بریدههایی از کتاب مرد در تاریکی
۴٫۲
(۶)
جنگها گرداگرد ما را به آتش کشیدهاند: دستهای بریده در آفریقا، سرهای بریده در عراق، و این جنگ دیگر در ذهن من، جنگی خیالی
Mohammad
وقتی نمیتونم بخوابم این کارُ میکنم. توی تاریکی دراز میکشم و برای خودم داستان میگم.
Mohammad
در آپارتمان مینشیند و سعی میکند کمدردترین و مؤثرترین راه برای ترک این دنیا را پیدا کند. به فکر میافتد که اسلحهای بخرد و به سر خودش شلیک کند. به سم فکر میکند. به فکر میافتد که رگ دستش را بزند. به خودش میگوید: بله، راه معمولش همین است، نه؟
Mohammad
کاش میفهمید کارهای کثیفی که انسانها در حق همدیگر انجام میدهند فقط لغزش نیست، بلکه بخشی از ذات و وجودمان است. در این صورت کمتر زجر میکشید و هر بار که اتفاق بدی برایش میافتاد دنیا [در چشمش] فرو نمیریخت و شبدرمیان با چشم گریان خوابش نمیبرد.
raha
نمیخواهم تظاهر کنم که طلاق کار ظالمانهای نیست. رنج وصفناپذیر، یأس فلج کننده، خشم دیوانهوار و غبار مداوم اندوه در ذهن که به تدریج به نوعی سوگواری تبدیل میشود، گویی که آدم عزادار مرگ کسی است.
raha
دنیای عجیب، دنیای فرسوده، دنیای عجیبی که میگذرد و در این حین جنگها گرداگرد ما را به آتش کشیدهاند: دستهای بریده در آفریقا، سرهای بریده در عراق، و این جنگ دیگر در ذهن من، جنگی خیالی در وطن، آمریکایی که در حالِ از هم پاشیدن است، تجربهی شکوهمندی که بالاخره از بین رفته.
raha
انگار کل وجودش خالی میشد و ارتباطشُ با خودش و دنیا از دست میداد. همهی غریزهها و تمایلاتشان دربارهی آدمهای دیگه عمیق بود، فوقالعاده عمیق، ولی رابطهاش با خودش عجیب سطحی بود. ذهن خوبی داشت، ولی اساسا آدم باسوادی نبود و نمیتونست فکر مشخصی رو دنبال کنه. نمیتونست برای مدتی طولانی روی چیزی تمرکز کنه.
raha
شوک دیدن او در آن حالت: آنقدر بیحرکت، آنقدر مات، آنطور وحشتناک مرده بود. وقتی پرسیدند آیا میخواهم بیمارستان کالبدشکافی انجام دهد، گفتم نیازی نیست. فقط دو احتمال وجود داشت. یا بدنش از کار افتاده بود یا اینکه خودش قرص خورده بود و من نمیخواستم جواب را بدانم، چون هیچکدام داستان واقعی را بیان نمیکرد. بتی از دلشکستگی مرد. بعضیها از شنیدن این عبارت خندهشان میگیرد، چون از دنیا چیزی نمیدانند. مردم از دلشکستگیهم میمیرند. هر روز اتفاق میافتد و تا پایان زمان هم ادامه خواهد داشت.
raha
همان یکذره دندان شکسته او را شبیه یک ولگرد از پا افتاده کرده است، عین یک دهاتی کودن. خوشبختانه فقط وقتی میخندد جای خالیاش پیداست، و در وضعیت فعلی لبخند آخرین کاری است که دلش میخواهد انجام دهد.
Baseer Koushan
واقعیت یکی نیست، سرجوخه. واقعیتهای زیادی وجود داره. دنیا یکی نیست. دنیاهای زیادی وجود داره که همگی به موازات همدیگه جریان دارن، دنیاها و ضد دنیاها، دنیاها و سایهی دنیاها و هر دنیا رویا، تخیل یا نوشتهی کسی در دنیایی دیگه است.
Baseer Koushan
چرا دارم این کار را میکنم؟ چرا مصّرم که به این کورهراههای قدیمی و ملالآور سفر کنم؟ چه اجباری است که با زخمهای قدیمیام وَر بروم و دوباره به خونریزی بیندازمشان؟
کاربر ۱۳۹۰۷۸۶
نیاز دارم به یکی نگاه کنم، یکی که شام پیشم باشه، هر چند وقت یکبار منُ بغل کنه و بِهِم بگه که آدم خیلی بدی نیستم.
minoo
حجم
۱۴۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۹۳ صفحه
حجم
۱۴۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۹۳ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان