بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نبرد خدایان (جلد اول؛ فرستاده اهریمن) | طاقچه
تصویر جلد کتاب نبرد خدایان (جلد اول؛ فرستاده اهریمن)

بریده‌هایی از کتاب نبرد خدایان (جلد اول؛ فرستاده اهریمن)

نویسنده:مرتضی رضایی
انتشارات:نشر موج
امتیاز:
۳.۷از ۵۲ رأی
۳٫۷
(۵۲)
چنان در آن جامه مروارید و نگین‌های درخشان به کار برده بودند که در برابر روشنایی خورشید درخششی چون ستارگان شب می‌داشت.
Amir.M
ترس و نگرانی و امید، آمیخته به هم هوای شهر را دگرگون کرده بود. شاه آرام و اسبش شاه‌وار پیش می‌رفتند. اما هر کس نزدیکش می‌شد می‌توانست خشم فروخورده‌ای در چهره‌اش ببیند. با گذر شاه از دروازه، هزاران جنگجو از پی‌اش روان شدند. سرانجام سپاهیان راهی سپاهان شده بودند.
Amir.M
به گرز گران گردن آن گراز گردن‌فراز را بشکنید.
s.a.h
سپس رو به پدرام کرد. چنان از او بیزار بود که همهٔ کالبدش می‌سوخت. از نگاهش خون می‌چکید: - از گور مردگانت سگ استخوان بیابد و بر جان زندگانت خورشید نتابد، با این پیمانی که شکستی و بر شکستنش با خنده نشستی تا خواری ما را ببینی!
rezamahmoudi79

حجم

۵۲۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۸۹ صفحه

حجم

۵۲۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۸۹ صفحه

قیمت:
۱۳۳,۰۰۰
تومان