جملات زیبای کتاب خردادهای پاییزی | طاقچه
تصویر جلد کتاب خردادهای پاییزی

بریده‌هایی از کتاب خردادهای پاییزی

نویسنده:امید بلاغتی
دسته‌بندی:
امتیاز
۲.۷از ۳ رأی
۲٫۷
(۳)
چشم‌ها آن تصمیمی که آدم در آن مصمم‌تر است را لو می‌دهند
باران
در آن پاییز میان من و یک نفر رازی برقرار شد. راز ممنوعه‌یی بود. از آن‌ها که باید تا ابد میان آن دو نفر باقی بماند. من اولین بار بود که رازی به این بزرگی داشتم. فهمیدم آدم تازه وقتی آدم می‌شود که رازی دارد. بعد از آن هیچ وقت دیگر من آن آدم را ندیدم. اصلن قرار میانمان همین بود که دیگر همدیگر را نبینیم. من آن پاییز فهمیدم داشتن یک راز بزرگ شبیه معجزه است. هر چند سال‌ها بعد آن، وقتی اتفاقی جایی دیدمش اصلا یادش نبود میان ما چه گذشته ست چه برسد به نگاهداری آن راز. دانستن همین هم معجزه بود؛ اینکه رازها تا همیشه بزرگ و ممنوع و نایاب نمی‌مانند.
کاربر ۲۱۱۹۱۲۵

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان