بریدههایی از کتاب زیبا
۳٫۹
(۱۹)
میگويم:
«پدر، من ديگر علاقهای به مسايل دينی ندارم، البته به غير از دستورات اخلاقی.»
میگويد:
«اين از همه مهمتر است!»
Aysan
فقط به من راستشو بگو. چی کم داری؟»
زينا کمی اخم کرد، سرش را پايين انداخت و گفت:
«کاتيا، امروز من همهچيز دارم.»
کاتيا خنديد و گفت:
«درست شناختمت! آدمای خيلی کمی میگن همه چی داريم. معمولاً آدما هر چقدر هم که داشته باشن باز کمهشونه، همش میخوان، انگاری هارَن، زجر میکشن و تا آخر عمرشون همديگهرو نمیتونن ببينن. همش هم از حسوديه، که چرا اون داره و من ندارم. میفهمی چی میگم؟»
Aysan
سالخوردگی از نظرش زمان تسليم انسان به زندگی در دور کامل آن است: «ديگر به دنبال موفقيت نيستی و دست از سر خواستههای انجام نشدهات هم برمیداری. ديگر فکر نمیکنی که فعاليت تو خيلی مهم است و دنيا حسابی تغيير خواهد کرد، اگر دو رمان بيشتر بنويسی!»
دختر دریا
داستانک
دارم سر، دست، پا، سن و سال، تاريخ تولد و مرگم، و حتا جنسيتم، آدرس، ایميل و اسم و فاميلم را فراموش میکنم و چقدر حالم خوب است!
واقعا وحشتناک است: نه کسی تو را مجازات میکند و نه کسی به تو پاداش میدهد. کاملاً آزادی. حساب و کتابت با خودت است.
واقعا وحشتناک است!
دوستی کشف کرده است که دی.اِن.اِی اطلاعات وراثتی انسان نيست، بلکه کد شخصی او برای ورود به کامپيوتر آسمانی است. شايد؟
Aysan
مرگ را حتمیترين و بیاستثناترين اتفاق زندگی میداند. معتقد است زندگی با باور مرگ واقعیتر و معنویتر است و زندگی را دوره آمادگی برای رويارويی با مرگ میداند. به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارد. «... در پس اين زندگی زمينی حقيقت ديگری هم وجود دارد.»
دختر دریا
من و آن عرب از دور به هم نگاه میکرديم. در پايان جلسه، وقتی سرمان کمی خلوت شد، به طرف هم رفتيم و صميمانه دستهای يکديگر را فشرديم. او، البته به زبان انگليسی پانصد مرتبه بهتر از من صحبت میکرد، ولی نيازی به صحبت کردن نبود. يادم است که گفت: «واقعا داستان مادربزرگ و راديو معرکه بود!»
ما يکديگر را بیواسطه واژهها درک میکرديم. بهتر از آن نمیشد. و بعد برای هميشه خداحافظی کرديم، درحالیکه مهرمان تا به آخر در قلبهايمان باقی ماند. حيف که اسمش را فراموش کردهام ــ اين اسمهای عربی را سخت میشود به خاطر سپرد.
Aysan
آنا مارکوونا دست سبک و پرخيری داشت و زندگی دختران دهاتی را که خدمتکارش میشدند، سروسامان میداد؛ آنها را به محض آمدن به مدرسه شبانه میفرستاد، شوهرشان میداد، بعدها روزهای جشن و اعياد آنها همراه شوهران و فرزندانشان به ديدن آنا مارکوونا میآمدند.
نازبانو
پدرم هميشه کمی خندهدار به نظر میرسيد، ولی شواليه بود! شواليهای بزرگ! او برای زنان احترام بسياری قائل بود، البته بیخودی نه، بلکه به خاطر آنکه همه زنان را از خويشاوندان آلوچکای عزيزش میدانست
نازبانو
بين زن و شوهر هماهنگی عميقی بود. در هر کاری که ورا الکساندرونا انجام میداد، نشانی از شوهرش نيز ديده میشد: دقت، صحت و اجتناب از هرگونه تخمين و تقريب.
نازبانو
البته گرانيا هم زيبا بود، ولی از دور. از نزديک عيبهايش به چشم میآمد
Aysan
حجم
۸۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
حجم
۸۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
قیمت:
۵۶,۵۰۰
تومان