بریدههایی از کتاب خاطرات خون آشام عاشق (دفتر دوم)
۴٫۵
(۳۲)
اخم کرد. وقتی اخم میکرد شبیه چیپس بدون سُس میشد
Aysan
هیچشنبه
حیف نیست این روزها
روزهایی که میآیند و میروند
الکی بیایند و الکی بروند؟
باید فکری بکنم برای این روزها
روزهایی که الکی میآیند
و الکی میروند.
Aysan
نترسید، نلرزید این خونآشام با تمام خونآشامهای دنیا فرق دارد.
این موجود خشن، احساساتی، نازنین، عاشق و گوگوری، مگوری یک پدیدهٔ استثنایی است و اگر قلب مهربانی داشته باشید، عاشقش میشوید.
Aysan
هیچشنبه
حیف نیست این روزها
روزهایی که میآیند و میروند
الکی بیایند و الکی بروند؟
باید فکری بکنم برای این روزها
روزهایی که الکی میآیند
و الکی میروند.
sogand
آن آقا گفت: «شما در مقابل دوربین مخفی هستید.» و به ماشینی که آن طرف خیابان بود اشاره کرد که.
من که از کارهای این آدمها سر درنیاوردم که. تا شب به دوربین مخفی فکر کردم. یعنی چی دوربین مخفی؟ پس وجدان چه میشود؟ که. وجدان که از دوربین مخفی باحالتر است. عجبا! که!
"Shfar"
گفت: «یعنی هنوز دوستم داری؟ وِ.»
لبخندی به پهنای نیشم زدم که: «بیشتر از همیشه دوستت دارم. که.»
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
در کتاب اول میگوری همراه نامزدش جیگوری به آبمیوهفروشی رفتند که آبانار بخورند، اما جیگوری با سلاح سرد آقای آبمیوهفروش به قتل رسید. میگوری خیلی سعی کرد انتقام نامزدش را از مرد آبمیوهفروش بگیرد، اما نتوانست. چون قلب مهربانی داشت و نمیخواست واژهٔ قرمز عشق را با لکهٔ سرخِ انتقامجویی بپوشاند. پس بیخیال شد و او را بخشید. کمی بعد با نیگوری آشنا شد. با هم ازدواج کردند و برای ماهعسل رفتند شمال.
حالا آنها باید برگردند و زندگی مشترکشان را شروع کنند. آیا میتوانند؟
سپیده
زمان بازگشت فرارسید که. ما کجا و خانه کجا؟ داشتم فکر میکردم حالا چهجوری این همه راه را برگردیم که نیگوری گفت: «و میگوریجان، چطوره با هواپیما برگردیم و.»
عاشق این فکرهای هیجانانگیزش بودم که. تصورش هم بامزه بود که. گفتم: «خیلی جالب میشه، که؟»
گفت: «چی جالب میشه؟ وِ»
گفتم: «پشه در هواپیما! یعنی پرنده در پرنده، که.»
اخم کرد. وقتی اخم میکرد شبیه چیپس بدون سُس میشد که.
سپیده
فرمان نشسته بود به آقای بشکه گفت: «خدا رو شکر از این سمهای {اشپنتاگریگورکلریدپنانیوم آفرساید منگزیم جیبی سولفالیداهیدرامین کلشکولاتید هفتاد درصد} راحت شدیم. آخرین دبهاش رو ریختم توی مخزن.»
آقا بشکه گفت: «خیلی مزخرف بود سمش. سه، چهارسالی هست از تاریخ مصرفش گذشته. یعنی فاسد نشده؟»
آقا بیلهٔ لاغرمردنی گفت: «نه بابا، سم که فاسد نمیشه. مگه شیر پاستوریزه است که فاسد بشه؟ فقط ضعیفتر میشه.» و
🧚♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚♂️
تیر عاشق کُش ندانم بر دل حافظ که زد
اینقدر دانم که از شعر ترش خون میچکد
(حافظ)
🧚♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚♂️
من ماندم و اتاقی رو به خیابانی گرم در شبی تابستانی که ستارههای آسمانش پیدا نبود.
✍︎☕︎☘︎♫︎♪ 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦♪♫︎☘︎☕︎✍︎
حیف نیست این روزها
روزهایی که میآیند و میروند
الکی بیایند و الکی بروند؟
باید فکری بکنم برای این روزها
روزهایی که الکی میآیند
و الکی میروند.
ی.ح
وای خدای پشهها! نصف پایش کنده شده بود که. خیلی غمانگیز بود که. ولی چه اهمیتی داشت؟ من کل وجودش را دوست داشتم. او تمام هستی من بود. گفتم: «همین؟ که»
گفت: «بله و من یه موجود ناقصم وِ...»
جلوی دهانش را گرفتم و گفتم: «هیس! اگر از این حرفهای نیشآزار بزنی، نیشم رو میکوبم تو دیوار که. دلبندم، تو اگر حتی هیچ پایی هم نداشتی، بازم مهم نبود که. مهم اون قلبته که واسه من میتپه که. مثل قلب من که واسه تو میتپه که. به قول خونسالار بزرگ: مهمترین چیز نیشه که زندگی بدون اون نمیشه.»
لبخندی به پهنای صورتش زد و گفت: «چه ربطی داشت؟ وِ.»
زهرا معصومی مقدم
مهم دور هم بودن و لذت بردن از زمان حال و این حرفهای مثبت است...
"Shfar"
بعد دستش را گرفتم که احساس آرامش کند که. شاید هم خودم احساس آرامش کنم که. به نظرم این هواپیما با همهٔ هواپیماهای دنیا فرق داشت که. کوچک بود و صندلی کم داشت. یعنی بیشتر شبیه وانت بود که. از این وانتهایی که لوازم دستدوم میخرند که. آبگرمکن، چراغ و سماور و میز ناهارخوری، کمد و یخچال و رادیاتور کهنه. خلاصه به غیر من و نیگوری هیچ مسافری نداشت که. گفتم: «به جان خودم خیلی مشکوک میزنه. نکنه اشتباه سوار شدیم که. این ابوطیاره مال جنگ جهانی دومه که. بزرگهاش بهتر بود که. اونا که عینهو اتوبوس میمونه.»
گفت که: «چقدر وزوز میکنی وِ. الآن مهماندار میآد و میگه موقع سقوط از کدام در خارج بشیم وِ. بعدش هم کیک و آبمیوه و هَله و هوله. بعد هم اگه بچه داشته باشیم، به بچهمون اسباببازی میدن وِ.»
سپیده
قول خونسالار بزرگ:
«بشر دوپا زود میشود کلهپا
پشهٔ ششپا میماند در هوا.»
ملیکا
«اگه زیاد بخندی، گوجه میشی میگندی.»
بنت الزهرا
خاطرات بازمیگردند، همانطور که خونآشامها بازمیگردند. همانطور که پشهها برمیگردند. اگر خوانندهٔ کتاب اول خاطرات خونآشام بوده باشید، این بار میتوانید کتاب دوم خاطرات را هم بخوانید.
نترسید، نلرزید این خونآشام با تمام خونآشامهای دنیا فرق دارد.
این موجود خشن، احساساتی، نازنین، عاشق و گوگوری، مگوری یک پدیدهٔ استثنایی است و اگر قلب مهربانی داشته باشید، عاشقش میشوید.
زهرا معصومی مقدم
پشه در هواپیما! یعنی پرنده در پرنده،
بنت الزهرا
ای خاطرههای تلخ و شیرین
همراه شوید با خودنویسم
زیرا که با این جوهر خونین
باید که شما را بنویسم...
✍︎☕︎☘︎♫︎♪ 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦♪♫︎☘︎☕︎✍︎
افسوس
کسی مرا نشناخت
کسی تو را نشناخت
کسی ما را نشناخت
نیشهای ما بیهوده آلوده شد...
ملیکا
جای شعر خالی است
نه، جای شعر خالی نیست
کی گفته جای شعر خالیست
این خیالی واهی است
ملیکا
دریای آبی و جنگل سبز خیلی قشنگ بودند که. سعی کردم آرامش داشته باشم و از آن لحظه لذت ببرم که. سعی کردم به مخلوط یخ و خون و آبانار فکر کنم و خونسرد باشم که. که دلهایمان به هم نزدیک باشد. مهم دور هم بودن و لذت بردن از زمان حال و این حرفهای مثبت است... که. هواپیما ارتفاعش را کم کرد. نیگوری گفت که: «عه! رسیدیم؟ وِ!»
گفتم: «نمیدونم که. پنج دقیقه هم نشد که.»
طفلکی خیلی ساده بود که. دستهایش را به هم زد و گفت: «رسیدیم و رسیدیم و... کاشکی نمیرسیدیم و... تو راه که ما خوش بودیم و... سوار لاکپشت بودیم وِ...»
گفتم: «چیچی رو سوار لاکپشت بودیم که. این هواپیما مشکوکه که.»
زهرا معصومی مقدم
قول خونسالار بزرگ:
«در ناامیدی خیلی امید است. خون در رگ ما مثل کلید است.»
البته من نمیدانم خون در رگ چطور میتواند مثل کلید باشد؟ حتماً هست که میگویند.
Mahsa
بیاختیار به یاد لیلی و مجنون افتادم که، به یاد شیرین و فرهاد افتادم که، به یادم رومئو و ژولیت افتادم که مال دنیای آدمها بود که. دنیای خون آشامها هم جیگوری و میگوری را داشتند
زهرا معصومی مقدم
خنده بر هر درد بیدرمان دواست
آدمی را میبرد به راه راست
اشکها را میکند از چشم دور
زندگی را میکند مثل بلور
زهرا معصومی مقدم
ماسکش ایکسلارژ بود و ما ایکساسمال بویم
بنت الزهرا
اگر من خونآشامم، بعضیها پولآشام هستند
Book worm
وز وزی وای وز وزی وای وای واز/
Book worm
«در برابر خشونت طلبها، اول نرمش، دوم چرخش، سوم، اگر خود را اصلاح نکرد، نیشش.
Book worm
حجم
۴۲۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۴۲۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان