بار حاجآقایی میخواست روی منبر از مجلس ما تعریف کند. مثل روضههای دیگر. روضههای معمولی و متعارف. داشت میگفت «در مجلسی روحانی با مردم شریف و مؤمن...» که یکی از بچههای فامیل آمد وسط و شروع کرد به دویدن و جیغ زدن. دو سه نفر بلند شدند بچه را بگیرند و از پنجره بیندازند بیرون ولی آنقدر خوب جاخالی میداد و فرار میکرد که حدود ده دقیقه حاجآقا داشت صلوات چاق میکرد و آنها هنوز نتوانسته بودند تولهسگ را بگیرند. دست آخر یکی از آنهایی که دنبال بچه افتاده بود، پاش به سیم بلندگو گیر کرد و بلندگو و حاجآقا و منبر زیر حاجآقا را با هم کشید پایین و پخش زمین کرد. ما دستاندرکاران برگزاری روضه وقتی متوجه این خرابکاری شدیم که عمامهٔ حاجآقا از پلهها قل خورد آمد پایین وسط حیاط و همه ناگهان خشکشان زد و از حرکت ایستادند.
سیّد جواد
غذای امام حسین برای مهدی غذا نیست، دواست.
میـمْ.سَتّـ'ارے
گاهی عبارتی ساده برایم روضهای طولانی میشود که هیچگاه از ذهنم نمیرود، باری که همیشه روی شانههایم میماند
میـمْ.سَتّـ'ارے
روضه که شروع میشود غریبهها زانو در بغل، مات به سخنران زل میزنند و گاهی که توی چشم نیستند آرام و نامطمئن اشک کمجانی میریزند. پیش از روشن شدن چراغها هم میروند. این جستجوگران تازهوارد فکر نمیکنند در عزای حسین شفا میدهند یا گره باز میکنند، آنها به گزارش این حماسه، به تفصیلِ ماجرای عبور از رنج نیاز دارند. آنها به طمع با خبر شدن از این غم و بیخبر شدن از عالم آمدهاند. رنجی تازه، آنها را به صاحب رنج بزرگ نزدیک کرده، آمدهاند که بدانند مرد چطور از مصیبت گذر کرد.
ترمه🍁
وقتی رسیدم به خانه دیگر شکسته و درب و داغان نبودم. خوشحال هم نبودم. غمگین بودم. یک جور غم آرام بیآزار آشنا.
سلما
سکوت بعد از روضه از چاییاش شیرینتر است.
ترنج
«روضهخون اگه خودش آتیش نگرفته باشه، آتیش نمیزنه.
میـمْ.سَتّـ'ارے
من با جزئیات زندگی میکنم. به همهٔ جزئیات اتفاقها محتاجم. وقتی بخشی از آنها را ندارم، انگار کلِ اتفاق را ندارم. گاهی اتفاقی که به خاطر میآورم شبیه اصلش نیست ولی راضیام، چون همهٔ جزئیات را دارد، جزئیاتی که با هم چفت میشوند.
F313
مگر میشود کسی برای اولین بار قلبش در کربلا بتپد و اسمش چیز دیگری باشد؟ «حسین جان.» آخر حسین (ع) جان عالم است.
حميد
به خدا سپرده بودم اشکهای بیموقع را پیش خودش امانت نگه دارد و کمِ من را به کَرمش هر جا صلاح دانست خرج کند.
احسان
«لاف محبت تو زنم تا دَمِ ابد/ من خاک آستان تواَم یا علی مدد/ خواهم که بر دو وقت به فریاد ما رسی/ اول دَمِ ممات و دوم در تَهِ لحد...»
F313
نمیدانستم که هر کسی گوشهٔ کوچک خودش را پیدا میکند در این میدان. هر کسی لحظهٔ خودش را دارد. یک بار برای همیشه. آن گوشه را، آن لحظه را که پیدا کرد، تا عمر دارد توی این تالار خواهد ماند؛ تالاری که نه چراغهایش خاموش میشود، نه پردههایش میافتد.
آن روز هیچ کدام اینها را نمیدانستم، با این همه گوشهٔ خودم را پیدا کرده بودم.
سلما
من مثل چوب توی دستم بیحرکتم. صدبار شعر صبحدم را شنیدهام، هزار بار از بچگی تا این ساعت اسمش را آوردهاند ولی نمیدانستم کِی، کجا، توی چه ثانیه و لحظهای از گردش زمین و عوالم دیگر، به چه قصدی میخوانندش. یکباره و به قطع و یقین و به جان و نفَس، ایستادهام دمِ ثانیههای اولِ صبح عاشورایی که تمام ماجرا قرار است اتفاق بیفتد. این همان خورشیدیست که ای کاش برنمیآمد. فکر میکنم ممکن بود التماسها کارگر بیفتد، خورشید برنیاید و دمدمای ظهر، روی خاک، توی بیابان، خون ریخته نشود. خونها، اندامها، رگها، جویها. کِی دیدهام کسی لای «حی علی خیرالعمل» هقهق بزند؟ کِی کسی با اذان روضه گفته است؟ اذان صبحِ چه روزی خودش خالیخالی روضه است؟
سلما
«در این روزگار ظلمت، هریک از ما باید راهی پیدا کنیم برای رسیدن به محضر حضرت صاحبالزمان (عج).»
میم.قاف
غذای نذری مزهاش با غذاهای دیگر فرق دارد. میگویند غذای نذری برکت میکند. شنیدهام آشپزها موقع کشیدن غذا چشمشان را میبندند تا برکت غذا نپرد.
ترنج
هر کس باید روضهخوان خودش باشد.
ترنج
اصلاً ذات درد همین است که به خروار میآید و به مثقال میرود
ترنج
عادت کردهام جزئیات را در صداها پیدا کنم.
ترنج
حسین برای من همیشه یک بینهایتی بود که جیگر داشت، وجود داشت و آرمان داشت، رفت پای همهش خون داد. خون خودش و هر رگی که برایش میتپید. من به حسین که فکر میکردم فقط قلدرتر میشدم
dreamer
هیچ دیگر نگفتم. دلم نخواست رو بزنم بهش، چون او خبر نداشت میان من و خدا چه گذشته بود، چی داده بودم و چی گرفته بودم،
goddess
کِی کسی با اذان روضه گفته است؟ اذان صبحِ چه روزی خودش خالیخالی روضه است؟
دردونه
آغاز عصرِ ظلمت، واقعهٔ کربلاست؛ آنجا که برای اولین بار و آخرین بار معصومی، نه به اراده و دستور یک حاکم ظالم و یا ضرب شمشیر انسانی شقاوتپیشه، که به ارادهٔ جمعیِ مردم به شهادت میرسد؛ تا از این راه به خداوند اعلام کنند که نمیخواهند سر به سوی آسمان بلند کنند، نمیخواهند واسطهای از آسمان برایشان بگوید، نمیخواهند نور را ببینند. هر سال شیعیان در این روز بر سر میزنند و اشک میریزند تا خداوند توبهٔ انسان را بپذیرد و آن واسطه را بفرستد تا نور باز هم در جهان بتابد و انسان دوباره سر به آسمان بلند کند.
خانومِ کتابدار
(مطمئن بودم این جمله را از یک نفر شنیده. انشایش هیچ وقت خوب نبود. این از آن جملههایی بود که در انشاهای نمرهٔ هجده به بالا مینوشتند)
سلما
میگفت دلت اینجا نیست، حال روضه را باید با خودت به روضه بیاوری
ترنج
حجم
۲۰۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
حجم
۲۰۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان