بریدههایی از کتاب همسر پنهانی
۴٫۵
(۳۸۷)
وقتی مخاطب ندارید، میتوانید صادقانهترین احساساتتان را بیان کنید. من نوشتن را برای درک خودم، بسیار سودمند میدیدم. نوشتن کمک میکند بدانید گاهی چطور به شکل غریزی، واکنشی نشان میدهید که گیجتان میکند، باعث میشود فکر کنید چرا عصبانی هستید؟ چرا آن چیز ناراحتتان میکند؟
اکرم ملایی
احساس اینکه آدم دیگری واقعآ و عمیقآ تو را درک میکند و آنچه را که تو میبینی، دوست دارد و تو هم همین احساس را درباره او داری، بهترین احساس دنیاست.
Yasaman
افراد ذاتی دارند، چیزی در چشمهایشان وجود دارد که آنها را قابل شناسایی میکند.
Yasaman
مذهب سازمانیافته پوچ است
نیتا
مشغول بودن بهترین راه مقابله با یک دلِ شکسته بود.
Mary gholami
یک قرص نان که در سال ۱۹۲۲، ۱۶۳ مارک قیمت داشت در نوامبر ۱۹۲۳، ۲۰۰ میلیون مارک به فروش میرسید.
اکرم ملایی
احساس اینکه آدم دیگری واقعآ و عمیقآ تو را درک میکند و آنچه را که تو میبینی، دوست دارد و تو هم همین احساس را درباره او داری، بهترین احساس دنیاست.
نیتا
نمیتوانست تصور کند نویسندگان چطور صدها ساعت بدون هیچ پرداختی، به این امید که شاید روزی کتابشان منتشر شود، جان میکندند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ما دخترها باید کنار هم باشیم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
صورت رزا را در دستانش گرفت. «چیزی هست که قبلا هرگز به تو نگفتهام، رزا. میخواهم بدانی من واقعآ دوستت دارم. تو و بچهها دنیای من هستید.»
رزا نفس عمیقی کشید و شوقی که در چشمهایش میدرخشید باعث شد دمیتری احساس گناه کند که قبلا هرگز این را به رزا نگفته است
Fn
تاتیانا رفته بود و دمیتری هرگز دوباره چنانکه یک بار یافته بودش او را پیدا نمیکرد، حتی اگر کل جهان را هم جستوجو میکرد، بازهم نمیتوانست. پیش خودش فکر کرد، کمی بیشتر او را پیش خودم نگه میدارم. فقط برای مدت کوتاهی.
خورشید کمکم در آسمان پایین میرفت. او تصمیم گرفت نمیخواهد تاتیانا را از خودش دور کند، هیچوقت. او را پیش خودش در کلبه نگه میداشت. لازم نیست کسی بداند.
عطيه سادات
ارتباط صادقانه تنها راه گذر از بنبست عاطفی است؛ کیتی این را در طول تابستان فهمیده بود. ماتمگرفتن هرگز به التیام کسی کمک نمیکند، این حرفزدن است که کمککننده است. کیتی این را هم فهمیده بود که خیانت لزومآ پایان رابطه نیست. چیزهای مهمتری هم هست.
فهیمه
چرا زندگی اینقدر سنگدلانه و خشن بود، چالشی بعد از چالش دیگر. چرا شیطان همیشه پیروز میشد؟
راضیه
ماتمگرفتن هرگز به التیام کسی کمک نمیکند، این حرفزدن است که کمککننده است
elham1395
در سن ۷۷ سالگی، گونههای دمیتری تا خورده و آویزان شده بود و خطوط عمیق اخم روی پیشانیش دیده میشد.
تاتیانا خم شد تا چروکها و خطوط اخم او را با انگشتش لمس کند. «فکر میکنم دلیل اکثر اینها، من بودهام،» لبخند زد. «ما آسانترین مسیر را در زندگی انتخاب نکردیم.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
درِ اتاق به آرامی باز شد و یکی از مردان به من اشاره کرد که بروم. اول، فکر کردم نقشه کشیده که او هم به من تجاوز کند، اما انگشتش را روی لبش گذاشت و درِ رو به خیابان را باز کرد. من تلوتلوخوران به آن سمت رفتم و هر چه لباس به دستم آمد، برداشتم، پاهایم بهسختی وزنم را تحمل میکردند. مرد نجوا کرد: «این حق تو نیست. یکی از اسبها را بردار. فرار کن.»
از او پرسیدم: «اسمت چیست؟» اما نگفت؛ بنابراین، یکی از اسبها را باز کردم و به پشتش پریدم و در جهت شرق، جایی که سپیده میزد، تاختم.
عطيه سادات
شمردم، ۲۳ پله. «اینجا اتفاق افتاد،» آنتون زمزمه کرد و بلافاصله، توانستم بوی فلزگونه و نمکینِ خون را استشمام کنم. دلم آشوب شد. آنتون بازویش دور بازوی من انداخت و من را در یک انباری کشید و به محض اینکه داخل آن را دیدم، غش کردم. کسی سعی کرده بود خونها را تمیز کند، اما آنقدر زیاد بود که همچنان کف زمین و روی دیوارها دیده میشد. در جاهایی، مثل گودالهای سیاه، دلمه بسته بود. آنتون به من گفت: «اینجا مُردند. مادرت یک صندلی در وسط اینجا داشت آنتون در آن نقطه ایستاد «و الکسی کوچولو کنارش بود.
عطيه سادات
درست بعد از عروسی مارتا، مالویچ، سگ دمیتری مریض شد. شکمش ورم کرد و آشکارا درد میکشید، سرش را به دیوار فشار میداد و زوزه میکشید. دامپزشک خبر کردند. او گفت کبدش از کار افتاده و کاری نمیتواند برایش انجام دهد. وقتی دامپزشک تزریق کشنده را انجام میداد، دمیتری سر مالویچ را در دستانش نگه داشته و به آن چشمهای قهوهای اهلِ اعتماد نگاه میکرد. وقتی سگ دیگر نفس نکشید، دمیتری دستش را دور او انداخت و داخل کتش، هقهق گریه سرداد. سرش پر بود از تصاویر دوستانی که از دست داده بود، تصویر پدر و مادرش و خانواده تاتیانا. به اردوگاه کار اجباری فکر کرد؛ جایی که بسیاری از دوستان آلمانی او مرده بودند؛ به اردوگاههای بیگاری در سیبری فکر کرد. چرا زندگی اینقدر سنگدلانه و خشن بود، چالشی بعد از چالش دیگر. چرا شیطان همیشه پیروز میشد؟
عطيه سادات
من هرگز تو را فراموش نخواهم کرد. هرگز. اگر تا حد مرگ در یکی از میدانهای جنگ زخمی بشوم، قسم میخورم نام تو آخرین کلمه بر لبان من و صورت تو، آخرین تصویر در ذهن من باشد.»
hngm_e
چرا زندگی اینقدر سنگدلانه و خشن بود، چالشی بعد از چالش دیگر. چرا شیطان همیشه پیروز میشد؟
alireza_kh
حجم
۴۲۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه
حجم
۴۲۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰۳۰%
تومان