بریدههایی از کتاب پرواز در سحرگاه؛ زندگینامه و خاطرات شهید محمد غفاری
۴٫۹
(۷)
گفتم: محمد جان گناهام زیاد شده، کمکم کن. گفت: کار زیادی برای گناهای تو نمیتونم انجام بدم. خودت باید تلاش کنی.
پرسیدم: از معصومین کسی رو میبینی؟
گفت: من اجازه ندارم اینها رو بگم!
بعد محمد گفت: راستی تو مهمانی دیشب من هم اونجا بودم. داشتید فلان کار رو انجام میدادید!
یادم افتاد ما شب قبل جایی مهمان بودیم. گفتم: مگه تو هم اونجا بودی!؟ گفت آره یه سر اومدم و رفتم.
بعد تو همون عالم رویا دلم گرفت. درد دل کردم و گفتم: محمد جان، تو این جامعه ما رو تنها گذاشتی و رفتی.
گفت: خیالت راحت، من هواتون رو دارم. دستتون رو میگیرم. سلام من رو به همه برسون. به مامان بگو که حال من خیلی خوبه.
گفت: جای ما خیلی خوبه، اگه من میدانستم که جای ما اینقدر خوبه، زودتر از اینها شهید میشدم.
آیه
شهدا از دست نمیروند، بلکه با شهادت به دست میآیند و حیات جاودانهای مییابند.
fazeleh
یک بار تو عالم رویا دیدمش و گفتم: داداش چه خبر؟ چرا دیگه به ما سر نمیزنی؟
گفت: امیر جان اینجا خیلی سرمون شلوغه! من همراه شهید رضایی و جعفرخانی تو یه حجره هستیم! ما مسئول شدیم اعمالی که برخی بندههای خدا انجام میدهند محاسبه کنیم و بیاریم محضر حق تعالی!
محمد، شهید چیتساز رو خیلی دوست داشت. گفتم: محمد، از علی آقا چه خبر؟ گفت اونها جایگاهشون با ما فرق میکنه. ولی امشب میبینمشون!
گفتم: کجا؟ گفت: تو حسینیه! معمولاً شبهای جمعه همدیگه رو میبینیم.
پرسیدم: راستی مداح مراسم شما کیه؟
گفت: اینجا آقا امام زمان (عج) برای ما میخونه. امشب قراره آقا برامون دعای کمیل بخونه.
آیه
محمد خیلی به زیارت امامزاده شاهزاده حسین (ع) میرفت.
به من میگفت: «عموی امام زمانه، اما قدرش رو نمیدونیم. خیلیها اصلاً ایشان رو نمیشناسند. توی همدان خیلی غریبه».
fazeleh
آه یاران! اگر در این دنیای وارونه رسم مردانگی این است که سر بریدهٔ مردان را در تشت طلا نهند و به روسیاهان هدیه کنند، ... بگذار اینچنین باشد. این دنیا و این سر ما!
اقا معلم
آه یاران! اگر در این دنیای وارونه رسم مردانگی این است که سر بریدهٔ مردان را در تشت طلا نهند و به روسیاهان هدیه کنند، ... بگذار اینچنین باشد. این دنیا و این سر ما!
sepide
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۹,۰۰۰
تومان