بریدههایی از کتاب احتمال عشق در نگاه اول
نویسنده:جنیفر. ای اسمیت
مترجم:سیده سمانه (سیمین) سیدی
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۵از ۵۵ رأی
۳٫۵
(۵۵)
چقدر دلش برای او تنگ شده
"بوی جوی مولیان"
آیا ممکن است که هیچوقت آدم مورد علاقهات را نشناسی _ و حتی ندانی که چنین آدمی وجود دارد _ تا وقتی که ناگهان پیدایش کنی؟
ka'mya'b
همیشه بین سوختگی و سوزش، بین درد و فهم درد فاصلهای هست.
ka'mya'b
«شنیدی که میگن اگه چیزی رو دوست داری، رهاش کن.»
ka'mya'b
درست پنجاهودو سال میشه که با همیم.»
اولیور میگوید: «وای! خیلی عجیبه!»
پیرزن چشمکی میزند و میگوید: «اما از نظر من عجیب نیست، وقتی آدم مناسب رو پیدا کنی، همهچیز درست میشه.»
Emma
«هیچکس در این دنیا بیفایده نیست، چراکه بارِ روی دوش دیگری را سبکتر میکند.»
ka'mya'b
انگار خیلی سادهتر بود که چیزی را کاملاً از نو شروع کنی تا اینکه بخواهی همهی چیزها را مثل گذشته درست کنی.
ka'mya'b
وقتی به آخر راه میرسی، بیشتر از آنکه چیزهایی که عوض شدهاند دلت را بشکنند، نشانههای آشنا هستند که گذشتهها را به یادت میآورند و آزارت میدهند.
rezghkhah
«روزهایی در زندگی هست که ارزش زندگی دارد و نیز روزهایی که ارزشی جز مرگ ندارد.»
Emma
اگه واقعاً قصد کاری رو داشته باشی، لازم نیست اثباتش کنی
ka'mya'b
«فکر میکنم همهچیز به نظرگاه ما بستگی داره.»
ka'mya'b
داشتن هیچچیز خیلی سخت است و داشتن همهچیز غیرممکن.
ka'mya'b
روزی کسی به او گفت برای محاسبه اینکه چقدر طول میکشد شخصی را فراموش کنی، فرمولی وجود دارد که برابر با نصف مدتی است که با او بودهای. هدلی به دقیقبودن این فرمول شک دارد؛ محاسبهای اینقدر ساده برای چیزی به پیچیدگی دلشکستن.
ka'mya'b
حالا میتواند بفهمد که دقیقهها چقدر ساده به ساعتها تبدیل میشوند و بعد ماهها چقدر سریع جایشان را به سالها میدهند و او چقدر به از دست دادن چیزی بسیار مهم در برابر حرکت بیامان زمان نزدیک است.
ka'mya'b
عشق قرار نیست منطقی باشد. عشق یه چیز کاملاً غیرمنطقیه.»
ka'mya'b
«شادی و آرامش، آرایشگرانی زبردستاند.»
ka'mya'b
«هر کسی نمیتونه تا پنجاهودو سال دووم بیاره، اما اگه کسی بتونه، دیگه اصلاً مهم نیست که یه روزی جلوی اینهمه آدم وایساده باشه و همچین قولی داده باشه. مهم اینه که کسی رو داشته باشی که همیشه کنارت بمونه؛ حتی وقتی همهچیز افتضاح باشه.»
ka'mya'b
«میدونستی افرادی که ظرف بیستوچهار ساعت همدیگه رو حداقل سهبار توی سه جای مختلف دیده باشند، با احتمال نودوهشت درصد دوباره همدیگه رو میبینن؟»
ka'mya'b
«میدونستی افرادی که توی فرودگاهها با هم آشنا میشن، به نسبت افرادی که توی هر جای دیگه با هم آشنا میشن، هفتادودو درصد بیشتر ممکنه که عاشق هم بشن؟»
هدلی سرش را روی شانه او میگذارد و میگوید: «تو خیلی بامزهای! تابهحال کسی این رو بهت گفته؟»
اولیور خندهکنان میگوید: «بله، خودِ تو. امروز هزاربار همین رو گفتی.»
هدلی به ساعت دورطلایی آنطرف سالن نگاهی میاندازد و میگوید: «خُب، امروز دیگه داره تموم میشه. فقط چهار دقیقه مونده. ساعت۱۱:۵۶ دقیقهست.»
«یعنی اینکه ما بیستوچهار ساعت پیش با هم آشنا شدیم.»
«اما انگار خیلی بیشتر از اینها بوده!»
اولیور لبخندی میزند و میگوید: «میدونستی افرادی که ظرف بیستوچهار ساعت همدیگه رو حداقل سهبار توی سه جای مختلف دیده باشند، با احتمال نودوهشت درصد دوباره همدیگه رو میبینن؟»
اما اینبار هدلی به خودش زحمت نمیدهد که حرف او را اصلاح کند، فقط همین یکبار است که دوست دارد باور کند که اولیور درست میگوید.
زهرا
آیا ممکن است که هیچوقت آدم مورد علاقهات را نشناسی _ و حتی ندانی که چنین آدمی وجود دارد _ تا وقتی که ناگهان پیدایش کنی؟
Sa
«اعداد هیچوقت دروغ نمیگن.»
ka'mya'b
عشق عجیبترین و غیرمنطقیترین اتفاق دنیاست.
ka'mya'b
حرف نزدن هم میتواند به چیزی بزرگتر از خود کلمات تبدیل شود
ka'mya'b
«کدامیک بهتر است: اینکه مدتی یک چیز خوب داشته باشی و بعد از دستش بدهی یا اینکه هرگز چیز خوبی نداشته باشی؟»
ka'mya'b
مَثل معروفی هست که میگوید: کتابها گریزگاههای انساناند
Romina
وقتی به آخر راه میرسی، بیشتر از آنکه چیزهایی که عوض شدهاند دلت را بشکنند، نشانههای آشنا هستند که گذشتهها را به یادت میآورند و آزارت میدهند.
ka'mya'b
تو برای چند ساعت یک دسته صندلی را با شخص دیگری شریک میشوی. برایش از زندگیات میگویی، شاید برایش یک داستان جالب یا حتی لطیفه هم تعریف کنی. نظرت را درباره آبوهوا میگویی و از غذای بد هواپیما گله میکنی. به خروپفش گوش میکنی و بالاخره از او خداحافظی میکنی.
ka'mya'b
هدلی گفت: «من که نه. من حتی نمیتونم به چند ساعت آینده فکر کنم، چه برسه به چند سال آینده.»
اولیور گفت: «برای همینه که پرواز اینقدر فوقالعادهست. تو به همونجایی که هستی محدود شدی و هیچ انتخاب دیگهای در این مورد نداری.»
ka'mya'b
اگه چیزی رو دوست داری، رهاش کن.»
زهرا۵۸
«من فکر میکردم نامادریم واقعاً وحشتناکه. وقتی اون از من میخواست که یه کار کوچیک انجام بدم، ازش متنفر میشدم، کارهایی که حتی مادر خودم من رو مجبور میکرد انجامشون بدم، مثل رفتن به کلیسا یا کمک توی کارهای خانه. برای کارهایی مثل اینها، مسئله فقط اینه که کی از تو میخواد اون کار رو انجام بدی و چون اون، چنین کارهایی رو از من میخواست، ازش متنفر شدم.»
ka'mya'b
حجم
۱۹۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۲۹ صفحه
حجم
۱۹۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۲۹ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
۳۴,۶۵۰۳۰%
تومان