دائم ز ولایت ولی خواهم گفت
چون روح قدس نادعلی خواهم گفت
تا رفع شود غمی که برجان منست
کُلُّ هَمٍّ سینجلی خواهم گفت
بیسیمچی
ماییم که بی هیچ غمی دم نزنیم
یک دم به مراد خویش بی غم نزنیم
صدبار شبی بود که صد خار فراق
بر دیده زنیم و دیده بر هم نزنیم
بیسیمچی
زادی که ره دراز می باید رفت
با روزه و با نماز می باید رفت
ترکیب تو چون ز خاک پرداخته اند
ای خال به خاک باز می باید رفت
بیسیمچی
آن پیر که جنبشی ازو می آید
معشوقه اگر جوان بود می شاید
ور پیر بود زن و جوان باشد مرد
حیف است که پیر را جوان می گاید
hashem zangoei
ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم
آری مقیّدست به زلف تو پای ما
حجاج اگر به کعبه بیت الحرم روند
ابروی توست قبله حاجت روای ما
احمدرضا باقری