مدیرهای کافه همیشه به ما میگویند فقط سازت را بزن و دهنت را ببند. اینجوری جهانگردها نمیفهمند که ایتالیایی نیستی. لباست را بپوش، عینکت را بزن، موهایت را به پشت سر شانه کن، هیچ کس فرقش را نمیفهمد، فقط دهن وا نکن.
کاربر ۲۲۷۳۴۷۰
میخواهم یک کار خیلی رمانتیک بکنم. میخواهم برایش آواز عاشقانه بخوانم. درست است، به سبک ونیز. همینجاست که به تو احتیاج دارم. تو گیتار میزنی، من میخوانم. از یک گوندولا این کار را میکنیم، میرویم زیر پنجرهاش و من برایش آواز میخوانم. نزدیک اینجا یک ویلا اجاره میکنیم. پنجرهی اتاق خواب مشرف به کانال است. بعد از تاریکی عالی میشود. نور چراغهای دیوارها کافی است. من و تو در گوندولا و او پای پنجره. همه چیز به دلخواه او. لازم نیست خیلی طولش بدهیم، شبها هنوز کمی سرد است. فقط سه ـ چهار تا ترانه، قصدم همین است. از خجالتت درمیآیم. نظرت چیه؟»
«آقای گاردنر، مایهی مباهات من است. همانطور که گفتم شما برایم اهمیت زیادی دارید. کی در نظر دارید این کار را بکنید؟»
کاربر ۲۲۷۳۴۷۰
«آقای گاردنر، این موضوع به من مربوط نیست، میدانم، اما میفهمم رابطهی شما و خانم گاردنر این اواخر میزان نیست. میخواهم بدانید اینجور چیزها را میفهمم. مادرم بیشتر وقتها غمگین بود، شاید همانطور که حالا شما هستید. خیال میکرد یکی را پیدا کرده و خیلی خوشحال بود و به من میگفت یارو میخواهد بابای تازهی من بشود. یکی ـ دو بار اول باورم شد. بعد از آن فهمیدم که به سرانجام نمیرسد، اما مادرم هرگز در باورش سست نشد و هر وقت که غصهدار میشد، شاید مثل امشب شما، میدانی چه میکرد؟ صفحهی شما را پخش میکرد و همراهش دم میگرفت. تمام آن زمستانهای طولانی در آپارتمان کوچک ما زانوها را بغل میکرد و یک لیوان نوشیدنی به دست میگرفت و نرم نرم ترانه میخواند
کاربر ۲۲۷۳۴۷۰