روزی استاد ما، دکتر سیروس شمیسا در کلاس گفت اگر من در داستانم بگویم کسی را کشتهام کسی پلیس خبر نمیکند. من البته کسی را در داستانم نکشتهام، اما اعمالی که به خودم یا دیگران منسوب کردهام، معلوم نیست درست باشد. اصلا آیا کتابی به عنوان «ندارد» وجود خارجی «دارد»؟
سیّد جواد
عمویی داشتم رستم نام، خیلی قوی بود، ورزشکار بود، کشتی میگرفت. در باشگاهی که تمرین میکرد به جز استادش که او هم در جهان بینظیر بود، هیچکس حریفش نمیشد. استادش فقط او را قبول داشت و حاصل زندگی ورزشیاش را در عمو رستم من میدید. باشگاههای دیگر هم عمو رستم من را به عنوان فوق قهرمان میشناختند و از او حساب میبردند. عمو رستم حتی از استادهای آنها هم قویتر بود. تنها چیزی که سبب میشد عمو رستم علیرغم خواهشهای مکرر، باشگاه جدیدی باز نکند، حرمت استادش بود، قسم خورده بود و سبیلش را گرو گذاشته بود که تا استاد هست در برابر او عرض اندام نکند و نکرد. آن روزها حرمت تار سبیل از صدها امضا و تعهد محضری هم مسئولیتآورتر بود، به خصوص برای عمو رستم من.
سیّد جواد
کتاب «آورگان جزیره» را که در زیر عنوان آن نوشته «شاهکار: ژولورن»
سیّد جواد
یادم نیست چقدر درسم یا لااقل فارسیام بد بود که در درس املا برایم معلم خصوصی گرفتند. سوابقی از گرفتن معلم خصوصی برای دانش آموز کلاس اول در خانواده و فامیل ما تا آن روز دیده نشده بود.
سیّد جواد
او دنیا را به گونهای میدید و درست میپنداشت و من به گونهای میبینم و درست میپندارم و از آن لذت میبرم،
مهدی نادریان