«زنان شاید جنگجو نباشند، اما یونانیان بیهوده نگفتهاند جنگهای بزرگ دنیا همیشه بر سرِ زنی بوده.»
farzane
اینجا بدون مردان آسودگی هست؟ دختر گفته بود «از من نشنیده بگیر، آسودگی هست، زندگی نیست!»
ز. آروشا دهقان
دختران آب دیگر ایمان سابق را نداشتند. وسط راه از پاکی خود خسته میشدند.
farzane
درد آدمی را جاودان میکند نه نام
مها
گفت «هیچ میدانی شاهکشان به بهشت نمیروند؟»
سمیرا گفت «شاهان به بهشت میروند؟»
ز. آروشا دهقان
پیربانو وردخوانی را تمام کرد. گفت «هیچ میدانی شاهکشان به بهشت نمیروند؟»
سمیرا گفت «شاهان به بهشت میروند؟»
farzane
«زیاده نگو پسرجان. من فقط نخواستم پسر دومم هم در این گنداب بزرگ شود.»
farzane
یاد افسانهای افتاد که پدرش از برج بابل گفته بود. مردمانی همه یکرنگ و یکزبان برجی میساختند تا همه باهم به آسمان بروند. تندری از پی خشمی آسمانی به برج آتش انداخت. انسان را چه به سودای آسمان؟ مردمان جادو شدند، دیگر زبانِ هم را نمیفهمیدند، رنگها و زبانها زیاد شد، سفید و سیاه، سرخ و زرد به جان هم افتادند، جنگ و مرگ. برج بابل هم بهآسماننرفته خرابهای شد در بسترش.
R.R
سمیرا همان جا از یکی از دختران آب پرسیده بود اینجا بدون مردان آسودگی هست؟ دختر گفته بود «از من نشنیده بگیر، آسودگی هست، زندگی نیست!»
farzane
اولین قانون میهمانیهای دربار: پهلوی چپت را بپوشان. اگر در آن شلوغی دشمنی ناغافل آنجا را بدرد، بیچاره، درجا کارَت تمام است.
farzane