بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب برزخ بی‌گناهان | طاقچه
تصویر جلد کتاب برزخ بی‌گناهان

بریده‌هایی از کتاب برزخ بی‌گناهان

امتیاز:
۴.۰از ۱۵۳ رأی
۴٫۰
(۱۵۳)
هیچ‌کدام ما نمی‌دانیم چه در انتظار ماست. هیچ‌کدام ما نمی‌دانیم شاید فقط چندثانیهٔ دیگر یک معجزه یا فاجعه منتظرمان باشد...
malihe687
قضاوت کردن برای آدم‌ها چقدر آسان است و درک‌کردن چقدر سخت...! قضاوت‌شدن از جانب آدم‌هایی که چیزی از واقعیت نمی‌دانند به‌شدت آزارتان می‌دهد و از درون نابودتان می‌کند، تا جایی که از شما فقط پوسته‌ای خشک و توخالی می‌ماند.
رسول
گاهی در زندگی زخم‌هایی ایجاد می‌شود که تا آخر عمر التیام نمی‌یابد و درمانشان محال است.
armdamani
هرکس در زندگی‌اش می‌تواند چندین‌بار بمیرد.
Gloria
می‌بینی رافائل؟ تو اشتباه کردی! من یه زن معمولی نیستم! یه زن تنها و بی‌دفاع نیستم... یه هیولام... هیولایی که کنار یه هیولای دیگه زندگی رو واسه دخترهایی که اینجا می‌آن جهنم می‌کنه...
zahra🌿
ای کاش می‌دانست کمتر از بیست‌وچهار ساعت دیگر زندگی‌اش دگرگون خواهد شد؛ که طوفانی او را دربر خواهد گرفت؛ که قرار است سخت‌ترین امتحان زندگی‌اش را پس دهد؛ که قرار است تا آخرین قطره‌ها اشک بریزد؛ که قرار است با نهایت توان فریاد بزند...
Chia.V
هیچ‌کدام ما نمی‌دانیم چه در انتظار ماست. هیچ‌کدام ما نمی‌دانیم شاید فقط چندثانیهٔ دیگر یک معجزه یا فاجعه منتظرمان باشد...
Chia.V
قضاوت‌شدن از جانب آدم‌هایی که چیزی از واقعیت نمی‌دانند به‌شدت آزارتان می‌دهد و از درون نابودتان می‌کند، تا جایی که از شما فقط پوسته‌ای خشک و توخالی می‌ماند.
Chia.V
چقدر دوست داشتم او به زندگی‌ام خاتمه می‌داد... چرا که با این کار درد و رنجم به‌پایان می‌رسید. این‌طوری چه لطف بزرگی در حقم می‌کرد!
armdamani
قضاوت‌شدن از جانب آدم‌هایی که چیزی از واقعیت نمی‌دانند به‌شدت آزارتان می‌دهد و از درون نابودتان می‌کند، تا جایی که از شما فقط پوسته‌ای خشک و توخالی می‌ماند.
Chia.V
از همان ابتدا باید برای زنده‌ماندن جان می‌کند؛ مثل هم‌دوره‌ای‌هایش نبود که در محیط خانوادگی سالمی رشد کند. حتی اسباب‌بازی هم نداشت، در اصل خودش تنها اسباب‌بازی خانه بود...
Chia.V
می‌دونی اسباب‌بازی دخترها چیه؟ بهشون اتوهای کوچیک و مثلاً ظرف‌وظروف پلاستیکی می‌دن برای اینکه زودتر بفهمن چرا به‌دنیا اومدن؛ برای اینکه در خدمت مردها باشن. اما پسرها اسباب‌بازی‌هایی رو دارن که بهشون ساخت‌وساز، مسافرت‌کردن و مبارزه یادت می‌ده. کتاب‌ها هم دقیقاً همینه؛ عکس دخترها رو نشون می‌ده که تو خونه نشستن و پسرهای قهرمان برای نجات دادن اون‌ها به مبارزه می‌رن.
Chia.V
همیشه واژه‌ها را به اعداد ترجیح می‌دهد؛ واژه‌ها هم زیباترند و هم شاعرانه‌تر، هم غنی‌ترند و هم گیراتر، و می‌توانند احساسات انسانی را نیز برانگیزند.
Parinaz
چیزهایی در زندگی هست که اگر آسیب ببیند، دیگر هرگز ترمیم نمی‌شود.
fatemeh
از این ترس تغذیه می‌کند؛ اینکه احساس می‌کند تنها تصمیم‌گیرندهٔ آنجاست. کسی که خودش تا چند سال قبل جزء ضعیف‌ترین‌ها بود و همه به او زور می‌گفتند، حالا فردی قوی و زورگو شده. حالا می‌تواند به‌خوبی مقابل دشمنانش ایستادگی کند. هر انسان برای او یا دشمن است یا طعمه یا بَرده، و نه هیچ چیز دیگر.
samira
گاهی در زندگی زخم‌هایی ایجاد می‌شود که تا آخر عمر التیام نمی‌یابد و درمانشان محال است.
Chia.V
سپس، همان‌طور بی‌حرکت، چند لحظه به داخل قبر خیره می‌ماند؛ مرگ را جلو چشمانش می‌بیند. در همین لحظه‌هاست که برای اولین‌بار باورش می‌شود دیگر تا ابد نمی‌تواند مادرش را، داروندارش را، نفس و وجودش را ببیند، دیگر نمی‌تواند او را در آغوش بگیرد و پیشانی‌اش را ببوسد، دیگر نمی‌تواند عطرش را استشمام کند، دیگر صدای مادرش نیست تا آرامشی بی‌اندازه را در وجودش زنده کند...
Chia.V
من نتونستم کاری کنم که پدر ترک‌مون نکنه... نتونستم زنم رو نگه دارم. مادرم رو به کشتن دادم. نتونستم از آنتونی محافظت کنم. ویلیام رو به پرتگاه کشوندم. فِرد رو کشتم و نامزدش رو دفن کردم. هرکس فقط یه‌بار زندگی می‌کنه و من زندگی‌م رو این‌طوری به باد دادم...
mohammad
قضاوت کردن برای آدم‌ها چقدر آسان است و درک‌کردن چقدر سخت...!
Aa
آن روز بود که فهمیدم هرکس در زندگی‌اش می‌تواند چندین‌بار بمیرد. من خیلی وقت است که مرده‌ام... خیلی وقت... در اتاقی تاریک... باوجوداین، هنوز چیزی زنده مانده است یا بهتر است بگویم چیز جدیدی متولد شده... چیزی که راه می‌رود و به‌جای من صحبت می‌کند.
Shaghayegh
هرکس در زندگی‌اش می‌تواند چندین‌بار بمیرد
پریسا همانی
هیچ‌کدام ما نمی‌دانیم چه در انتظار ماست. هیچ‌کدام ما نمی‌دانیم شاید فقط چندثانیهٔ دیگر یک معجزه یا فاجعه منتظرمان باشد...
Aa
قضاوت‌شدن از جانب آدم‌هایی که چیزی از واقعیت نمی‌دانند به‌شدت آزارتان می‌دهد و از درون نابودتان می‌کند، تا جایی که از شما فقط پوسته‌ای خشک و توخالی می‌ماند.
zohreh
هیچ‌کدام ما نمی‌دانیم چه در انتظار ماست. هیچ‌کدام ما نمی‌دانیم شاید فقط چندثانیهٔ دیگر یک معجزه یا فاجعه منتظرمان باشد... بنابراین با دیدن جسیکا که از خانه بیرون می‌آید، لبخند می‌زند؛ آخرین لبخند زندگی‌اش.
maha
به نظر او واژه‌ها همیشه با چیزهای خوب سروکار دارند و اعداد با چیزهای بد! همیشه با اعداد روزهای باقی‌ماندهٔ تعطیلات را می‌شمارد که پس از آن دوباره باید به مدرسه برگردد. با اعداد روزهای باقی‌ماندهٔ عمرش را می‌شمارد یا پولی را می‌شمارد که هیچ‌گاه نباید خرجش کند. با اعداد افراد عزیزی را که از دست می‌دهد می‌شمارد
maha
افراد انگشت‌شماری می‌توانند وضعیت مرا درک کنند؛ متأسفانه خیلی کم. ولی درعوض همه به خود اجازه می‌دهند که درباره‌ام قضاوت کنند.
پریسا همانی
گاهی در زندگی زخم‌هایی ایجاد می‌شود که تا آخر عمر التیام نمی‌یابد و درمانشان محال است.
پریسا همانی
تنها احساسی که به او کمک کرده است زندان را تحمل کند؛ نفرت از زندان و زندانبانان، نفرت از جامعه، از قوانین انسانی، از تمکین، از بَرده‌بودن! از اطاعت‌کردن! از زندگی دسته‌جمعی! دوست دارد همیشه شکارچی باشد. اصلاً قانون زندگی همین است؛ انسان یا شکارچی است یا طعمه. اگر می‌خواهد در این جامعه به زندگی‌اش ادامه دهد، باید همیشه شکارچی باشد، باید با احساس نفرت زندگی کند،
samira
احساسی که جزئی از ستوان فقراتش شده، نیروی الهام‌بخشش شده، احساسی که از هر سلاحی نیرومندتر عمل کرده. باید کاری کند که نفرت جای هر احساسی را در وجودش بگیرد. الان جایی برای تردید و ترس وجود ندارد؛ باید سرسخت باشد، باید نفرتش را سر دو هیولایی که آن‌ها را گروگان گرفته‌اند خالی کند، باید مثل خود آن‌ها بی‌رحم باشد.
samira
رافائل با نفرت می‌گوید: «زده به سرت؟ تو فکر کردی ما با دست‌های خودمون قبرمون رو می‌کنیم؟» ـ حالا کی از قبرها صحبت کرد؟ یکی بسّه! به‌هرحال فعلاً اول باید اون دوست‌تون رو که تو گاراژ من انداختینش چال کنیم. مگه تو آدم معتقدی نیستی؟ قوانین رو نمی‌دونی؟ رافائل یک‌آن خیالش راحت می‌شود. پس فعلاً نوبتشان نرسیده، البته فعلاً...
میرالماسی

حجم

۳۶۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۷۸ صفحه

حجم

۳۶۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۷۸ صفحه

قیمت:
۷۸,۵۰۰
۵۴,۹۵۰
۳۰%
تومان