بریدههایی از کتاب رونالدو ظهور یک برنده
۴٫۱
(۹۱)
از پشت سرش صدای سوتی شنید، برگشت، پدرش در حال برگشتن از آندورینا بود. خوزه دینیس دست تکان داد ساک ورزشی اش را روی زمین انداخت و دستانش را مانند عقابی بزرگ باز کرد.
کریستیانو فریاد زد «پدر!» و طرف پایین تپه شروع به دویدن کرد. وقتی رسید اجازه داد پدرش او را در آغوش بکشد. هیچ حسی بهتر از این برای کریستیانو در دنیا وجود نداشت.
ilia refahi
کریستیانو چنگالش را زمین گذاشت: «سیر شدم!» همه به بشقابش که هنوز غذا در آن بود نگاه کردند. دولورس باکالائو درست کرده بود. غذای سنتی پرتغال تشکیل شده از نوعی ماهی، سیب زمینی و تخم مرغ. اما این هفته پولی برای خرید ماهی نداشتند، پس غذا بدون ماهی بود و کریستیانو با وجود اینکه پنج ساله بود فرق یک بشقاب پر از سبزیجات را با باکالائو می دانست.
خوزه دینیس و دولورس دو سر میز نشسته بودند و چهار بچه در دو طرف آن. کریستیانو کنار پدر بود.
دولوروس در حالی که به همسرش نگاه می کرد گفت: «غذاتو تموم کردی؟»
کریستیانو سری تکان داد و با توپی که زیر پایش بود بازی کرد.
خوزه دینیس در حالی که چنگالی پر از سبزیجات در دست داشت گفت: «اگر می خوای بازی کنی، به انرژی نیاز داری و میدونی، نمی تونی از هوا انرژی بگیری. باید سبزیجات بخوری.»
دولورس گفت: «دو تیکه سیب زمینی و دوتیکه تخم مرغ بخور و لیوان شیرت رو تموم کن.» کریستیانو کمی تخم مرغ و سیب زمینی در دهانش گذاشت و قبل از اینکه آن را بجود کمی دیگر تپاند. شمردن بلد بود و معنی کمی را میدانست. صورتش شبیه همستر شده بود، دهانش آنقدر پر بود که به سختی میتوانست بجود.
beni.survive
دولورس در آشپز خانه بود و سبزیجات خرد میکرد. صدایی که از دستشویی میآمد چی بود؟ چاقو را زمین گذاشت و سمت درِ بسته دستشویی رفت و فریاد زد: «اون تو چی کار میکنی؟»
کریستیانو جواب داد: «تمرین میکنم!»
beni.survive
«یه لحظه صبر کن! موضوع هم تیمیهات هستن، درسته؟ ولی میدونی؟ اینجا هیچ پسری نیست که به خوبی تو بازی کنه.»
کریستیانو گفت: «میدونم، برای همین عصبانیم.»
-از هم تیمیهات؟
- نه از دست خودم. برای اینکه از اونا عصبانییم.
me
یک تاکسی بوق زنان نزدیک میشد و آدلینو و کریستیانو از سر راهش کنار رفتند. بعد از اینکه ماشین رد شد بازی ادامه پبدا کرد و به محض اینکه کریستیانو صاحب توپ شد دو مدافع به او حمله ور شدند. باید راهی برای عبور از آنها پیدا میکرد، دروازه در بالای زمین بود پس به همان سمت شروع به حرکت کرد. ماشین قراضهای کنار زمین بود، کریستیانو در یک لحظه توپ را به ماشین کوبید و دوباره آن را گرفت و به این ترتیب دو مدافع را جا گذاشت.
آدلینو هاج و واج کریستیانو را نگاه کرد و پرسید: «چطور یک همچین چیزی به ذهنت میرسه؟!»
کریستیانو جواب داد: «راه دیگهای نداشتم.»
beni.survive
نفسِ عمیقی کشید و فریاد زد: «زنده باد مادرید!»
تمام جمعیت به افتخار او ایستاده بودند.
Emy tes
خوزه دینیس دوباره خندید و پسرش را زمین گذاشت، بعد زیپ ساکش را باز کرد و توپی کهنه از آن بیرون آورد و گفت: «ایندفعه سعی کن گمش نکنی!»
چشمان کریستیانو برقی زد و با تعجب پرسید: «یه توپ جدید برام گرفتی؟!»
پدرش گفت: آره، جدیده.
کریستیانو توپ را گرفت و به آن خیره شد: «واقعا مال منه؟»
خوزه دینیس گفت: «نه! از یه بچه پایین تپه گرفتمش!»
«چی؟!» کریستیانو فریاد زد و شروع به گریه کرد.
خوزه دینیس با ناراحتی گفت: «بس کن کریستانو، گریه نکن!» و در حالی که دستانش را دور پسرک حلقه میکرد ادامه داد: «داشتم شوخی می کردم.»
beni.survive
کشیش آنتویو رودریگوئز ربولا به لیست کودکانی که برای غسل تعمید آن روز نام نویسی کرده بودند نگاه کرد. کنار همه نام ها به غیر از یکی علامت خورده بود. بعد از ظهرِ شلوغی در کلیسای سنت آنتونیو بود و بچهی آوِیرو، کریستیانو رونالدو، آخرین نام در لیست. کشیش می خواست به خانه برود. نگاهی به مادر، ماریا دولورِس آویرو، فرزندش و خواهرش انداخت که روی نیمکت چوبی نشسته بودند. جام از مرمر خالص ساخته شده بود و به شکل فرشتهای که
behrad abbasi
بهترین دوستت کیه؟»
کریستیانو حتی نیاز به فکر کردن نداشت. دستشن را زیر میز برد و توپ را از میان پاهایش برداشت و به او نشان داد: «این بهترین دوست منه.»
کاربر ۵۷۶۱۸۶۸
خانه آویروها بسیار کوچک بود. خوزه دینیس ماشین لباس شویی را روز سقف گذاشته بود و همیشه میگفت اتاق شستشویشان بهترین چشم انداز را در تمام مدیرا دارد. کریستیانو رونالدو پنج ساله در خانه کوچک همراه مادرش دولورس، پدرش خوزه دینیس، دو خواهرش الما و کاتیا و برادرش هوگو زندگی میکرد. آنها در قسمت روستایی نشین فونچال بزرگترین شهر مدیرا بودند. یک اتاق برای پدر و مادر بود و یک اتاق برای تمام بچهها. تنها منبع نور پنجرهای در یکی از اتاق ها و سوراخهای روی سقف بود که پولی برای تعمیرشان نداشتند. اتاق سوم جایی بود که خانواده در آن جمع میشد، دستشویی کوچکی هم در گوشه آن قرار داشت.
کریستیانو در بالکن کوچک می نشست و پسرانی که به بالای تپه و خیابان لومبینو میرفتند را تماشا میکرد. میدانست که برای فوتبال بازی کردن میروند، یکی از آنها همیشه توپی به همراه داشت و تمامشان پیراهنهای ورزشی تیمِ محبوبشان را پوشیده بودند. زمین شیب دار بود و اگر بچهها به سرعت عمل نمیکردند باید تا پایین تپه دنبال توپ می دویدند. بچههای بزرگتر در زمین محله کامینو دو لومبینو بازی میکردند که صاف بود و درست کنار زمین فوتبال ماریتیمو قرار داشت.
توایلایت اسپارکل
از پشت سرش صدای سوتی شنید، برگشت، پدرش در حال برگشتن از آندورینا بود. خوزه دینیس دست تکان داد ساک ورزشی اش را روی زمین انداخت و دستانش را مانند عقابی بزرگ باز کرد.
کریستیانو فریاد زد «پدر!» و طرف پایین تپه شروع به دویدن کرد. وقتی رسید اجازه داد پدرش او را در آغوش بکشد. هیچ حسی بهتر از این برای کریستیانو در دنیا وجود نداشت. خوزه دینیس، پسر کوچکش را به سینه فشار میداد، بعد نگاهش به پاهای برهنهاش افتاد.
beni.survive
کریستیانو روی پاهایش پرید و فریاد زد: «من میخوام بازی کنم!» و به طرف خیابان دوید. بچه ها خندیدند، آدلینو، پسری که توپ داشت کریستیانو را پس زد و گفت: «تو خیلی بچه ای! باید حداقل شش ساله باشی.» بچه های دیگر خندیدند و بالای تپه رفتند. کریستیانو نا امید به بالکن برگشت و لگدی به دیوار زد: «من بچه نیستم! تقریبا شش سالمه!» و دوباره لگدی به دیوار کوبید. لحظهای فکر کرد، بعد نشست کفشها و جورابهایش را در آورد و با جورابش توپی برای خود درست کرد. ایستاد، توپ جورابی را انداخت و با روی پا ضربهای به آن زد و وقتی بالا آمد توپ را با دست گرفت. درست مانند پسر بزرگتری که توپ فوتبال داشت. به این کار ادامه داد، آنقدر این کار را ادامه داد که بعد از روزها حتی با چشمان بسته میتوانست آن را انجام دهد.
:)
خانواده آنها توان خرید تلویزیون نداشتند و همیشه برای تماشای مسابقههای فوتبال به خانه همسایهها دعوت میشدند. بعد کریستیانو حرکاتی را که در بازی دیده بود تمرین میکرد.
:)
صدای ترمز ماشینی از بیرون شنیده شد. کریستیانو تکانی خورد.
کاربر ۷۵۶۷۹۵
کارلوس کیروش، که در دههی نود مربی اسپورتینگ بود، حالا دستیار سر الکس فرگوسن در منچستر یونایتد شدهبود. چند سالی میشد که آنها
امیر
خانه آویروها بسیار کوچک بود. خوزه دینیس ماشین لباس شویی را روز سقف گذاشته بود و همیشه میگفت اتاق شستشویشان بهترین چشم انداز را در تمام مدیرا دارد. کریستیانو رونالدو پنج ساله در خانه کوچک همراه مادرش دولورس، پدرش خوزه دینیس، دو خواهرش الما و کاتیا و برادرش هوگو زندگی میکرد. آنها در قسمت روستایی نشین فونچال بزرگترین شهر مدیرا بودند. یک اتاق برای پدر و مادر بود و یک اتاق برای تمام بچهها. تنها منبع نور پنجرهای در یکی از اتاق ها و سوراخهای روی سقف بود که پولی برای تعمیرشان نداشتند. اتاق سوم جایی بود که خانواده در آن جمع میشد، دستشویی کوچکی هم در گوشه آن قرار داشت.
:)
حجم
۳۴۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۳۴۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان