امروز مثل دیروز و روز پیش و روز پیشتر، آسمان بهطور کشندهای آبی شده است
-Dny.͜.
من به این نتیجه رسیدهام که تلاش برای بهخاطرآوردن، مثل این است که سعی کنی به یک مشت ابر چنگ بزنی و تلاش برای فراموشکردن، مثل تلاشی بیهوده برای جلوگیری از آمدن موسم بارندگی است.
melodious_78
من از «اِما» میپرسم: چرا زنها باید اینقدر زجر بکشند؟ او میگوید: همیشه سرنوشت ما همین بوده است. تحملکردن خودش نوعی موفقیت است.
مروارید
من مردم این شهر را درک نمیکنم. اینجا پر از آدمهای بد است. حتی آنهایی که باید خوب باشند.
n re
من از «اِما» میپرسم: چرا زنها باید اینقدر زجر بکشند؟ او میگوید: همیشه سرنوشت ما همین بوده است. تحملکردن خودش نوعی موفقیت است.
کاربر ۸۸۴۷۵۲
چند روز بعد، وقتی که نسبتاً قوی شدهام تا بتوانم از رختخواب بیرون بیایم، خودم را در آینه نگاه میکنم. چهرهای که در آینه میبینم، مثل یک مرده، بیرنگ است، با چشمهای تهی، پیر و خسته، پیر و عصبانی، پیر و غمگین، پیرِ پیر، مثل یک زن صدساله.
من با او به زبانی سخن میگویم که «هاریش» یادم داده است.
من به او میگویم: «اسم من «لاکشمی» است. اهل نپال هستم. سیزده سالهام.»
کاربر ۸۸۴۷۵۲
من نمیتوانم لبخند بزنم. حتی اگر دلیلی هم برای خندیدن وجود داشته باشد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
چقدر از زمانی که فردا برایم معنی داشت گذشته است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
من نمیتوانم بگویم کدامیک از چیزهایی که برای من اتفاق میافتد، واقعی است و کدام کابوس. دلم میخواهد فکر کنم همۀ آنها کابوس است. چون اگر چیزی که اتفاق میافتد واقعی باشد، تحملناپذیر است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
من عادت کردهام که از صدا بیشتر از بیصدایی بترسم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ