بریدههایی از کتاب آخرین بچه سرراهی
۴٫۵
(۱۷)
سخت و خشن بودن جزء ارزشهای والای پرورشگاه بود. البته شاید به این دلیل که کسی نبود ما را در صورت زمین خوردن و خراشیده شدن زانو بلند کند و یا در آغوش بگیرد و در صورتی که مریض و خسته میشدیم ما را ببوسد، کسی نبود که خاطرش برای ما عزیز باشد و برای آرام شدن بخواهیم پیش او برویم. وقتی که به فرزندان خودم موقعی که زخمی میشدند و یا ناراحت بودند دلداری میدادم نمیتوانستم درک کنم که چطور ما بچههای پرورشگاهی توانستیم از آن برهه به تنهایی عبور کنیم. اصلا به یاد ندارم که در کلاسهای بالاتر هم شاهد گریه کردن پسری بوده باشم. باید جانسخت میبودیم و یاد میگرفتیم که بدون نشان دادن دردهای جسمی و رنجهای عاطفی زنده بمانیم. آزمایش سختی بود اما همه ما به اجبار از عهده آن برآمدیم.
کاربر ۸۸۴۷۵۲
. او مرد و هیچ کدام از اعضای خانوادهاش در کنارش نبودند تا برایش عزاداری کنند. آنها به ما گفتند که پسربچه یازده سالهای به بهشت رفت. خاطرهای که از او در ذهن دارم این است که او زیر لولههای فلزی دراز کشیده و فقط سرش بیرون است. این حادثه ما را ناراحت و غمزده کرد و همه ما را عمیقا تحت تاثیر قرار داد. نه به خاطر اینکه نورمن را از دست داده بودیم، بلکه به این دلیل که مرگ او به ما فهمانده بود که چقدر تنها و بیکس هستیم.
کاربر ۸۸۴۷۵۲
ز خانهام در اسکاتلند تا لندن مسیری طولانی باید طی شود. افکار و احساسات زیادی را که در سرم میچرخیدند را به خاطر دارم: آیا دوست پسرم ریموند برای دیدن من به ایستگاه میآید؟
پروین
سال ۱۹۳۸ سال مونیخ و پیمان شرمآور با هیتلر برای کسب مجوز جداسازی چکسلواکی بود. احتمال وقوع جنگ دیگری مردم را عصبی کرده بود و سایه تاریک این عصبیت بر خانه من هم افتاده بود.
پروین
او خیلی مشتاق و پر شور و حرارت بود و حتی برای من شعر هم میگفت. هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی عاشق چنین فرد رمانتیک و عاشقپیشهای شوم، اما دلربایی او و حس عمیق صمیمیتی که در او بود نمیگذاشتند که او را نادیده بگیرم. دوستی ما را به هم معرفی کرده بود. من در آن زمان بیست و چهار سال داشتم و او نوزده ساله بود، یک شکاف زمانی بین ما بود.
پروین
مرگ وحشتناک هوگو که زندگیاش خیلی امیدوارکننده بود، تا سالها برایم مثل کابوس بود. همیشه لحظهای را تصور میکردم که لرزههای ناشی از آتش و انفجار به دم هواپیما رسیده بود. تلاش او برای متوقف کردن حرکات تند هواپیمای خارج از کنترل که به سمت دریای سیاه زیر پایش، و وحشت او وقتی فهمید کاری از دستش برنمیآید؛ همیشه از ذهن من عبور میکند. آیا او پیش از آن ضربه به من هم فکر کرده بود؟
پروین
چهار سال بعد از دوران کودکی شادی که داشتم رویداد وحشتناکی اتفاق افتاد؛ سیسیل به صورت اسرارآمیز و ناگهانی مرد. او تقریبا جوان بود و قویترین مردی بود که میشناختم.
پروین
خیلی زود مرد دیگری جای خالی پدرم را گرفت. او اسکاتلندی بود و همه او را جکصدا میکردند. او با السی مهربان بود اما خبری از صمیمیت و عشق به بچه در او نبود. او از من متنفر بود و من را یک آدم زیادی میدانست. او جانت را میشناخت و همیشه من را از پرورشگاه میترساند و میگفت که جایی میروی که دیگر مادرت آنجا نیست.
همیشه با ریشخندی میگفت: «جانت رفت، و تو هم باید بروی. به زودی از شر تو راحت میشویم.» نمیدانم که چه کاری از من سر زده بود که آنقدر از من بدش میآمد. او با مونیکا خوب کنار میآمد اما از من متنفر بود.
پروین
ظاهرا پرورشگاه این حس حرکات خشن را درون ما تقویت میکرد، شاید فکر میکردند که هر چه قویتر شویم، انعطافپذیرتر میشویم و بهتر میتوانیم در دنیای خارج از پرورشگاه دوام بیاوریم. ما در آن موقع این معنا را درک نمیکردیم.
پروین
او گفت: «من تو را میشناسم؟»
همه چیزی که در آن لحظه به ذهنم آمد را گفتم «نه، نه نمیشناسید.» بعد او دوباره مکث کرد.
او زمزمهکنان گفت: «باید تو را بشناسم؟» چطور باید به این سوال جواب میدادم.
میخواستم به او بگویم: «شاید در آن دنیا،»
آن زن خندید، دستم را در دست گرفت و به آرامی فشرد. و همینطور که من را به سمت خیابان میکشید سیلابی از اشک از صورتش جاری بود.
پروین
حجم
۴۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۴۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان