
بریدههایی از کتاب شیخ محمود شبستری
۴٫۸
(۲۷)
دلی کز معرفت نور و صفا دید
ز هر چیزی که دید اول خدا دید
چڪاوڪ
عدم با هستی آخر چون شود ضم
نباشد نور و ظلمت هر دو با هم
چڪاوڪ
یکی ره برتر از کون و مکان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
معجزه ی سپاسگزاری
تو بستی عقد عهد بندگی دوش
ولی کردی به نادانی فراموش
چڪاوڪ
به نزد آنکه جانش در تجلی است
همه عالم کتاب حق تعالی است
چڪاوڪ
ببین عالم همه در هم سرشته
ملک در دیو و دیو اندر فرشته
همه با هم به هم چون دانه و بر
ز کافر مؤمن و مؤمن ز کافر
چڪاوڪ
موانع تا نگردانی ز خود دور
درون خانهٔ دل نایدت نور
چڪاوڪ
دل عارف شناسای وجود است
وجود مطلق او را در شهود است
چڪاوڪ
جناب حضرت حق را دویی نیست
در آن حضرت من و ما و تویی نیست
Sajjad Nikmoradi
به زیر پردهٔ هر ذره پنهان
جمال جانفزای روی جانان
چڪاوڪ
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
چڪاوڪ
ز حق با هر یکی حظی و قسمی است
معاد و مبدا هر یک به اسمی است
از آن اسمند موجودات قائم
بدان اسمند در تسبیح دائم
Sajjad Nikmoradi
تو را غیر تو چیزی نیست در پیش
ولیکن از وجود خود بیندیش
اگر در خویشتن گردی گرفتار
حجاب تو شود عالم به یک بار
Sajjad Nikmoradi
جهان را سر به سر آیینهای دان
به هر یک ذره در صد مهر تابان
چڪاوڪ
نترسد زو کسی کو را شناسد
که طفل از سایهٔ خود میهراسد
نماند خوف اگر گردی روانه
نخواهد اسب تازی تازیانه
Sajjad Nikmoradi
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
توانایی که در یک طرفةالعین
ز کاف و نون پدید آورد کونین
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم
در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز
چو خود را دید یک شخص معین
تفکر کرد تا خود چیستم من
ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم گذر کرد
🐆🇮🇷تُندَر🇮🇷🐆
تو بودی عکس معبود ملایک
از آن گشتی تو مسجود ملایک
Sajjad Nikmoradi
کدامین فکر ما را شرط راه است
چرا گه طاعت و گاهی گناه است
Afra
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
🐆🇮🇷تُندَر🇮🇷🐆
تو مغز عالمی زان در میانی
بدان خود را که تو جان جهانی
Sajjad Nikmoradi
دگر گر با کسی کردی نکوئی
نباشد نیکوئی چون باز گوئی
خودم را چگونه بسازم؟
تو را از آتش دوزخ چه باک است
گر از هستی تن وجان تو پاک است
Sajjad Nikmoradi
در شناخت مهدی سلام الله علیه
بسی گفتند از عیسی و مهدی
مجرد شو تو هم عیسی عهدی
ز مهدی گرچه روزی چند پیشی
بکش دجال خود مهدی خویشی
نمیدانی که کفر و دین چه معنی است
حقیقت کفر و دین دجال و عیسی است
به حق گویا شو از باطل خمش باش
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
چو عیسی نبی و دجالکش باش
چو تو عیسی جان خود ندانی
چه دانی عیسی آخرزمانی
چو تو در معرفت چون طفل مهدی
چه دانی قدر علم و مهر مهدی
به علم عیسوی کن چشم روشن
که تا باشد که بتوانیش دیدن
که گر در جهل خود دایم نشینی
چو مهدی پیشت آید هم نبینی
نبی را گرچه قومٌ ینظرون بود
خطاب از جهلشان لایبصرون
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
خداوندا دلی بخش این گدا را
که اندر وی نبیند جز خدا را
خودم را چگونه بسازم؟
توکل بر خدا باید همیشه
نه بر تیر و کمان و کار و پیشه
خودم را چگونه بسازم؟
نشان مومنان دانستهای چیست
ارادت سوی آن عالم که باقیست
خودم را چگونه بسازم؟
بجز خوردن اگر چیزی نخواهی
مرنج از من اگر گویم تباهی
خودم را چگونه بسازم؟
مرگ
شود بیدار و سازد مرگ را برگ
اگر در جهل عمرت میشود فوت
کجا یابی امان از مالک الموت
مترس از مرگ صورت زانکه سهلست
بتر مرگ ای برادر مرگ جهلست
چو از دنیا بمیرد مرد دانا
به سوی آخرت راند توانا
بدانی گر بمیری اندرین تو
که موتوا این بود قبل ان تموتوا
در تحقیق صراط
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
به شوخی باز کرد از تن سر او
اگر ببریده شد زلفش چه غم بود
که گر شب کم شد اندر روز افزود
چو او بر کاروان عقل ره زد
به دست خویشتن بر وی گره زد
نیابد زلف او یک لحظه آرام
گهی بام آورد گاهی کند شام
ز روی و زلف خود صد روز و شب کرد
بسی بازیچههای بوالعجب کرد
گل آدم در آن دم شد مخمر
که دادش بوی آن زلف معطر
دل ما دارد از زلفش نشانی
که خود ساکن نمیگردد زمانی
از او هر لحظه کار از سر گرفتم
ز جان خویشتن دل برگرفتم
از آن گردد دل از زلفش مشوش
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
حجم
۶۴٫۴ کیلوبایت
حجم
۶۴٫۴ کیلوبایت
قیمت:
رایگان