
بریدههایی از کتاب جام جهانی در جوادیه
۴٫۱
(۱۷۳)
شش اسکناس صد دلاری درون پاکت بود. سیاوش با تعجب حساب کرد و دید که حدود پانصد هزار تومان است!
آخرین برگ
به امید روزی که دیگر هیچ جنگی در جهان رخ ندهد و کودکان و نوجوانان مجبور نشوند میهن خود را رها کرده و به کشورهای دیگر مهاجرت کنند.
parisa ziar
میدانم که تعجب کردهاید. چون تا حالا خانمها را تو استادیومهای فوتبال راه نمیدادند. چرا؟ چون بعضی از آدمهای بیادب شعارهایی میدهند که برازندهی ما ایرانیها نیست. حالا من از شما خواهش میکنم که حرمت خانمها را نگهدارید. انشاءالله این کار اولین قدم برای آمدن خانمها به ورزشگاهها بشود. این خانمها خواهران ما هستند. شما توی خانهتان بیادبی میکنید؟ مطمئنم که نه. پس حرمت اینجا را نگهدارید. حالا به افتخار خودتان و خانمهایی که برای اولینبار به دیدن یک مسابقهی فوتبال آمدهاند یک کف مرتب بزنید.
دخترها یکپارچه شعار دادند: «پسرها تشکر، پسرها تشکر!»
پسرها هم جواب دادند: «قابل نداره آبجی، قابل نداره آبجی!»
آخرین برگ
دو تیم افغانستان و روسیه وارد زمین شدند. بیدل کاپیتان تیمش بود. نمایندهی روسیه پیش سیاوش آمد و اعتراض کرد: «اینها سنشان زیاد است. اینها نوجوان نیستند!»
سیاوش به نمایندهی روسیه نگاهی کرد و گفت: «اگر شما هم مثل اینها تو سرما و گرما بیل میزدید و کارگری میکردید، مطمئن باشید از اینها پیرتر میشدید!»
نمایندهی روسیه سرخ شد و رفت.
sara
ـ من اینجا هستم. بالای سرت!
سیاوش سر بلند کرد و چهرهی خندان "بیدل" را دید. بیدل تا کمر از لبهی پل آویزان بود. سیاوش برایش دست تکان داد.
ـ سلام بیدل. خسته نباشی.
بعد درِ جعبهی شیرینی را برداشت و آن را نشان داد و تعارف کرد: «بیا پایین شیرینی بخور.»
بیدل از مقابل چشمان سیاوش ناپدید شد. لحظهای بعد طناب کلفتی از بالای پل پایین افتاد و بیدل از طناب بهطرف پایین سُر خورد. خندید و چشمان ریزش در چهرهاش گم شد.
مرضیه
کار کجاست آقاسیاوش؟ من اجازهی اقامت ندارم. اگر مأموران ادارهی مهاجرت بفهمند که امثال من اینجا کار میکنیم، میگیرندمان و میفرستند افغانستان. مهندس هم این را میداند و تا میتواند از ما کار میکشد و حقوق کم میدهد. به کسی هم نمیتوانیم شکایت کنیم.
محمد
ـ کجا بروم، باید کار کنم. همینطوری هم آقامهندس تلخی میکند که از زیر کار درمیروم. بماند روز جمعه تا با اللهجو و یاقوت و قیوم بیاییم و بازی کنیم. خُب تا آقامهندس نیامده و جریمهام نکرده، بروم. دستت درد نکند.
مهدی یار برهمت
گروهبندی مسابقات جام دوستی بدین شرح است:
گروه A: برزیل، سوئیس، روسیه، افغانستان،
گروه B: فرانسه، ایتالیا، کرهجنوبی، انگلیس،
گروه C: کانادا، آرژانتین، ژاپن، منتخب عرب،
گروه D: ایران، آلمان، اسپانیا، چین.
Abolfazl
ـ آسمون بغضش رو خالی میکنه
دلها رو حالیبهحالی میکنه
کوچهها بوی زمستون میگیرن
شیشهها بخار و بارون میگیرن
آدمها چترهاشون رو وا میکنن
گریهی ابر رو تماشا میکنن
نمیخوان مثل درختها تر بشن
ali darvish
هموطنیم. بهقول سعدی:
بنیآدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
ali darvish
مصطفی کشوقوسی به بدنش داد و گفت: «احتیاج به معذرتخواهی نیست، داریم عادت میکنیم.»
محمد
ای ایران، ای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمهی هنر
دور از تو اندیشهی بدان
پاینده مانی تو جاودان
سیاوش در جایگاه کنار آقای هیوارد و سفیر برزیل نشسته بود. سفرای کشورهای شرکتکننده و همهی تیمها حضور داشتند. آقای مصطفی رحیمی و چند بازیکن ملیپوش فوتبال در جایگاه نشسته بودند.
ali darvish
دو تیم افغانستان و روسیه وارد زمین شدند. بیدل کاپیتان تیمش بود. نمایندهی روسیه پیش سیاوش آمد و اعتراض کرد: «اینها سنشان زیاد است. اینها نوجوان نیستند!»
سیاوش به نمایندهی روسیه نگاهی کرد و گفت: «اگر شما هم مثل اینها تو سرما و گرما بیل میزدید و کارگری میکردید، مطمئن باشید از اینها پیرتر میشدید!»
نمایندهی روسیه سرخ شد و رفت.
sara
جام جهانی در جوادیه
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات قدیانی
peyvandnik
«من هم به سهم خود میخواهم یک خبر خوش را بگویم. سه تیم برزیل و کانادا و گلبهار جوادیهی ایران که تا این مرحله رسیدند، تصمیم گرفتهاند جایزهی خود را به دوستان افغانستانی تقدیم کنند. امیدوارم بیدل و دوستانش این هدایا را قبول کنند.»
با تشویق بیامان جمعیت، بیدل و دوستانش بهسوی جایگاه آمدند. آقای رحیمی جام قهرمانی را به بیدل داد. بیدل جام را بالای سر برد. صدای تشویق و هلهله بلند شد.
ali darvish
ـ آسمون بغضش رو خالی میکنه
دلها رو حالیبهحالی میکنه
کوچهها بوی زمستون میگیرن
شیشهها بخار و بارون میگیرن
آدمها چترهاشون رو وا میکنن
گریهی ابر رو تماشا میکنن
نمیخوان مثل درختها تر بشن
Abolfazl
اکرمخانم غرولندکنان سفره را به آشپزخانه برد و صدایش آمد: «تو خسته نشدی اینقدر به این لختوپتیها نگاه کردی؟»
سیاوش بیآنکه چشم از تلویزیون بردارد، گفت: «کدام لختوپتیها عزیز؟ اینها پیراهن و شورت بلند ورزشی پوشیدهاند.»
ـ چه فرقی میکنه. بیست تا آدم گردنکلفت دنبال یک توپ میدوند و شوت میکنند و میزنند تو سروکلهی هم. آخر این هم شد کار؟
ـ خُب فوتباله دیگه.
محمد
یوسف و بابک و دوستانش را دید که با نوجوانهای آنطرف خطآهن مسابقه میدهند.
اتیلا شیرخان
مجتبی توپ را بابلیس زد و پرت کرد برای یوسف.
ツAlirezaツ
بینندگان عزیز، همانطور که میبینید بازیکنان هر دو تیم با پرچم کشور دوست و همسایهمان، افغانستان، وارد زمین شدهاند. این حرکت نمادین آنها، نشان از وحدت و همدلی نوجوانهای این دو کشور با نوجوانهای افغانستانی است. آفرین به روح جوانمردی آنها.
Mohammad Fouladian
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه