بریدههایی از کتاب شیخ محمود شبستری
۴٫۸
(۲۴)
دلی کز معرفت نور و صفا دید
ز هر چیزی که دید اول خدا دید
چڪاوڪ
عدم با هستی آخر چون شود ضم
نباشد نور و ظلمت هر دو با هم
چڪاوڪ
یکی ره برتر از کون و مکان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
معجزه ی سپاسگزاری
تو بستی عقد عهد بندگی دوش
ولی کردی به نادانی فراموش
چڪاوڪ
به نزد آنکه جانش در تجلی است
همه عالم کتاب حق تعالی است
چڪاوڪ
ببین عالم همه در هم سرشته
ملک در دیو و دیو اندر فرشته
همه با هم به هم چون دانه و بر
ز کافر مؤمن و مؤمن ز کافر
چڪاوڪ
موانع تا نگردانی ز خود دور
درون خانهٔ دل نایدت نور
چڪاوڪ
دل عارف شناسای وجود است
وجود مطلق او را در شهود است
چڪاوڪ
جناب حضرت حق را دویی نیست
در آن حضرت من و ما و تویی نیست
Sajjad Nikmoradi
به زیر پردهٔ هر ذره پنهان
جمال جانفزای روی جانان
چڪاوڪ
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
چڪاوڪ
ز حق با هر یکی حظی و قسمی است
معاد و مبدا هر یک به اسمی است
از آن اسمند موجودات قائم
بدان اسمند در تسبیح دائم
Sajjad Nikmoradi
تو را غیر تو چیزی نیست در پیش
ولیکن از وجود خود بیندیش
اگر در خویشتن گردی گرفتار
حجاب تو شود عالم به یک بار
Sajjad Nikmoradi
جهان را سر به سر آیینهای دان
به هر یک ذره در صد مهر تابان
چڪاوڪ
نترسد زو کسی کو را شناسد
که طفل از سایهٔ خود میهراسد
نماند خوف اگر گردی روانه
نخواهد اسب تازی تازیانه
Sajjad Nikmoradi
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
توانایی که در یک طرفةالعین
ز کاف و نون پدید آورد کونین
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم
در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز
چو خود را دید یک شخص معین
تفکر کرد تا خود چیستم من
ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم گذر کرد
🐆🇮🇷تُندَر🇮🇷🐆
تو بودی عکس معبود ملایک
از آن گشتی تو مسجود ملایک
Sajjad Nikmoradi
کدامین فکر ما را شرط راه است
چرا گه طاعت و گاهی گناه است
Afra
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
🐆🇮🇷تُندَر🇮🇷🐆
تو مغز عالمی زان در میانی
بدان خود را که تو جان جهانی
Sajjad Nikmoradi
تو را از آتش دوزخ چه باک است
گر از هستی تن وجان تو پاک است
Sajjad Nikmoradi
در شناخت مهدی سلام الله علیه
بسی گفتند از عیسی و مهدی
مجرد شو تو هم عیسی عهدی
ز مهدی گرچه روزی چند پیشی
بکش دجال خود مهدی خویشی
نمیدانی که کفر و دین چه معنی است
حقیقت کفر و دین دجال و عیسی است
به حق گویا شو از باطل خمش باش
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
چو عیسی نبی و دجالکش باش
چو تو عیسی جان خود ندانی
چه دانی عیسی آخرزمانی
چو تو در معرفت چون طفل مهدی
چه دانی قدر علم و مهر مهدی
به علم عیسوی کن چشم روشن
که تا باشد که بتوانیش دیدن
که گر در جهل خود دایم نشینی
چو مهدی پیشت آید هم نبینی
نبی را گرچه قومٌ ینظرون بود
خطاب از جهلشان لایبصرون
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
مرگ
شود بیدار و سازد مرگ را برگ
اگر در جهل عمرت میشود فوت
کجا یابی امان از مالک الموت
مترس از مرگ صورت زانکه سهلست
بتر مرگ ای برادر مرگ جهلست
چو از دنیا بمیرد مرد دانا
به سوی آخرت راند توانا
بدانی گر بمیری اندرین تو
که موتوا این بود قبل ان تموتوا
در تحقیق صراط
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
به شوخی باز کرد از تن سر او
اگر ببریده شد زلفش چه غم بود
که گر شب کم شد اندر روز افزود
چو او بر کاروان عقل ره زد
به دست خویشتن بر وی گره زد
نیابد زلف او یک لحظه آرام
گهی بام آورد گاهی کند شام
ز روی و زلف خود صد روز و شب کرد
بسی بازیچههای بوالعجب کرد
گل آدم در آن دم شد مخمر
که دادش بوی آن زلف معطر
دل ما دارد از زلفش نشانی
که خود ساکن نمیگردد زمانی
از او هر لحظه کار از سر گرفتم
ز جان خویشتن دل برگرفتم
از آن گردد دل از زلفش مشوش
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
که از رویش دلی دارد بر آتش
بخش ۵۳ - اشارت به رخ و خط
رخ اینجا مظهر حسن خدایی است
مراد از خط جناب کبریایی است
رخش خطی کشید اندر نکویی
که از ما نیست بیرون خوبرویی
خط آمد سبزهزار عالم جان
از آن کردند نامش دار حیوان
ز تاریکی زلفش روز شب کن
ز خطش چشمهٔ حیوان طلب کن
خضروار از مقام بینشانی
بخور چون خطش آب زندگانی
اگر روی و خطش بینی تو بیشک
بدانی کثرت از وحدت یکایک
ز زلفش باز دانی کار عالم
ز خطش باز خوانی سر مبهم
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
نیاید اندر او تغییر و تبدیل
تو پنداری جهان خود هست
dehghadany
حجم
۶۴٫۴ کیلوبایت
حجم
۶۴٫۴ کیلوبایت
قیمت:
رایگان