بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاطرات ما و سوره‌ی مبارکه‌ی مزمل | طاقچه
تصویر جلد کتاب خاطرات ما و سوره‌ی مبارکه‌ی مزمل

بریده‌هایی از کتاب خاطرات ما و سوره‌ی مبارکه‌ی مزمل

۴٫۲
(۵)
اگر انسان در این دنیا شب و روز درستی نداشته باشد به پوچی کشیده می‌شود.
چڪاوڪ
شنیده‌ای می‌گویند به در گفتیم، دیوار بشنود!! حال تصور کن آنکه باید بشنود، نشنود یا نخواهد بشنود، یا شاید بشنود ولی بخواهد بگوید نشنیدم. آنوقت اگر تمام آدم‌ها با تمام توان‌ها جمع شوند مثال‌ها بیاورند و نکته‌ها، باز هم نمی‌شنود که نمی‌شنود. شنیده‌ای می‌گویند فلانی خودش را به خواب زده است. می‌دانی اگر تمام آدم‌ها با تمام توان‌ها جمع شوند باز هم نمی‌توانند بیدارش کنند. آخر او را آنچنان خواب غفلت ربوده که تا نخواهد بیدار نخواهد شد.
چڪاوڪ
گاه حکایت ما آدم‌ها نیز حکایت همان خود را به خواب زده‌ایی است که گوشش را گرفته و هر چه فریاد می‌زنند و می‌گویند، نه بیدار می‌شود و نه شنوا. حکایت غریبی است ماجرای آدم شدن ما آدم‌ها، وقتی مجالی نیست برای خوابیدن یا حتی تلاش برای آن. حکایت غریی است حکایت آدم شدن ما آدم‌ها، وقتی بی هیچ واسطه، دلیل و اما و اگری می‌گویند برخیز و تا آنجا که می‌توانی تلاش کن برای فردایت، وقتی دستی آماده است برای گرفتن دست‌هایمان، وقتی لبی فقط به ذکر باز است و قامتی راست برای تهجد و عبادت شبانه، وقتی چشمی بیناست برای دیدن و ذهنی پویا در راستای هدف‌های بلند آینده.
چڪاوڪ
وقتی برای به صلیب کشیدنش هر کوی و برزن را جستجو می‌کردند هیچ کس نفهمید چرا رسولی که مبعوث شده برای آدم کردن ما آدم‌ها باید کشته شود.
کاربر ۱۰۰۷۳۲۰
ای آنکه غافلگیر شدن در کوره‌راه‌ها چاشنی زندگی‌ات شده؛ کمی درنگ کن و بایست و از روی کتاب الهی زندگی آینده‌ات رابخوان و در آن بیندیش، باشد که برنامه‌ریزی‌هایت، هدفهایت، آینده‌ات، عمرت، جانت، عاقبتت و همه و همه ختم به خیر شود و فنا نگردد. باشد که شکست از تمام ارکان زندگی‌ات رخت بربندد و پیروزی جایگزین آن شود. لحظه‌ای درنگ کن بایست، و قرائت کن آنچنان که حرکتی نو را پدید آورد.
کاربر ۱۰۰۷۳۲۰
و همه اینها تنها برای این است که، نه آنگونه که به در بگویند تا دیوار بشنود نه آنطور که خواب آلوده‌ای را بیدار کنند، بلکه آنگونه که شایسته آدم شدن ما آدم‌هاست، می‌خواهند بگویند ای آنکه در کار امروز و فردایت مضطر شده‌ای، ای آنکه شکست برنامه‌ریزی‌های جاهلانه‌ات را به چشم دیده‌ای، ای آنکه غافلگیر شدن در کوره‌راه‌ها چاشنی زندگی‌ات شده؛ کمی درنگ کن و بایست و از روی کتاب الهی زندگی آینده‌ات رابخوان و در آن بیندیش، باشد که برنامه‌ریزی‌هایت، هدفهایت، آینده‌ات، عمرت، جانت، عاقبتت و همه و همه ختم به خیر شود و فنا نگردد. باشد که شکست از تمام ارکان زندگی‌ات رخت بربندد و پیروزی جایگزین آن شود. لحظه‌ای درنگ کن بایست، و قرائت کن آنچنان که حرکتی نو را پدید آورد.
چڪاوڪ
خواستم از خیلی شب‌ها، از خیلی روزها، از خیلی زمان‌ها بگویم. همانها که من و تو گاه و بیگاه تجربه کرده‌ایم؛ اما نتوانستم. هر چه به ذهنم آمد بسیار دورتر از شبی بود که می‌خواستم برایت به تصویر کشم. شبی که مردی از اضطراب به خود پیچیده و مضطرب این پا و آن پا می‌کند. شبی که مردی طول و عرض اتاق را می‌رود و می‌آید، می‌نشیند و برمی‌خیزد. شبی که از شدت بار مسئولیتی که بر دوشش نهاده‌اند تا سحر مناجات می‌کند تا قلبش آرام گیرد. خواستم شبی را تصور کنی که مردی تنهای تنها، یک تنه، بار مسئولیتی سنگین را در عالم به دوش می‌کشد. مسئولیت آدم کردن ما آدم‌ها، مسئولیت هدایت کردنمان، به راه آوردنمان. شبی که تا سحر تنها دغدغه‌اش یکی کردن یک‌هایی است که هر یک سازی جدا می‌نوازند و به راهی می‌روند که به هیچستان ختم می‌شود. اما هر چه کردم نتوانستم.
چڪاوڪ
می‌خواستم از شبی بگویم که رسولی عبا به خود پیچیده، دغدغه من و تو را دارد. دغدغه «ما» کردن هر «من» ی که در یک گوشه عالم سر برآورده و ادعای آدم بودن می‌کند. خواستم بگویم، اما نتوانستم. تلاش‌هایم همه نقش بر آب می‌شد.
چڪاوڪ
آخر چگونه می‌توانستم شبی را به تصویر کشم که خود هرگز تجربه نکرده بودم. وقتی هنوز خود گرفتار خویشتن خویشم و دیگری برایم معنا نیافته چگونه می‌توانم از مردی سخن گویم که از شدّت و ابهت و سنگینی بار مسئولیت رسالتش مضطّر شده و بی‌خواب؟ آخر چگونه می‌توانستم از بزرگ‌مردی بگویم که قلبش برای تک تک موجودات و مخلوقات عالم، برای تک تک انسان‌ها می‌تپد و برای اضطرار هدایت کردنشان شب را تا صبح بر سر سجاده سحر می‌کند؟
چڪاوڪ
پس تو خودت، مردی را تصور کن که بر دوش‌هایش بار رسالت هدایت تمام انسان‌های عالم سنگینی می‌کند و با مناجات و نماز شبانه قلب را تسلّا می‌دهد. مردی که میان هجوم ناسزاها و استهزای تمام آنها که خود را آدم می‌نامند، شب را صبح می‌کند. مردی که شب تا سحر برنامه‌ریزی می‌کند برای فردایش، تا شاید وقتی عبا از دوش می‌اندازد تنهای تنها نباشد و چند تنی او را در این راه یاری کنند.
چڪاوڪ
یکی سال‌های زیادی از عمرش را می‌گذارد تا حرفه‌ای بیاموزد و در آن ورزیده گردد؛ یکی سال‌های زیادی از عمرش را می‌گذارد تا کار کند و از دسترنجش خود و دیگران بهره برند؛ یکی سال‌های زیادی از عمرش را می‌گذارد تا بخواند، بفهمد و بنویسد؛ یکی سال‌های زیادی از عمرش را می‌گذارد تا درس بدهد و شاگرد تربیت کند؛ یکی سال‌های زیادی از عمرش را می‌گذارد تا قیامی را پایه‌ریزی کند و انقلابی را رقم زند؛ یکی سال‌های زیادی از عمرش را می‌گذارد تا ..... و همه این تلاش‌ها برای آن است که زیر بیرق هدایت رسولی باشند که از شدت سنگینی بار رسالت و دغدغه هدایت تک تک انسان‌ها لرزه بر اندامش افتاده و عبا به خود پیچیده.
چڪاوڪ
همه تلاش‌ها برای آن است که چون عبا کنار رود رسول خود را تنها نبیند. و چون پرده ها فرو افتد و قیامت به پا شود می‌بینی همگی سر به سجده استغفار گویان عبادت خدا می‌کنند.
چڪاوڪ
سیرت‌ها یکی و صورت‌ها متفاوت. هر یک به اندازه وسع خویش. یکی با حرفه آموزی، یکی با قلم، یکی با کلاس درس و یکی با جهاد و جان فشانی و یکی ..... و چون بازخواست شوند همگی تنها یک جمله گویند «او تلاوت کرد و ما قرائت»
چڪاوڪ

حجم

۱۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۰ صفحه

حجم

۱۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۰ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان