بریدههایی از کتاب بوطیقای جهالت (گرفتاریهایی که آدمیزاد با خودش، دیگری و جهان دارد)
۴٫۱
(۱۰)
پوست آدمیزاد کلفتتر از این حرفهاست. کنار میآید. با همهچیز کنار میآید. ما نمیمیریم. دق نمیکنیم. حتی زندگیمان را با رفتن کسی تعطیل نمیکنیم. شاید هم موفقتر و پیروزتر، دروازههای فردا را فتح کنیم اما لاولوی این زیستنها و موفقیتها و پیروزیها و قهوه خوردنها و رقصیدنها و دوست داشتنها، پنهان و یواشکی، یاد آن کیفیت ازدسترفته میافتیم. انگشتهای پایمان گُر میگیرد، قلبمان مچاله میشود، پلکمان خیس میشود، نفسمان بند میآید و در جواب دیگری دیگری که در برابرمان ایستاده و میپرسد: «چی شد؟»، میگوییم: «هیچی عزیزم، هیچی.»
f.m
رنگ سفیدش را قرض گرفتم و با کمی رنگ کرم قاطی کردم تا دیوار را به وضعیت قبلیاش برگردانم. «نه خانی اومده، نه خانی رفته».
بعد برای خودم چای دم کردم و نشستم روی کاناپه. اما دیوار، دیگر همان دیوار قبلی نشد. هرگز نشد. تلاش مذبوحانه من برای جابهجا کردن کتابخانهها بیفایده بود. آنها کتابخانههای قبلی نبودند. کتابخانههایی بودند که پشتشان دیواری بود که دیوار قبلی نبود. همان حسی را داشتم که وقتی بعدش خانه را عوض کردم. خانه جدیدم، درست در همان جایی واقع شده بود که در چند کیلومتریاش خانه دیگری بود که کتابخانههایش را جابهجا کرده بودند تا معلوم نشود روی دیوارش رنگ زدهاند تا تصویری پنهان شود که قرار بود چیزی باشد که نباشد و نشده بود و شده بود عکس تو. فکر کنم باید مهاجرت کنم. فکر کنم باید برای همیشه بروم به شهری که در چند صد فرسخیاش شهر دیگری باشد که در دلش خانهای با کتابخانهای که پشتش دیواری که رویش رنگی که پنهان کند تصویری که تو
ramezani_milad
تلاش ما برای نگاه داشتن دیگران در کنار خودمان، در بهترین شرایط، چیزی نیست جز تلاش برای حفظ بقایای آنگونهای از زندگی که به آن دل بستهایم و در متوسطترین شرایط، کوشش برای جلوگیری از تغییر چیزی که بدان «عادت» کردهایم.
Sazyyy hosein
آدمهای خوب ترسناکند. آدمهای خوبی که در زندگیام دیدهام معمولاً همانهایی بودهاند که بابت خوب بودنشان از جهان طلبکارند. همانها که از خوب بودنشان سلاحی مرگبار ساختهاند تا هرکسی که به اندازه آنها خوب نیست را تیرباران کنند. خیلی از آدمهای خوبی که من دیدهام، آرامند، محجوبند، مهربانند، دزدی نمیکنند، ناسزا نمیگویند، حق کسی را نمیخورند اما همیشه در درونشان با این وسوسه دستبهگریبانند که دیگران، همان دیگرانی که خوب نیستند، حقشان را خوردهاند و باید بیآبرویشان کرد و خوب نبودنشان را بر فرقشان کوفت. همیشه در تهوتوهای دل مهربانشان، دیگران را مقصر تمام اتفاقهای دلنشینی میدانند که برایشان نیفتاده.
panah313
آیندگان شاید باورشان نشود که ما «مجبور» شدیم یکدیگر را فراموش کنیم. نخواهند پذیرفت که میلباکسهای ما پر بودهاند از ایمیلهای بیجوابی با این مضمون که «به خاطر خودت خداحافظ، نمیخواهم آزار ببینی». آنها از ما خواهند پرسید «مگر شما با هم دوست نبودید؟ گور پدر بقیه چیزها». ما لبخند خواهیم زد. احتمالاً بعضیهایمان با حرارت از ضرورت انتخابمان سخن خواهیم گفت. ولی خب بعضیهایمان هم جوابی جز این نداریم که نشد، زمانه نخواست؛ زمانه بیرحم.
panah313
تا زمانی که سرشار از اعتمادبهنفسی و خودت را از جهان برتر میدانی، شاید نیازی به «نقد خویشتن» نداشته باشی، اما زندگی بیرحمتر از آن است که به تو اجازه بدهد این حس «خوشحالانه» را تا ابد با خودت همراه کنی.
panah313
من کتاب میخوانم اما کسی را داشتهام که وقتی بود، شاید به خاطر همان بودنش، بیشتر و دیوانهوارتر کتاب میخواندم. من فیلم میبینم اما کسی در گوشهای از زندگیام بوده است که فیلم دیدن در کنارش معنا و مفهوم دیگری داشته است.
f.m
نامه خواهیم نوشت. بالاخره یک روز نامه خواهیم نوشت؛ به عزیز رفته از دست. به آنکه خوشبختی پس از او، گم شد و به قصه پیوست. پشیمان خواهیم شد از فرصتهایی که سوخت، تهدید شد، بیمذاکره، بیژنو، بیاستانبول. به اویی نامه خواهیم نوشت که حالا دیگر حتی نیست تا پاسخی دهد. هرچند فرض کن اگر بود و پاسخ میداد نامه را، نامه نانوشته را، قصه نانموده را، چه پاسخی؟ تهش این بود که: لن ترانی، لن ترانی ابداً. یا اگر خیلی خاطرمان را میخواست میگفت: ولکن اُنظُر الی الجَبَل. تازه آن هم زیر فشار افکار عمومی. وگرنه که سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند؟ بعد تو در دلت میگویی جبل؟ بیانصاف، حتی من هم انظر الی الجبل؟ حتی من؟ که ز تشنگی بمردم برِ آب زندگانی؟ دست مریزاد. گیرم که من آخرین، آخرالمؤمنین، گیرم که هر جبلی دکاً، گیرم که ما موسی و خَرّ صعقاً، ولی انظر الی الجبل؟
مریم کوهی
چه ددلاینی قاطعتر و بیتخفیفتر از مرگ؟
Ne.Ha
میآموزیم که هرکداممان سهم «بسزایی» داشتهایم در گندابی که نامش جهان است؛ حالا هر کسی در حد وسع و توانش.
Ne.Ha
از بیرون که نگاهمان کنند، خواهند گفت: «اینکه زندگیاش فرقی نکرد. اتفاقاً برایش بهتر شد. سُر و مُر و گُنده کتاب میخواند و فیلم میبیند و کوبیده میلمباند و میرقصد. وضع جیبش هم که توپ شده. دورش هم که شلوغتر است. پس خوشی زیر دلش را غلغلک داده.»
Amir
قلبمان مچاله میشود، پلکمان خیس میشود، نفسمان بند میآید و در جواب دیگری دیگری که در برابرمان ایستاده و میپرسد: «چی شد؟»، میگوییم: «هیچی عزیزم، هیچی.»
Amir
نامه خواهیم نوشت. بالاخره یک روز نامه خواهیم نوشت؛ به عزیز رفته از دست. به آنکه خوشبختی پس از او، گم شد و به قصه پیوست. پشیمان خواهیم شد از فرصتهایی که سوخت، تهدید شد، بیمذاکره، بیژنو، بیاستانبول. به اویی نامه خواهیم نوشت که حالا دیگر حتی نیست تا پاسخی دهد.
f.m
خودخواهانه اگر بخواهم تحلیل کنم، تلاش ما برای نگاه داشتن دیگران در کنار خودمان، در بهترین شرایط، چیزی نیست جز تلاش برای حفظ بقایای آنگونهای از زندگی که به آن دل بستهایم و در متوسطترین شرایط، کوشش برای جلوگیری از تغییر چیزی که بدان «عادت» کردهایم.
مریم کوهی
پوست آدمیزاد کلفتتر از این حرفهاست. کنار میآید. با همهچیز کنار میآید. ما نمیمیریم. دق نمیکنیم. حتی زندگیمان را با رفتن کسی تعطیل نمیکنیم. شاید هم موفقتر و پیروزتر، دروازههای فردا را فتح کنیم اما لاولوی این زیستنها و موفقیتها و پیروزیها و قهوه خوردنها و رقصیدنها و دوست داشتنها، پنهان و یواشکی، یاد آن کیفیت ازدسترفته میافتیم. انگشتهای پایمان گُر میگیرد، قلبمان مچاله میشود، پلکمان خیس میشود، نفسمان بند میآید و در جواب دیگری دیگری که در برابرمان ایستاده و میپرسد: «چی شد؟»، میگوییم: «هیچی عزیزم، هیچی.»
مریم کوهی
تلاش ما برای نگاه داشتن دیگران در کنار خودمان، در بهترین شرایط، چیزی نیست جز تلاش برای حفظ بقایای آنگونهای از زندگی که به آن دل بستهایم و در متوسطترین شرایط، کوشش برای جلوگیری از تغییر چیزی که بدان «عادت» کردهایم
Mo0onet
اما من مُصرّانه معتقدم زندگیهای قبلی، همواره نقش تعیینکنندهای در زندگیهای بعدی خواهند داشت
Ne.Ha
حجم
۲۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۲۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
قیمت:
۷,۵۵۰
تومان